رمان گرداب پارت 181 - رمان دونی

 

سورن لبخنده کمرنگی زد و سری تکون داد:

-فرصت زیادی نداشتم..خودمو با یک تاکسی به بیرون از شهر رسوندم..نمی دونم بگم شانس یا چی..یک پژو با دیدنم لب جاده نگه داشت..تنها بود..ازش پرسیدم کجا میره..گفت مسافرکش نیست و چون تنهاست، می خواد یه همسفر همراهش داشته باشه که تا اونجا تنها نمونه……

 

سوگل هم لبخنده محوی زد و اهسته گفت:

-اونم مقصدش شمال بود..

 

سورن هم با لبخند سری به تایید تکون داد و کمی سکوت کرد…

 

سوگل هم بی حرف و منتظر خیره شد بهش که لبخند اروم اروم از روی لب های سورن محو شد و لب زد:

-گوشی که سرهنگ بهم داده بود رو همونجا انداختم دور و تو یک تصمیم انی سوار ماشین شدم…

 

-چرا گوشی رو انداختی؟..شاید اگه گوشی همراهت بود اینقدر ازت بی خبر نمی موندیم…

 

-نخواستم ردیابی بشم..ترسیده بودم..شاهین همیشه یک قدم ازمون جلو بود..نمی خواستم هیچ ردی از خودم به جا بذارم..اینجوری احساس امنیت بیشتری می کردم..تصمیم داشتم رسیدم اونجا بهتون خبر بدم..البته هیچ شماره ای هم جز شماره ی تو حفظ نبودم…..

 

سوگل سری به تایید تکون داد و نفس عمیقی کشید:

-خب..با پرند چه جوری اشنا شدی؟..گفت باهم تصادف کردین…

 

لب های سورن کش اومد و اروم زد زیر خنده..

 

سوگل با تعجب نگاهش کرد و سورن با خنده گفت:

-نزدیکی های شهر بودیم و چیزی نمونده بود برسیم..یه دفعه با یک ماشین که درست رانندگی نمی کرد و از لاین خودش خارج شده بود، تصادف کردیم….

 

سوگل هم از خنده ی سورن خنده ش گرفت و با صدایی که همچنان گرفته بود گفت:

-راننده ی اون ماشین هم کسی نبود جز پرند..

 

 

سورن خنده ش رو اروم جمع کرد و اخم هاش رو کشید توهم و سرش رو به منفی تکون داد:

-نه..پرند کنار راننده بود..اما کسی که باعث تصادف شد پرند بود..دست تو فرمون انداخته بود و تعادل ماشین رو بهم زده بود..برای همین ماشینشون از لاین خارج شده بود و باعث شد بخوریم بهم….

 

سوگل با گیجی نگاهش کرد و با تعجب گفت:

-چرا؟!..

 

سورن سکوت کرد و سوگل متوجه شد سورن نمی خواد در این مورد حرف بزنه…

 

سرش رو تکون داد و درحالی که همچنان تو بهت بود، بحث رو عوض کرد:

-پس اینجوری اشنا شدین..

 

سورن سرش رو به تایید تکون داد:

-اره..بعدم بخاطره کاری که کرده بود و چون باعث تصادف شده بود، عذاب وجدان داشت و دیگه منو ول نکرد…

 

سوگل از لحن سورن خنده ش گرفت و لبخنده محوی روی لب هاش نشست:

-پرند گفت یه مدت تو کما بودی؟!..

 

-اره..چند روزی بیهوش بودم و وقتی بهوش اومدم و فهمیدن اونجا غریبم، با اصرار زیاد منو بردن خونه اشون..تو بیمارستان متوجه ی اعتیادم شده بودن..منو بردن پیش یک دکتر و تحت نظر اون دکتر رفتم تو ترک…..

 

سوگل دوباره بغض کرد:

-خدا خیرشون بده..

 

سورن سر تکون داد و غمگین گفت:

-اره..اگه اونا نبودن نمی دونم چه بلایی سرم می اومد..البته هنوز تموم نشده..خریت من همچنان ادامه داره..

 

 

 

سوگل با ترس و دلهره نگاهش کرد:

-چیکار کردی؟!..

 

سورن سرش رو پایین انداخت و با لحنی پر از شرم گفت:

-تو ترک بودم و حالم اصلا خوب نبود..یک روز که تو خونه تنها بودم، رفتم بیرون بلکه حالم بهتر بشه..تو یک پارک نشسته بودم که از شانس گندم یک موادفروش متوجه ام شد و اومد بهم گفت اگه مواد میخوام داره…..

 

سوگل هینی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت و نالید:

-نگو که ازش گرفتی؟!..

 

سورن سرش رو پایین تر انداخت و صورتش خیس از عرق شد و اروم و با شرمندگی گفت:

-حالم خوب نبود..وسوسه شدم..

 

-گرفتی؟!..

 

چشم هاش رو محکم بهم فشرد و لب زد:

-گرفتم..

 

سوگل دستش رو محکم روی گونه ش زد و با اون یکی دستش سینه ش رو چنگ زد و نالید:

-خاک بر سرم..خاک بر سرم..

 

سورن هم موهاش رو چنگ زد و با بغض ادامه داد:

-پرند و خاله وقتی فهمیدن چیکار کردم، نشستن جلوم و ساعتها گریه کردن..از شرمندگی نمی دونستم چیکار کنم..پشیمون بودم..یکی از بدترین روزهای زندگی بود..با دست های خودم گند زده بود به تمام اون سختی ها و دردهایی که کشیده بودم و همینطور کل زحمتی که اونها برام کشیده بودن……

 

سوگل چشم هاش رو بسته بود و انقدر حالش بد بود که نمی دونست چی بگه…

 

پر صدا گریه می کرد و تو دلش نفرین و لعنت به شاهین می فرستاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x