رمان گرداب پارت 213 - رمان دونی

 

 

 

بی حرف نگاهش رو توی چشم هاش چرخوند و جوابم رو نداد…

 

با تعجب صداش کردم:

-سورن!..

 

دستش رو از موهام جدا کرد و اروم سرش رو خم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…

 

نفس گرمش رو توی صورتم بیرون داد و پچ زد:

-هرروز میومدم دیدنت..

 

از همون فاصله ی کم، چشم هام رو توی چشم هاش چرخوندم:

-کجا؟!..

 

-صبحها قبل از اینکه بری سرکار..یا گاهی بعد از ظهرها وقتی کارت تموم میشد، تا خونه دنبالت می اومدم…

 

اخم هام توی هم رفت و با حرص، جفت دست هام رو توی سینه ش کوبیدم و هولش دادم عقب:

-خیلی بدجنسی سورن..خیلی..خیلی..

 

درحالی که بخاطره فشار دست هام ازم کمی فاصله گرفته بود، اروم خندید و گفت:

-خیلی چی؟..

 

با حرص بیشتری توپیدم:

-هیچ کلمه ای برای توصیف کارت پیدا نمیکنم..

 

خنده ش بلندتر شد و مچ دستم رو گرفت و کشید..

 

سعی کردم دستم رو از دستش دربیارم اما اجازه نداد و کشوندم سمت مبل ها و مجبورم کرد بشینم…

 

خودش هم کنارم نشست و مچ دستم رو محکم تر گرفت تا یه وقت بلند نشم…

 

 

 

دستم رو توی دستش چرخوندم و با حرص گفتم:

-ولم کن..می خوام برم..

 

-چرا؟!..

 

-چرا؟..واقعا میپرسی چرا؟..گفتم ولم کن..

 

-بشین اینقدر وول نخور..مگه نیومده بودی حرف بزنیم..

 

عصبی و با تشر گفتم:

-پشیمون شدم..

 

-پرند..

 

بی حرکت شدم و چند لحظه بینمون سکوت شد و بعد سرم رو چرخوندم و با غصه نگاهش کردم…

 

غمگین و گرفته گفتم:

-میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟..میدونی چه حالی داشتم؟..اونوقت هرروز میومدی اما حتی نخواستی یکبار باهام حرف بزنی….

 

دستم رو ول کرد و نگاهش رو ازم گرفت و لبخنده تلخی زد:

-ازت ناراحت بودم..

 

-اگه بهم اجازه داده بودی برات توضیح میدادم..حتی مثل امروز عذرخواهی می کردم اما توی بی معرفت….

 

سرش رو چرخوند طرفم و اخم هاش توی هم رفت:

-من بی معرفت نیستم..فقط ناراحت بودم..خودتم میدونی حق داشتم…

 

-اما حق نداشتی باهام این کارو بکنی..حق نداشتی اینقدر ازم فاصله بگیری و حتی جواب تماس هامم ندی….

 

جواب نداد که دوباره خودم به حرف اومدم:

-باید میومدی حرف بزنیم..ازم دلیل کارمو بپرسی..بعد اگه قانع نمیشدی اونوقت میرفتی…

 

 

با مکث کوتاهی گفت:

-در این مورد حق با تواِ..ببخشید..

 

مشتی توی شونه ش کوبیدم و با بغض گفتم:

-نمیبخشم..چطور دلت اومد..

 

با یک حرکت کشیدم توی بغلش و محکم بین بازوهاش قفلم کرد…

 

دست هام رو که توی سینه ش جمع شده بود رو محکم بهش فشردم تا فاصله بگیرم اما اجازه نداد…

 

بغضم ترکید و با گریه گفتم:

-سنگ دل..چطور تونستی..

 

یک دستش رو از دورم بالا اورد و از روی شال روی سرم کشید و مهربون گفت:

-ببخشید..

 

-دلم تنگ شده بود..داشتم دق میکردم اما تو جوابمو نمیدادی..جوابمو نمیدادی…

 

با همون لحن پر محبت نازم داد:

-قربونش برم که دلش تنگ شده بود..ببخشید عزیزم..

 

چشم های خیسم رو بستم و سرم رو به سینه ش تکیه دادم و مشت هام رو باز کردم…

 

دستش رو دورم محکم تر کرد و با اون یکی دستش، شالم رو از روی سرم انداخت دور گردنم و انگشت هاش رو لای موهام فرو کرد….

 

بی حرف مشغول نوازش موهام شد و من هم با چشم های بسته، خودم رو به اغوش گرم و دست های پر نوازشش سپردم….

 

نمی دونم چقدر توی اون حال بودیم که فین فینی کردم و با بغض گفتم:

-دیگه این کارو نکن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x