رمان گرداب پارت 217 - رمان دونی

 

 

توی دلم خدا رو صدا زدم و رفتم سمت در ورودی..

 

وارد راهروی باریک جلوی در که شدم، در از بیرون باز شد و سورن با لبخندی به لب اومد داخل…

 

بی اراده من هم لبخند زدم و قدمی جلوتر رفتم و اروم گفتم:

-سلام..خوبی؟..

 

در رو پشت سرش بست و چشمک بامزه ای زد و گفت:

-سلام عزیزم..ممنون تو چطوری؟..

 

-خوبم..خوش اومدی..

 

سرش رو تکون داد و مشغول دراوردن کفش هاش شد و بعد خم شد و کفش هارو برداشت و داخل جاکفشی گذاشت….

 

دمپایی های مخصوص خودش رو از جاکفشی دراوردم و پاش کرد و راه افتاد سمت من…

 

بهم که رسید، نوازش وار دستی به بازوم کشید و گفت:

-چه خبر؟!..

 

راه افتادیم سمت سالن و گفتم:

-سلامتی..تو چه خبر؟..چرا اینقدر دیر اومدی؟..

 

-مریض داشتم..

 

با تعجب گفتم:

-از مطب میایی؟!..

 

-اره..حسابی هم خسته ام..اما نتونستم برم خونه..گفتم یه سری بهتون بزنم ببینمتون…

 

-خوب کاری کردی..

 

وارد سالن که شدیم سورن بلند و با محبت گفت:

-به به..سلام خوشگله..

 

مامان هم از روی مبل بلند شد و لبخند زد و همزمان چشم غره ای هم رفت و گفت:

-سلام..خوش اومدی..خوشگله چیه؟..

 

 

سورن که به مامان رسیده بود، خم شد گونه ش رو بوسید و با خنده گفت:

-خوشگلی دیگه..

 

مامان ضربه ای به شونه ی سورن زد و گفت:

-بشین اینقدر زبون نریز..

 

سورن جای قبلی من، کنار مامان نشست و من هم کنارشون ایستادم…

 

لبخندی زدم و گفتم:

-برم برات غذا گرم کنم..حتما گرسنه ای..

 

سورن دست هاش رو بهم مالید و با ذوق گفت:

-اخ اخ نگو..حسابی سر و صدای شکمم دراومده..چی داریم؟…

 

با همون جمله ی کوتاهِ “چی داریم”ش یه حالی بهم دست داد و دلم براش پر کشید…

 

از اینکه خودش رو هم جزئی از ما می دونست و جمع میبست، سرذوق اومدم و راه افتادم سمت اشپزخونه…

 

در همون حال با خنده گفتم:

-کوکو سبزی داریم..الان اماده میکنم..

 

وارد اشپزخونه شدم و سورن برای اینکه صداش بهم برسه، بلند گفت:

-قربون دست و پنجه ت..فقط سرعت بده که دارم از گشنگی از حال میرم..

 

با خنده گفتم:

-چشم..الان دو سوته اماده میکنم..

 

مشغول اماده کردن غذا شدم و مامان و سورن هم شروع کردن به حرف زدن…

 

 

یک گوشم اونجا بود که چی میگن اما چیزی نمی شنیدم و داشتن اروم باهم صحبت می کردن…

 

استرس گرفته بودم که مامان موضوع رو به سورن نگه…

 

تند تند غذا رو گرم کردم و سبد سبزی و نون و نوشابه هم از داخل یخچال دراوردم و وسط میز گذاشتم….

 

رفتم پشت کانتر و گفتم:

-سورن غذا اماده س بیا..

 

چون پشتشون بهم بود صورتشون رو نمیدیدم و سورن که بلند شد، لبخند روی لبم نشوندم و سعی کردم اضطرابم معلوم نشه….

 

مبل رو دور زد و چرخید طرفم و با دیدن قیافه ش دلم هری ریخت…

 

اخم های درهم..صورت سخت شده و لب هایی که محکم روی هم میفشرد…

 

همون لحظه فهمیدم از چیزی که میترسیدم به سرم اومده…

 

همینطور داشتم نگاهش می کردم که اومد داخل اشپزخونه و پشت میز نشست…

 

بشقابش رو کمی جلو کشید و بی حرف و با بی میلی تمام مشغول خوردن شد…

 

دیگه از اون صورت بشاش و سرحالِ موقع ورودش خبری نبود…

 

کنار میز ایستادم و با تردید گفتم:

-سورن خوبی؟!..چیزی شده؟!..

 

سرش رو تکون داد و بدون اینکه نگاهم کنه “نه” ارومی زیرلب گفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
1 سال قبل

ممنون عزیز اما خیلی کم بود با این حال محبت کردی گلم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

همین؟
خدایی کم بود

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x