رمان گرداب پارت 198 - رمان دونی

 

 

 

من خودم هم نمی دونستم چی میخوام..هم خجالت می کشیدم، هم خوشم می اومد…

 

وارد سالن که شدم، بلند سلام کردم و سر همه به سمتم برگشت…

 

جواب سلامم رو دادن و البرز ابرویی بالا انداخت و گفت:

-کجایی تو؟!..

 

-دستشویی بودم..چرا اینقدر دیر کردین؟..

 

دنیز روی مبل دو نفره ای که تا چند لحظه قبل من و سورن روش نشسته بودیم، کمی خودش رو کنار کشید و برام جا باز کرد و گفت:

-تو ترافیک گیر کردیم..بیا بشین..

 

رفتم طرفش و متوجه ی یک گلدون گوشه ی سالن شدم که داخلش یک درختچه، با برگ های پهن و بزرگ بود…

 

یک جعبه ی شیرینی هم روی میز بود و بچه ها حسابی زحمت کشیده بودن…

 

کنار دنیز نشستم و گفتم:

-چه گلدون خوشگلی..

 

بی اختیار به سورن نگاه کردم و با هیجان گفتم:

-برای کنار میزت خیلی خوبه..حتما بذارش اونجا، خوشگل میشه…

 

سرش رو به تایید تکون داد و مهربون گفت:

-چشم میذارم..

 

با دیدن نگاهش، توی یک لحظه دوباره خجالت کشیدم و نگاهم رو دزدیدم…

 

سورن با مکث کوتاهی ادامه داد:

-چرا زحمت کشیدین بچه ها..دستتون درد نکنه..

 

مشغول تعارف و تشکر کردن شدن و من سرم رو پایین انداختم…

 

سورن هم حالش بهتر شده بود و حداقل نرمال تر از من رفتار می کرد…

 

 

دوست نداشتم بچه ها پی به حالم ببرن و متوجه ی چیزی بشن..هرچند با رفتاری که از من و سورن دیده بودن و کارهایی که برای هم می کردیم و بدتر از همه نگاه هامون، حتما تا حالا تو دلشون شک کرده بودن که این وسط یه چیزی هست……

 

درحالی که من خودم هنوز مطمئن نبودم حسم واقعا چیه و از این رابطه چی می خوام و حتی نمی دونستم چه اسمی باید روش بذارم….

 

برای اینکه از این فکر و خیال ها خلاص بشم، از جا بلند شدم و گفتم:

-من برم چایی بیارم..

 

سورن هم بلند شد و گوشیش رو از روی میز برداشت و گفت:

-منم شام سفارش میدم همینجا بخوریم..تا چند ساعت دیگه هم در اصلی ساختمان رو میبندن و نمی تونیم زیاد بمونیم….

 

سورن مشغول شماره گرفتن شد و کیان گفت:

-پس فعلا دیگه چایی نیار پرند..

 

سرم رو به تایید تکون دادم و دوباره سر جام نشستم…

 

سورن از هممون پرسید چی می خوریم و مشغول سفارش دادن شد…

 

دنیز سرش رو اورد زیر گوشم و اروم گفت:

-اتفاقی افتاده؟!..چرا اینقدر تو خودتی؟..

 

لبم رو گزیدم و من هم اروم گفتم:

-بعدا حرف میزنیم..الان نمیشه..

 

سرش رو به تایید تکون داد و سورن که گوشی رو قطع کرد، همه مشغول حرف زدن و شوخی کردن و بگو بخند شدیم….

 

با هم و برای سورن، یک افتتاحیه کوچک که بیشتر شبیه دورهمی بود، راه انداختیم…

 

هممون سعی کردیم اون شب بهش خوش بگذره و اینجا احساس تنهایی نکنه و بدونه دوست هایی داره که تو خوشی و غمش همراهش باشن….

 

و واقعا هم شب خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت…

 

 

 

**********************************

 

جلوی سینک ایستادم و مشغول شستن ظرف های شام شدم…

 

گوشم هم به حرف های مامان و سورن بود که داخل سالن جلوی تلویزیون نشسته بودن…

 

سورن طبق معمول این چند شبِ گذشته، داشت با اب و تاب کارهایی که انجام داده بود رو تعریف می کرد…

 

بعد از چند روز که مطب رو باز کرده بود، امروز بالاخره یدونه مراجعه کننده داشته و همین رو تعریف می کرد….

 

از ذوقش لبخند روی لبم نشسته بود..

 

ظرف ها که تموم شد، چایی ساز رو روشن کردم و مشغول جمع و جور کردن اشپزخونه شدم…

 

داشتم غذای باقیمونده رو داخل یخچال می گذاشتم که سورن صدام کرد:

-پرند کارت تموم نشد؟..بیا دیگه!..

 

با صدای بلندی که به گوششون برسه گفتم:

-الان میام..دارم چایی میریزم..

 

سه تا فنجون داخل سینی گذاشتم و چایی داخلشون ریختم و با قندون و کمی شکلات رفتم پیششون….

 

لبخندی زدم و سینی رو جلوشون گرفتم و با تشکر هرکدوم یک فنجون برداشتن…

 

فنجون خودمم برداشتم و سینی رو روی میز گذاشتم و روبروشون نشستم…

 

سورن فنجونش رو روی عسلی کنارش گذاشت و نگاهی بهمون انداخت…

 

از نگاه مرددش ابروهام بالا رفت و با تعجب گفتم:

-چیزی شده؟!..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
1 سال قبل

بچه دخترداییم دنیا اومد هنوز از سوگل که قبل اون بود خبری نیست نویسنده یهو نپری بگی ۷ سال بعد بچه سوگل ۷سالش شد که دیگه خیلی مسخره میشه واین یعنی به شعورمخاطب بی اعتنا بودن وخیلی بده خیلی بنظرم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x