رمان گرداب پارت 180 - رمان دونی

 

 

سوگل سرش رو به تایید تکون داد..

 

همون خونه ای رو می گفت که خودش هم یکبار با سامیار، برای دیدن سورن به اونجا رفته بودن….

 

منتظر نگاهش کرد که سورن با مکث دوباره به حرف اومد:

-حالم خیلی بد بود..باید بهم مواد میرسید و حال مرگ داشتم..سرهنگ رو خبر کردم..وقتی اومد و حالم رو دید شک کرد و منم که واقعا حالم خوب نبود موضوع رو بهش گفتم…..

 

سوگل یک پاش رو روی مبل و زیر تنش جمع کرد و کامل برگشت سمت سورن و نگاهش کرد…

 

لب و چونه ش از بغض شدیدش می لرزید اما جلوی گریه ش رو گرفته بود تا سورن رو بیشتر از این اذیت نکنه….

 

دستش رو روی لب هاش فشرد تا جلوی لرزشش رو بگیره:

-چیکار کرد؟..

 

-برام دکتر اورد..با دارو حالم رو کنترل می کردن اما نمیشد..هرویین بهم داده بودن و با اون داروها و توی خونه جبران نمیشد..هرروز حالم بدتر میشد و به جایی رسید که مجبور شدن تو بیمارستان بستریم کنن…..

 

سوگل با درد چشم هاش رو بست و لبش رو گزید..چه به سر برادرش اومده بود و اون غافل بود…

 

بی حرف و با اشک هایی که دوباره روی صورتش ریخته بود نگاهش می کرد که سورن بعد از چند لحظه ادامه داد:

-شاهین می دونست چه بلایی سر من اورده و می دونست به این راحتیا حالم خوب نمیشه و حتما مجبور میشن بیارنم بیمارستان..نمی دونم چه جوری بیمارستان هارو تحت کنترلش داشت و وقتی منو بستری کردن متوجه شد…..

 

 

 

سرش رو چرخوند سمت سوگل و بغضش رو همراه با اب دهنش قورت داد و با صدایی گرفته لب زد:

-حالم یکم بهتر شده بود که یک نفرو جای پرستار جا زد و فرستاد دوباره بهم مواد تزریق کردن…

 

سوگل دوباره دستش رو روی دهنش گذاشت و چشم هاش رو محکم بست…

 

تمام تنش به لرزش افتاده بود و سرش گیج می رفت..

 

حالش از ظاهرش کاملا معلوم بود و سورن دستش رو توی دست هاش گرفت و با نگرانی صداش کرد:

-سوگل..عزیزم خوبی؟..

 

چشم های پر اشکش رو باز کرد و بی حرف به سورن نگاه کرد و اون با دیدن حالش از جا پرید و دوید سمت اشپزخونه….

 

لیوان ابی برداشت و مقدار زیادی قند داخلش ریخت و درحالی که هم میزد، سریع دوباره برگشت پیشش….

 

کنارش نشست و لیوان رو به لب هاش چسبوند:

-بخور عزیزم..رنگت بدجور پریده..چرا خودتو اذیت میکنی..همه چی تموم شده..دیگه گذشته…

 

سوگل چند جرعه از اب قند رو خورد و لحظاتی بینشون سکوت برقرار شد و کمی که احساس کرد حالش بهتر شده با نگرانی گفت:

-خب..بعدش چی شد؟..

 

سورن بی توجه به حرفش گفت:

-بهتری؟..اگه حالت خوب نیست بریم بیمارستان..رنگ خیلی پریده…

 

سوگل سرش رو به منفی تکون داد:

-نه بهترم..تعریف کن تورو خدا..

 

سورن لیوان اب قند رو روی عسلی گذشت و گفت:

-سرهنگ رو خبر کردم و براش تعریف کردم چی شده..دیگه نمیشد منو اونجا نگه دارن..شاهین جام رو متوجه شده بود و حتما دوباره یکی رو می فرستاد سراغم و این دفعه شاید فقط با تزریق مواد کوتاه نمیومد..سرهنگ می ترسید این دفعه قصد جونمو بکنه..با اینکه کل بیمارستان تحت نظر بود اما شاهینم نمیشد دست کم گرفت……

 

 

 

نفسی گرفت و چنگی به موهاش زد..

 

دوباره به روبه روش خیره شد و ادامه داد:

-تصمیم گرفتن جام رو عوض کنن..دیگه حتی نمی خواستن تو تهران نگهم دارن..سرهنگ با یکی از همکارهاش توی کرمان صحبت کرده بود که بفرستم اونجا و همونجا برای ترکم اقدام کنن و مدتی اونجا باشم..قرار بود اینجا هم یه نقشه بکشن و جوری نشون بدن که انگار من مُردم تا شاهین دست از سرم برداره اما…..

 

سکوت کرد و سوگل هراسون و با عجله گفت:

-اما چی؟..

 

نفسی با افسوس کشید و گفت:

-روزی که داشتم با یکی از افسرها می رفتم کرمان، متوجه شدیم تحت تعقیبیم..شاهین باز هم فهمیده بود دارن منو جابجا میکنن و چند نفرو فرستاده بود سراغم..هنوز از تهران خارج نشده بودیم که متوجه شدیم دارن دنبالمون میاد…..

 

سوگل دلش هری ریخت و نالید:

-خدا لعنتش کنه..کثافت..

 

سورن سری به تاسف تکون داد و با صدایی دورگه گفت:

-به سرهنگ اطلاع دادیم..زمان زیادی هم نداشتیم..گفت منو یه جوری که اونها متوجه نشن، از ماشین پیاده کنه و افسری که همراهم بود اونهارو دنبال خودش بکشونه تا من خودمو یه جوری برسونم ترمینال و برم کرمان..افسرِ کمی انداخت تو کوچه پس کوچه ها و فاصله رو زیاد کرد و یه جای شلوغ، سریع منو پیاده کرد و خودش به سرعت رفت..من یه گوشه قایم شدم و دیدم که خداروشکر اونها متوجه نشدن و دنبال اون ماشینی که من ازش پیاده شده بودم رفتن…..

 

سوگل دوباره اشک هاش رو پاک کرد و با لحنی متعجب و همچنان بغض دار گفت:

-کرمان کجا، شمال کجا..چه جوری سر از اونجا دراوردی؟…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روماتیسم به صورت pdf کامل از معصومه نوری

        خلاصه رمان:   آذرِ فروزش، دختری که بزرگ ترین دغدغه زندگیش خیس نشدن زیر بارونه! تو یه شبِ نحس، شاهد به قتل رسیدن دخترعموش که براش شبیه یه خواهر بوده می‌شه. هیچ‌کس حرف های آذر رو باور نمی‌کنه و مجبور می‌شه که به ناحق و با انگ دیوونگی، سه سال تموم رو توی آسایشگاه روانی بگذرونه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x