پشت دستمو رو چشمهای نم دارم کشیدم و قدم زنان راه افتادم سمت در …
ننجون از پشت سر با صدای بی رمقی پرسید:

-کجا میری ساتو …؟

بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم:

-میرم جایی.دیر برمیگردم.برای ناهارمنتظر من نمونین!

صدای لرزونش رو برد بالا تر و دوباره با کنجکاوی پرسید:

-آخه کجااااا…کجا میری دختر…

حین راه رفتن سرم رو به سمتش برگردوندم و گفتم:

-ننجون‌نگران نباش…به موقع برمیگردم…

درو باز کردم و از خونه زدم بیرون.همزمان تلفن همراهمو از کیفم بیرون آوردم و برای نویان یه پیام دو کلمه ای فرستادم:

“میخوام ببینمت”

آاااه عمیقی کشیدم و حرفهای مرموزانه ی نویان رو باخودم مرور کردم.
اون روزی که بهم وعده اش رو داده بود و گفت خودم میرم سراغش حالا سر رسیده بود.
حالا همچی کاملا درست از آب دراومده بود.
من خودم داشتم میرفتم سراغش.
بی رمق تو کوچه راه میرفتم و به ایم فکر میکردم که چیشد اوضاع ما رسید به اینجا…چیشد که بابا مرد.چیشد که مامان رو دادن به مظفر…
چیشد که سرو کله ی نویان تو زندگیم پیدا شد…
من هیچ حس خوبی بهش نداشتم و حالا باید خودم بهش میگفتم باید قبول میکردم بشم معشوقه اش…
صدای پیامک و ویبره خوردن گوشی از فکر بیرونم آورد.
یه پیام از طرف نویان بود.
بازش کردم و متنش رو با چشم خوندم:

“آدرس بفرست میام دنبالت”

ترجیح دادم تو شهر همدیگرو ببینیم نه همچین جای مشخصی که ممکن بود همسایه ها ببینن و قصه سازی هاشون رو از همین حالا شروع کنن برای همین یه آدرس دیگه بهش دادم و خودمم تاکسی گرفتم تا زودتر برسم اونجا.
به جای مورد نظرم که رسیدم از تاکسی پیاده شدم و قدم زنان لب جاده راه رفتم.
من حالم خوش نبود و نمیدونستم کاری که میخوام انجام بدم و تصمیمی که گرفتم درست هست یا غلط اما یه چیزو خوب میدونستم اینکه نجات جون مادرم یه بهای سنگین داره….
اینکه تنها راه حلش همینه…
اینکه اگه اینکارو نکنم ممکنه واسه همیشه از دستش بدم.
صدای بوق ماشین افکارمو فراری داد.
ایستادم و دیگه قدم رو نرفتم.
به آرومی چرخیدم سمت ماشینش که درست تو فاصله ی چندقدمیم نگهش داشته بود.
شیشه ی دودی ماشین گرونقیمتش رو داد پایین و با درآوردن عینک افتابیش بهم خیره شد و گفت:

-سلام خانم خوشگله!

درحالی که یه لبخند ملیح هم ری صورتش بود با دادن این سلام بهم خیره شد.
دیدنش حالمو بد میکرد.
خیلی هم بد میکرد.
اونقدر که حتی پام چرخید که رو برگردوندم و بگم پشیمونم و راهمو بکشم و برم اما….مادرم چی میشد؟
اون سه میلیارو چه جوری باید جور میکردم؟
وقتی صبر و تعللم رو دید پرسید:

-میخوای تا کی توی گرما بمونی؟

جوابی ندادم و فقط بر و بر تماشاش کردم.
سکوت من واسش قابل تحمل نبود چون بازهم گفت:

– آفتاب نباید صورت خوشگلتو بسوزونه…بیا سوارشو

اخم کردم چون اصلا از شنیدن همچین حرفهایی اونم از دهن اون خوشم نمیومد.
راستش…
باید اعتراف میکردم همچین کلماتی همچین جملاتی شنیدنشون برای من از دهن امیرسام قشنگ بود ولی…
هه!
این ابلهانه بود.
امیرسام اصلا منو به یه ورشم نمیگرفت.
اون اصلا به من حسی نداشت ولی من احمق از اون شبی که منو تَرک موتورش برد دم درخونه عمو و تلافی مشت و لگدهاشونو درآورد از همون زمان حس کردم کشش عجیبی نسبت بهش دارم.
یه کشش از جنس و نوع عشق.
اما…فکر کنم باید قیدش رو میزدم به هزارو یک دلیل.
اولیش این بود که اون خودش درگیر عشق دوران کودکیش بود و آخریش اینکه من باید میشدم یه قربانی برای آزادی مادرم….

دستهامو از تو جیبهای لباسم بیرون آوردم و به سمت ماشینش رفتم.
خدا میدونه اینکار چقدر برام سخت و مشکل بود اما چاره ای نداشتم.
چاره ای جز پذیرش و قبول درخواستش!
وقتی نشستم تو ماشبن شیشه رو داد بالا…
خنکی ماشینش گرمی هوای بیرون رو برام جبران کرد.
مثل یه نسیم خنک بود. نسیمی که نه گه گاهی بلکه مداوم درحال وزیدن…
نمیخواستم حتی تو چشمهاش نگاه کنم.نخواستن به کنار…نتونستن هم درمیون بود!
نگاه سنگین و لبخندش رو میتونستم حس کنم.
پرسید:

-خب…دوست داری کجا بریم؟

تا خواستم حرفی بزنم خودش دوباره خیلی سریع شروع کرد پیشنهاددادن:

– نظرت راجع به باغ تفریحی ،مجتمع گردشی یا رستوران یا…

سرم رو بلند کردم و با ابروهای درهم گره خورده وسط گپ زدنهاش جواب دادم:

-من نیومدم اینجا که باتو برم رستوران یا باغ تفریحی یا هرجای دیگه…

لبخند زد.اینبار خیره شد به رو به رو.دست راستشو گذاشت رو فرمون بنز خوش رنگش و بعدهم گفت:

-میدونم…میدونم برای چی اینجایی

سرمو به سمتش برگردوندم و به نیمرخش خیره شدم.
یه جوری حرف میزد انگار همه چی براش قابل پیش بینی بود.همچی…
ا نقدر که اگه مطمئن نبودم مامان عمو رو کشته با یه نتیجه‌گیری ساده به این‌می رسیدم‌که همچی کار اونه تا منو به دست بیاره.
آب دهنمو قورت دادم وگفتم:

-میخوام باهم حرف بزنیم!

لبخند زد و با روشن کردن ماشین جواب داد:

-چشممم…میریم یه جای خوب که حرف بزنیم…

آه کشیدم و اون ماشین رو روشن کرد.دستهامو گذاشتم روی پایین و انگشتامو توهم قفل کردم و با غم و غصه خیره شدم به همون انگشتهام.
دیدنی مبودن…فقط مستاصل بودم.که خب…یعنی ته زندگی من این بود؟
بشم معشوقه ی نویان ؟
اگه تهش اینکه ای کاش زودتر مرگم سر برسه.
حین رانندگی سرش رو به سمتم برگردوند و گفت:

-سرتو بالا بگیر…تو که نباید غصه بخوری…تو وقتی با منی همه چیز مال توئہ…دنیارو بخوای من دنیارو بهت میدم!

من دنیایی که اون بخواد بهم بده رو نمیخواستم.
من ازش متنفر بودم.
متنفر بودم چون ادعا میکرد دوستم داره اما گِرو کشی کرد.
گفت یا پول و پیشنهاد قبول درخواستش یا هم پذیرش مرگ مادرم.
این عشقه ؟
این اسمش دوستش داشتنه؟
نه …این اسمش دوست داشتن نیست!
بغضمو قورت دادم و گفتم:

-من دنیارو نمیخوام…اونو برای کس دیگه ای بذل و بخشش کن…

خندید و صدای خنده هاش سکوت توی ماشین رو شکست.
زبونشو توی دهن چرخوند و بعد برخلاف من نه با یه خشم درونی یا سگرمه های توهم بلکه در آرامش جواب داد:

-من دنیارو به تو میدم…به تویی که دوست دارم…

بی واهمه از بیان احساس واقعی و قلبیم گفتم:

-اما من دوست ندارم…

اصلا بهش برنخورد.مثل همیشه کاملا ریکلس و خوش بینانه گفت:

-علاقه گاهی ایجاد میشه..صبر میکنم و به خودم و تو مجال میدم….

پوزخند تلخی به تصوراتش زدم و سرمو به سمت شیشه برگردوندم…

ماشین رو نگه داشت و کمربندش رو باز کرد.بعد سرش رو به آرومی برگردوند سمتم و بهم خیره شد.
من ازش خواسته بودم بریم یه جای آردم که بتونیم حرف بزنیم و اون منو آورده بود برج میلاد!
واقعا چی فکر کرد باخودش؟
اینکه من اونو به چشم یه دوست پسر میبینم که عاشقشم و دلم میخواد باهم تو برجی یه آبمیوه به بدن بزنیم و گل بگیم و گل بشنویم.
لبخند زد و با اشاره به کمربند گفت:

-نمیخوای بارش کنی و پیاده بشی!؟

هنوزم صورتم اخمو بود.هنوزم نمیتونستم خودم رو حتی یه آدم نسبتا نرمال نشون بدم.
باحالتی عصبی اما آروم گفتم:

-من ازت خواستم ببینمت که حرف بزنیم نه اینکه منو بیاری…

انگار میدونست چی میخوام بکم که قبل از تموم شدن حرفم خیلی سریع گفت:

-ما اومدیم که حرف بزنیم.تو ماشین یا تو خیابون که نمیشد.
اینجا نوشیدنی خنک میخوریم و حرف میزنیم…پس سخت نگیر! حالا پیاده شو….

از ماشین پیاده شد.منم دیگه نق نزدم و اعتراض نکردم.
بدون زن حرف اضافی کیفم رو برداشتم و با باز کردن کمربند از ماشین پیاده شدم.
ایستاد و منتظر موند تا من بهش نزدیک بشم.
لبخند زد و دستشو به سمتم دراز کرد.
واقعا چی فکر کرد باخودش؟
اینکه الان لبخندزنان خوشحال و سرحال دستمو توی دستش میزارم و لابد بعدشم زیر گوشش شروع میکنم حرف احمقانه زدن .اخمی کردم و از کنارش رد شدم.

خندید ودرحالی که از پشت سر بهم نزدیک میشد گفت:

-تو اولین دختری هستی که هرچی بیشتر باهام بد تا میکنه بیشتر خواهانش میشم!

توجهی به حرفهاش نکردم دست درجیب به راه افتادم.هم‌نزدیک شد.حین قدم برداشتن منو نگاه میکرد.نگاه هاش موذبم‌میکرد برای همین گفتم:

-میشه اینجوری نگاهم‌نکنی!

سرش رو به نشونه ی نپذیرفتم درخواستم تکون داد و گفت:

-بهت گفتم تا وقتی خودت نخوای لمست نمیکنم اما نگفتم‌که نگاهتم نمیکنم…

خصمانه نگاهش کردم اما حرفی نزدم.
بهتر بود زیاد باهاش درگیر و دهن به دهن نشم.
از ورودی که رد شدیم سوار پا به پا و دوشادوش هم سمت آسانسور رفتیم..هیچ حس خوبی نداشتم.
خودمو یه مُرده میدونستم.
یه موجود مفلوک ودرمونده که هیچ اختیاری از خودش نداره.
هیچ اختیاری…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

حتما تا ده پارت دیگه تو برج میلادن بعدشم این امیر سام خر میاد تو بازی😒😒😒

...
...
2 سال قبل

خرههههههههه آوردتت برج میلاد

ارزو
پاسخ به  ...
2 سال قبل

عاره ولی مادرش مای اعدامه
منو اگه تو این حالت پای برج لندن و ایفلم ببرن به هیچ جام نمیگیرم خب طبیعییه😂😑خریت نویانه😑😑💔💔

ارزو
2 سال قبل

این عاشق امیر سامههههه
حالا درسته نویان دیگه داره از نظر من یه الاغ عوی میشه ولی عاخه امیر سام تو رو به هیچ جاش نگرفت واسههههه چیییی میخواییییییییشششششششششش
عایی گل بگیرن مغزت ساتو من راحت شم😭😭😭

Nahar
Nahar
پاسخ به  ارزو
2 سال قبل

ای ایشالا دعات ب حقیقت بپیونده واقعا گل بگیرن مغزشوووووووووووووو 😭😭😭

Mobin
Mobin
پاسخ به  ارزو
2 سال قبل

معمولا آدما اونی که دوست ندارن و بیشتر میخوان مث نویان

......
......
2 سال قبل

می‌دونم خیلی پر توقع بنظر میرسم با این درخواست ولی میشه بیشتر بنویسههه.

Nahar
Nahar
پاسخ به  ......
2 سال قبل

خیلی کمه واقعا😒

...
...
پاسخ به  ......
2 سال قبل

خواهشا اول یه نگاه بکن به پارت های دلارای بعد اینو پرستش میکنی

......
......
پاسخ به  ...
2 سال قبل

رمان دلارای به درک اون که اصلا درد نمیخوره برای همین خیلی عصبی نمیشم ولی این لامصب رمان قشنگیه خو

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x