راه افتاد و از اتاق رفت بیرون..برای اینکه حال من بد نشه، نمی خواست جلوی من حرف بزنه…

 

دست هام رو توی هم پیچیدم و پوست لبم رو جویدم…

 

حالم به قدری بد شده بود که باز هم پناه بردم به اسپری ام و چند بار تو دهنم خالی کردم…

 

اقاجون می دونست من حال خوبی ندارم و با کوچک ترین تنش حال و روزم بهم میریزه اما یک ذره هم به فکر من نبود….

 

قطره اشک جمع شده گوشه ی چشمم رو پاک کردم و با بلند شدن صدای مامان از جا پریدم…

 

صداش به قدری بلند شده بود که به وضوح تا اتاق می اومد…

 

-شما میدونین من هیچوقت کوچیک ترین بی احترامی به شما نکردم..از این به بعد هم نمی کنم..اما این موضوع بحثش جداست و برای ما تموم شده..اون نامزدی کذایی با دلایل محکمی از طرف ما بهم خورده..اجازه نمیدادم بخاطره یک اتفاقی که تموم شده پرند این وسط اذیت بشه……

 

کمی سکوت کرد و این دفعه صداش بلندتر شد و محکم تر و جدی تر گفت:

-من جنازه ی دخترمم رو دوش اون بچه نمیذارم..اگه تا الانم سکوت کردم چون نمی خواستم تنش برای دختر خودم درست کنم..این موضوع تموم شده اس..از شما هم با تمام احترامم، خواهش میکنم دیگه این بحث رو پیش نکشین و بذارین حرمتها این وسط باقی بمونه……

 

مامان دوباره سکوت کرد و انگار به حرف های اقاجون گوش میداد که من اروم در رو باز کردم و رفتم بیرون….

 

مامان تو سالن راه می رفت و با اخم هایی توی هم و صورتی سرخ شده، گوش به حرف های اقاجون سپرده بود….

 

 

 

از همون جلوی در، دلنگرون خیره شدم بهش که یهو دست ازادش رو مشت کرد و با حرص گفت:

-اجازه نمیدم..دخترمو بازیچه ی دست شماها نمیکنم..اون بچه حتی به یک قدمی دختر منم نزدیک نشه وگرنه چشممو روی همه چی میبندم..این دختر تمام دار و ندار منه..به هیچکس اجازه نمیدم اذیتش کنه……

 

کمی مکث کرد و دوباره با همون لحن گفت:

-من حرفامو زدم..نذارین این وسط بی احترامی پیش بیاد..تا الان جلوی همه چیز کوتاه اومدم اما اینجا پای بچه ام وسطه..ذره ای از تصمیممون کوتاه نمیاییم….

 

دوباره سکوت کرد و بعد پوزخندی زد و با طعنه گفت:

-مطمئن باشین پدرشم بود همین تصمیم رو می گرفت..دیگه نمی خوام اون بچه سرراه دخترم بیاد..باهاش حرف بزنین..بهش بگین از پرند دور باشه..وگرنه چشممو میبندم و چیزی رو ازم میبینین که حتی تو خیالتونم نمی تونستین تصور کنین..روز خوش…..

 

دیگه منتظر حرفی از طرف اقاجون نموند و با حرص تماس رو قطع کرد…

 

گوشی رو انداخت روی میز و چرخید که نگاهش به من خورد که هنوز جلوی در ایستاده بودم و با گریه نگاهش می کردم….

 

نفس عمیقی کشید و پلکی زد و با مکث دست هاش رو به دو طرف باز کرد…

 

گریون پرواز کردم به طرفش و خودم رو انداختم تو اغوشش…

 

محکم همدیگه رو بغل کردیم و صدای گریه ام بلندتر شد..

 

دستش رو روی موهام کشید و لب زد:

-جون دلم..گریه نکن..به هیچ کدومشون اجازه نمیدم اذیتت کنن..این جون من فدای تواِ..جونمو میدم اما نمیذارم تورو به کاری مجبور کنن…..

 

 

دست هام رو دورش محکمتر کردم و با گریه، روی شونه ش رو بوسیدم:

-دوستت دارم مامان..خیلی دوستت دارم..

 

-منم دوستت دارم دخترکم..تو همه ی هستی مامانی..غصه نخور..اون اشغال یک بار دیگه نمیتونه اذیتت کنه..من مثل شیر پشتتم..تا مامانو داری نگران هیچی نباش…..

 

لبخندم پررنگ تر شد و ازش جدا شدم..دستش رو بلند کرد و اشک های روی صورتم رو پاک کرد…

 

دستم رو کشید و دوتایی روی کاناپه نشستیم و گفت:

-چرا همون موقع بهم نگفتی این کارو کردن؟..

 

نفس بلند و خسته ای کشیدم و با سر انگشت هام خیسی زیر چشم هام رو پاک کردم و اهسته گفتم:

-نخواستم ناراحتت کنم..گفتم شاید اقاجون کوتاه بیاد یا کاوه بی خیال بشه..فکر نمی کردم اینقدر مصمم باشن….

 

-اون بچه بی خیال نمیشه..تا وقتی که ما سکوت کنیم اون پرروتر میشه..از اینکه ما به بقیه چیزی نگفتیم جرات پیدا کرده….

 

بی حرف سری به تایید تکون دادم و مامان با لحنی که حرص توش موج میزد گفت:

-اگه بازم پافشاری کنه دیگه سکوت نمیکنم..هرچی میخواد بشه..نمیذارم از نجابت تو سواستفاده کنه..حالا که با سکوت ما پرروتر شده، ما هم مثل خودش میشیم….

 

با نگرانی نگاهش کردم:

-اگه حرفمون رو باور نکنن چی؟..ما که مدرکی نداریم..اونا کاوه رو ول نمیکنن طرف مارو بگیرن..مطمئن باش حرف اونو قبول میکنن….

 

-مهم نیست..نهایتش اینه قطع رابطه میکنیم..مگه چه گلی به سرمون زدن که نگران باشیم..هرچی تا حالا ازشون دیدیم فقط ازار و اذیت بوده..اونا حتی حرمت پدرتم نگه نمیدارن…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x