رمان ناسپاس پارت 8 - رمان دونی

 

* سلدا *

در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم.دو طرف تور رو گرفتم و نگاهی به حیاط خونه ی درندشتش انداختم.
ته نداشت…صاحب یه اونطور تالاری هم البته باید یه همچین خونه ای داشته باشه!
لبمو زیر دندون گرفتم و نگاهی به عظمت خونه اش انداختم.
باید چنان بهش حال میدادم که بیشتر از اینها بهم بده.
درهارو که بست بدو بدو اومد سمتم.
همین که نزدیکم شد دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و بی مقدمه شروع به مکیدن لبهام کرد
همزمان منو وارد خونه و بعد اتاق خوابش کرد
اومد که بیاد جلو ولی من گفتم:
-نچ نچ.. عزیزمممم اول چک یالا

سرش رو خم کرد و اول پاشنه ی نُک تیز کفش رو لیس زد.بهش نمیومد از این فانتزیا دوست داشته باشه…زبونشو که روش کشید گفت:
-اگه دلش منو میخواد چرا داره ناز میکنه!؟

نیشخندی زدم. با صدای آروم و پر عشوه ای گفتم:
-اون آماده س اما بعداز اینکه خیالش راحت شد!

فهمید تا چک رو ننویسه نمیتونه به مقصودش برسه ب ای همین پامو برداشت و با بلندشدن از روی زمین گفت:
-آی آی آی سلدا خانم….دختر تیزی هستی ولی پولکی هستیاااا …..

پولکی؟دنیا بر مدار پول میچرخید چرا پولکی نباشم…پول مثل اکسیژن میموند.نداشته باشی نفست قطع…
زبونمو دور لبهام کشیدم و گفتم:
-پول چیز خوبیه…

لبخند کریهی زد و گفت:
-پس و پیش تو هم چیز خوبیه…ولی با ما به از ان باش که با خلق جهانی نگاراااا

چه الفاظ مسخره ای…شفیق رو به سخره میگرفت و تازه به دورون رسیده و چرکو خطابش میکرد درحالی که خودش یه شباهت هایی بهم بهش داشت.
نیشخندی روی صورتم نشست و گفتم:
-شما مردا رو نمیشه بهتون اعتماد داشت

خندید و گفت:
-من فرق دارم ملکه…

پوزخند زنان و بر اساس تجربه گفتم:
-مردها همیشه دو رو دارن …یه رو قبل از رابطه و روی دوم رو هم بعداز رابطع….

خندید و رفت سمت میزش و پشت به من دسته چکش رو بیرون آورد و خم شد تا مبلغ رو بنویسه و بعد خندید و گفت:
-عجب! ولی ما اونجوری نیستیم دخی جون….ما همینیم که میبینی…همه کشته مرده ی مراممون شدن …ولی خب…مینویسم برات که با جون دل بدی …

وقتی اون حرف میزد من اتاق رو کنجکاوانه دید میزدم.حدس میزدم اونجا اتاق خواب مشترکشون باشه…من رو تخت دو نفره ی خیلی از مردهای زن دار میرفتم.چنان قربون صدقه ی سر و تنم می رفتن که شک نداشتم حتی یکبار یک کلمه از اون حرفهارو به زن خودشون نمیزدن.
اوایل همیشه وقتی به خونه ی مردهای متاهل می زفتم بعد از رابطه باخودم میگفتم بعد از رفتن من و بعداز اون چطور میتونن با زن خودشون روی همون تخت رابطه داشته باشن!؟
ولی الان دیگه نه…دیگه برام اهمیت نداشت متاهلن یا مجرد یا هر چیز دیگه…. برای من فقط و فقط اون پولی که بهم میدادن مهم بود و بس! نه بیشتر ..
چرخید سمتم و بعد برگ چک رو جلو صورت خودش تکون داد و گفت:
-اینم چک سلدا خانم….دوبل حساب کری اونم واسه منی که از کنار اون چرکو بلندت کردم ولی واسه جنس خوب هر چقدر خرج کنی بازم کم

به دست دیگه اش که یه خودکارو برگه بود که نمیدونستم چی هست اما من فقط به اون برگه ی چک که توی دستش بود نگاه میکردم به پولی که میتونتستم باهاش بدهی مصیب رو بدم و از شر شفیق خلاص بشم…
صورتش رو باهاش باد زد و گفت:
-به به! هیچ بادی به اندازه ی بادی که با پول هست لذت بخش و ملایم نیست سلدا خانم …اون باد جسمو خنک میکنه این باد سوز ماتحت رو…

این جمله ی طلایی رو درست میگفت!اومد سمتم و بالاخره چک رو به سمتم گرفت و گفت:
-خدمت شما!

دستمو داراز کررم که ازش بگیرم اما دستشو عقب کشید و گفت:
-نچ نچ!فعلا نه

اخم کردم و گفتم:
-مسخره کردی مارو…

زودی جواب داد:
-نه چشم قشنگ… ماهم یه سری قوانین داریم گل دختر…اول مبلغ رو ببین…

چک رو به سمتم گرفت و با انگشت به مبلغ اشاره کرد.انتظار همون توافق قبلی رو داشتم ولی بیشتر از این بود.حدودا یک و پونصد بیشتر!
نگاه از مبلغ گرفتم و پرسیدم:
-خب که چی!؟

چشمهاش برق زد دهنشو باز کرد و گفت:
.میخوام پنج ماه صیغه ام باشی

خنده ام گرفت .صیغه اونم سه ماه! خوش اشتها تشریف داشت..یا این حال نمیخواستم از خیر اون پول درشت بگذرم برای همین گفتم:
– سه ماه!

سرشو تکون داد و بعد گفت:
-نه نه! همون پنج ماه هم کم

نچ نچی کردم و با انگشتم سه رو نشون دادم و گفتم:
-سه ماه!

برخورد بهش.ابرو بالا اندخت و گفت:
-واسه سه ماه بود که همین سر خیابون سوار میکلردم و ریسک دزدیدن تورو به جون نیمخریدم….تازه سرو تهش رو هم با چندرقاز حل میکردم

زور آخرمو زدم.نمیخواستم چیزی بگم که کلا پشیمون بشه برای همین گفتم:
-چهار ماه آخرش…

یکم باخودش فکر کرد.امیدوار بودم راضی بشه چون اصلا نمیخواستم چهار ماه صیغه اش باشم …آخه
صیغه بودن عین وام گرفتن بود…تا وقتی تسویه اش نکنی مثل اسیر می مونی….

صیغه بودن عین وام گرفتن بود…تا وقتی تسویه اش نکنی مثل اسیر می مونی.متفکرانه دستی به صورتش کشید و گفت:

-حله! … حالا امضا کن!

کاغذ و خودکارو ازش گرفتم تا زیرش رو امضا بکنم.وقتی خ شدم برگه ی چک رو بین سینه هام گذاشت و گفت:

تقدیم با عشق توله سگ!ولی بد تا کردی

زیر کاغذ رو امضا که زدم گفتم:

-خوب تا کردم راضی باش

-باس هوای مارو بیشتر میداشتی….من نبودم تو الان باید زیر اون چرکو ناله میکردی

لبخندی زدم و دراز کشیدم رو تخت و

پرسیدم:

-زنتو میخوای چیکار بکنی!؟ کجا میخوای ببینی منو!؟

هیچ نگرانی ای از این بابتش تو صورتش دیده نمیشد.مثل اینکه خیالش حسابی راحت بود چون گفت:

-یه خونه دیگه دارم….بخوام ببینمت میای اونجا.. نگراشن نباش جیگر

*

* ساتین *

عینکمو لب حوض گذاشتم و چند مشت آب به سرو صورتم پاشیدم.خسته بودم.خسته بودم و دلم یه خواب عمیق میخواست….
تلفن قراضه ام رو برداشتم ورفتم تو لیست تماس…اسم مامان رو سرچ کردم و انگشتمو رو اسم گذاشتم اما نه….نتونستم لمسش کنم.میترسیدم مظفر شماره منو ببینه و باز بیفته به جونش…
انگشتامو تو آب تکون دادم و چندتا نفس عمیق یا بهتره بگم چند آه عمیق کشیدم که حس کردم یه نفر پشت سرم.
وقتی سرمو برگردوندم با سامی رو به رو شدم.
چیزی تنش نبود جز یه شلوارک کوتاه خیلی سریع نگاهمو ازش برداشتم و گفتم:

-ببخشید که اینو میگم ولی اینجا خانم هم زندگی میکنه.پس لطفا بعضی چیزارو رعایت کنید!

صدای خنده هاش رو از پشت سر شنیدم.خیال میکردم تا الان دیگه خوابیده ولی مثل اینکه همچنان جناب جغد بیدار بود.
خطاب بهم گفت:

-این ,,شرا چیه…

لب گزیدم و گفتم:

-میشه مودب باشین!

با پررویی جواب داد:

-نه

یکم اونورتر لبه ی حوض نشست و بعد شروع کرد سیگار دود کردن.
ظاهرا فندک و سیگارش رو هم همراه خودش آورده بود.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم و بعد متعجب گفتم:

-آقای مرصاد!!!

دود سیگارو بیرون فرستاد و گفت:

-چیه!؟

سرمو به سمتش برگردندم و پرسیدم:

-داری چیکار میکنی!؟

به تمسخر گفت:

-دارم می رقصم…مشخص نیست دارم چیکار میکنم !؟

با عصبانیت گفتم:

-چرا اتفاقا چون میدونم دارین چیکار میکنی اینو میپرسم..ساعت دو شب…این موقع آخه کی سیگار میکشه

ریلکس جواب داد:

-من!

عینکم رو برداشتم و گذاشتم رو چشمام.به سمتش رفتم و یکم سرم رو کج کردم تا چشمم به تنش نیفته.هرچی باشه نامحرم بود.
دستمو سمتش دراز کردمو تکونش دادم.
همچنان از سیگارش کام گرفت و گفت:

-خب…که چی؟ چی میخوای!؟

سیگارتون رو بدین بهم…

-چرا !؟

-چون اینجا سیگار کشیدن ممنوع! پس بدینش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x