ابروهام بالا پرید و مثل وزغ بر و بر نگاهش کردم و انگار ویندوزم تازه کار کرده که چی گفته گفتم :
-ولی چرا تا آسانسور هست از پله ها برم بالا؟
به سمتم اومد و مقابلم ایستاد کمی خودشو خم کرد و با چشمای ریز شده گفت:
-برده و خدمتکارا حق استفاده از آسانسور ندارن
کلمه ی برده و خدمتکار با تحکم و کنایه میزد که منو عصبی کنه..
نفسی کشیدم و سعی کردم آروم باشم
چون به حرف خودش فعلااا برده و خدمتکار این عمارت بودیم
و نمی تونستیم از آسانسور استفاده کنیم!
ولی چرا؟
خب این ناحقی که اون مسیح و تینا عجوزه و یاشار از آسانسور استفاده کنن و ما پله ها رو بریم بالا و بیام پایین!
سرمو کمی بالا گرفتم و گفتم:
-فکر نمی کنید که این ناحقی؟
چون ما خدمتکار یا برده هستیم از آسانسور استفاده نکنیم؟؟
چشماش سمت و سویی خشم گرفت و با صدای جدی تری گفت:
-فکر نمی کنی داری زیاد روی میکنی؟؟
با دیدن حالت چهرش کمی ترسیدم ولی سعی کردم ترسم رو پنهان کنم و لبمو گاز گرفتم و با حالت چهره ای آرومی گفتم:
-حرف حق تلخه؟
یا شما چون رئیس هستین باید به ما همه چی تحمیل کنید؟
و هر چی گفتین بگیم چشم؟
حالت چهره اش با ی دقیقه قبل هزار درجه فرق کرد و گفتم الان که خر خرمو بجوعه و هانا الان که به ملکوت علا پیوندی!
الان دیگه ترسیده بودم و آب دهنمو به زور قورت دادم و فقط به حالت چهره ای بزرخیش نگاه میکردم که چه واکنشی میخواد نشون بده
سرشو مماس صورتم کرد و گفت :
– برو خداروشکر کن که دختری، وگرنه الان همین جا چالت میکردم..
و سرشو عقب برد و با حالت چهره ای که دوباره ریلکس و آروم نشون داده میشد گفت :
– و یه چیز دیگه..
کاری نکن یادت بیارم حد و مرزت کجاست دختر جون!
پیش چشمای گرد شده و متحیر من حرفشو زد و گذاشت رفت
بعد رفتن یاشار هنوز گیج حرفاش بودم که تازه یادم اومد که نفس بکشم
اووف
خداروشکر فکر کردم الانِ برم اون دنیا..
ولی انگاری فعلا وقتش نیست برم اون دنیا
گفتم الانِ منو میخ کنه توی دیوار
ولی جلل الخالق!!
اصن معلوم نیست چه حالتی یهو عصبانی میشه
یه دقیقه بعد چهره اش ریلکس و آروم میشه!
این دیگه چه موجودی؟
شونه ای بالا انداختم و بیخیال اینکه چند دقیقه پیش گفته بود از آسانسور خدمتکارا نباید استفاده کنن..
به سمت آسانسور رفتم
مگه هر چی اون دیو دو سر گفت؟
وقتی نیست با آسانسور میرم و میام..
حالا هم تا تینا و مسیح نیومدن برم کارگاه بازیمو شروع کنم
ببینم گردنبندمو پیدا میکنم
خوبه شران دیوث هم پایین بود و به شبنم گفتم
نزاره متوجه بشه من نیستم وگرنه مثل سگ هار پاچمو میگیره اون موقعس که یکی بیاد منو از دستش خلاص کنه
گلابی قُلمبه..
سمت اتاق مسیح رفتم این اولین باری بود که میخواستم برم توی اتاق مسیح
کنجکاو بودم که ببینم اتاقش چجوری؟
ولی نمیدونم چرا خودشو تینا اتاق جدا دارن؟
اینا هم معلوم نیست چیکار می کنن!
ولی اون تینا که خیلی آب زیر کاهه و معلوم نیست توی این عمارت چیکار میکنه؟
و دلیل اومدنش توی این عمارت چی؟
و یهو سر و کلش از کجا توی این عمارت پیدا شده!
دختری ایکبیری صدا خروسی..
نمیدونستم چرا از این دختره اصلا خوشم نمیاد
ولی به قدری میشناسمش که وقتی دور ور پسر های پولدار می پلکه یه نقشه ای تو سرش داره..
در اتاق مسیح آروم باز کردم و وارد اتاقش شدم..
کفم برید
اوه لَا لَا..
اتاقش، اتاق نبود که یه خونه جداگونه بود واسه خودش..
یه دوری توی اتاقش زدم..
مبل های آبی طوسی
یه میز چوبی بزرگ وسط مبل ها که خیلی شیک بود
تخت دو نفره ای که واقعا حال میداد روش بپر بپر کنی
از فکر خودم خندم گرفت و نگاهی به
پنجره های تمام قد بزرگ با پرده های آبی طوسی که رنگ ست مبل ها بود
دو سه تا در دیگه توی اتاقش بود که فکر کنم حمام و دستشویی اتاق لباس می بود اون اتاق هارو وقتشو نداشتم دید بزنم
توی اتاقش همه چی بود هر چیزی که میخواستی
یه ال ای دی بزرگ رو به روی تختش بود
میز دراور و به قول شبنم کلی خِنزل پِنزل دیگه..
بابا این مسیح پول از پارو واسه خودش بالا میکشه
بچه خر پول گاو..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.