رمان گرداب پارت 208 - رمان دونی

 

 

 

مات و مبهوت نگاهش می کردم و توی دلم خالی شده بود…

 

توقع این صدای بلند و این لحن رو از سورن نداشتم و با دهن باز مونده و بدون پلک زدن به دهنش خیره شده بودم….

 

چونه ام لرزید و بدون اینکه بغضی توی گلوم باشه اشک از چشم هام جاری شد…

 

چشم هاش رو با حرص بست و با مکث باز کرد..

 

بدون اینکه نگاهم کنه با قدم های بلند رفت سمت کانتر و به سوییچ ماشینش که روش بود چنگ زد و عصبی گفت:

-پاشو برسونمت..

 

قدمی به سمتش برداشتم و با دلخوری که توی دلم داشت هرلحظه بیشتر میشد و نگرانی که بابت حالش داشتم اروم گفتم:

-سورن چرا..

 

پرید تو حرفم و با خشم گفت:

-هیس..پرند بیا برسونمت خونه..

 

بالاخره سر و کله ی بغض توی گلوم پیدا شد و با صدای گرفته ای گفتم:

-چرا اینطوری میکنی..تقصیر من چیه..

 

پوزخنده بلندی زد و با حرص گفت:

-تقصیر تو چیه..تقصیر تو اینه که هم دروغ گفتی هم پنهان کردی…

 

-من فقط..

 

دوباره حرفم رو قطع کرد و با جذبه گفت:

-الان حرف نزنیم بهتره پرند..بلند شو بریم..

 

با ناراحتی نگاه ازش گرفتم و اشک هام رو پاک کردم و سرم رو تکون دادم…

 

#پارت1276

 

گوشی و اسپری ام رو از روی مبل برداشتم و رفتم سمت در و مانتو و شالم رو پوشیدم و در رو باز کردم و رفتم بیرون….

 

پشت سرم اومد و در خونه رو بدون اینکه قفل کنه، فقط بست و دکمه ی اسانسور رو زد…

 

کنارم ایستاد و با پاش روی زمین ضرب گرفته بود..

 

اسانسور رسید و دوتایی رفتیم داخل و سورن دکمه ی همکف رو زد و تا ماشین هردو سکوت کرده بودیم….

 

حتی تا برسیم خونه هم حرفی بینمون رد و بدل نشد و من هم دلخوری و ناراحتی زیادم، باعث شد نتونم چیزی بگم….

 

چقدر حالمون خوب بود و با یک تماس همه چیز برعکس شده بود…

 

اون فاصله ی کم رو با چنان سرعت زیادی رفت که دو دقیقه بعد جلوی خونه ی ما ایستاده بود…

 

چند لحظه بی حرف نشستم که شاید حرفی بزنه اما تو سکوت به جلوش خیره شده بود و منتظر بود پیاده بشم….

 

دستم رو بردم سمت دستگیره ی در و اروم گفتم:

-نمیایی امشب اینجا؟..

 

“نه” زیرلبی گفت و انقدر خشمگین و سرد برخورد میکرد که من هم نتونستم دیگه چیزی بگم…

 

سرم رو تکون دادم و درحالی که از ماشین پیاده میشدم، لب زدم:

-شب بخیر..

 

جواب نداد و من هم از ماشین پیاده شدم و در رو بستم و رفتم سمت خونه…

 

کلید رو از جیبم دراوردم و در رو باز کردم و رفتم داخل..

 

در رو که پشت سرم بستم، صدای از جا کنده شدن ماشین رو شنیدم و با نگرانی لبم رو گزیدم…

 

یه وقت خدایی نکرده نره بلایی سر خورش بیاره..

 

مات و مبهوت راه افتادم سمت خونه و هنوز باورم نمیشد تو چند لحظه چه اتفاقی افتاد…

 

 

 

===============================

 

با حرص گوشی رو انداختم داخل کیفم و راه افتادم سمت اشپزخونه…

 

هیچ تماس و پیامی نداشتم و همین بی خبری چند روز بود که اعصاب برام نگذاشته بود…

 

مامان پشت میز نشسته بود و مشغول صبحانه خوردن بود…

 

“صبح بخیری” گفتم و درحالی که مامان جواب میداد، رفتم سمت قوری و برای خودم چایی ریختم و برگشتم روی صندلی نشستم….

 

مشغول شیرین کردن چایی شدم و نیم نگاهی به مامان انداختم…

 

سعی کردم صدام عادی باشه و گفتم:

-مامان سورن رو ندیدی این دو سه روز؟..

 

قلوپی از چاییش خورد و گفت:

-چرا..صبحها قبل از رفتن به مطب میاد یه سر میزنه و میره…

 

ابروهام پرید بالا و با تعجب گفتم:

-وقتی من میرم میاد؟!..

 

-اره چطور؟!..

 

لبم رو از حرص گزیدم و شونه بالا انداختم:

-هیچی..همینجوری..

 

-مگه تو ندیدیش؟..

 

یک لقمه کره و عسل برای خودم گرفتم و گفتم:

-نه چند روزه ندیدمش..حتما سرش شلوغه که فقط صبحها قبل رفتن سرکار میتونه بیاد…

 

لقمه رو چپوندم توی دهنم و یه جوری جویدم که انگار داشتم تمام حرصم رو با دندون هام سر اون لقمه خالی می کردم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x