رمان گرداب پارت 284 - رمان دونی

 

 

 

سامیار کنار سوگل روی صندلی نشست و با اخم نگاهش کرد و گفت:

-خوبی؟..

 

انگار متوجه شده بود سوگل لحظات سختی گذرونده..چه دقت و توجهی داشت…

 

سوگل بدون اینکه نگاهش کنه، دستش رو روی شکمش فشرد و سر تکون داد:

-خوبم..

 

نگاه سامیار محکم و با عدم اعتماد چرخید سمت عسل و با اخم گفت:

-چی شده؟!..

 

عسل صورتش رو جمع کرد و با حرص گفت:

-اون دختر خا…

 

سوگل سریع و با هشدار صداش کرد:

-عسل!..

 

عسل حرفش رو خورد و ساکت شد..

 

سورن از کنار میز بغلی یک صندلی برداشت و بین من و عسل گذاشت و روش نشست و گفت:

-چی شده؟!..

 

بوی تند الکل توی مشامم پیچید و باعث شد اخم هام کمی توی هم بره…

 

سامیار با عصبانیت به سوگل نگاه کرد:

-گفتم چی شده؟!..

 

سوگل گوشه ی لبش رو گزید و گفت:

-چیزی نیست..حالم خوبه..

 

سامیار بی توجه به حرفش، دوباره به عسل نگاه کرد:

-عسل..

 

#پارت1669

 

همین صدا کردنش کافی بود که عسل دوباره دهنش رو باز کنه و بی توجه به سوگل گفت:

-اون دخترخاله ی بیشعورتون اومد..

 

سامان درحالی که بالای سر عسل ایستاده بود متعجب گفت:

-عسل..این چه مدل حرف زدنه..

 

عسل شونه بالا انداخت و با بی خیالی گفت:

-بی شعوره دیگه..میدونه این دختر حامله س و ازش خوشش نمیاد..اومد کرم ریخت و رفت…

 

سامیار با خشم نگاهش رو انگار که دنبال کسی می گرده، دور باغ چرخوند که مهمون ها گوشه به گوشه ش پشت میزهاشون نشسته بودن….

 

درحالی که از جاش بلند میشد غرید:

-چیکار کرد؟!..

 

سوگل با عجله دستش رو روی پای سامیار گذاشت و اجازه نداد بلند بشه…

 

تند تند گفت:

-کاری نکرد..فقط تبریک گفت و رفت..شر درست نکن سامیار بشین…

 

سامیار با حرص نشست و با اخم و نگرانی به سوگل نگاه کرد و گفت:

-اذیتت کرد؟..

 

سوگل لب هاش رو بهم فشرد و سرش رو به منفی تکون داد:

-نه..فقط بابت بچه تبریک گفت و رفت..

 

سامیار سر تکون داد و دست به سینه نشست و نگاهش با اخم و غضبناک به جایی خیره شد…

 

رد نگاهش رو دنبال کردم و به ندا رسیدم که کنار یک میز ایستاده بود و بلند و پر عشوه قهقهه میزد…

 

#پارت1670

 

سری تکون دادم و سورن از همه جا بی خبر با گیجی گفت:

-دخترخاله ی سامیار چرا باید سوگلو اذیت کنه؟…

 

دستم رو سر زانوش گذاشتم و با هشدار فشردم که ساکت بشه…

 

نگاه گیجش با ابروهای بالا رفته به سمت من چرخید و سوالی سر تکون داد…

 

چشم و ابرو اومدم و با اشاره گفتم چیزی نگه..

 

خوشبختانه متوجه شد یه چیزی این وسط درست نیست و دیگه حرفی نزد…

 

کمی بینمون سکوت برقرار شد و بعد سوگل با لحن اروم و شماتت باری رو به سامیار گفت:

-متوجهی من روزای اخر بارداریمه و باید هوش و حواست کامل سر جاش باشه؟!…

 

اخم های سامیار بیشتر جمع شد و کمی به سوگل خیره شد…

 

اما سریع متوجه ی منظورش شد و صورتش تو هم رفت و حالتش جوری شد که انگار حواسش به این موضوع نبوده….

 

نفسی کشید و محکم گفت:

-حواسم هست..مراقبم..

 

سوگل سری به تاسف تکون داد و دیگه حرفی نزد..

 

نگاهم رو ازشون گرفتم و کمی به سمت سورن رفتم و وقتی فهمید کارش دارم، سرش رو خم کرد و گوشش رو به سمتم گرفت….

 

با نگرانی زیر گوشش لب زدم:

-خوبی؟!..

 

لبخندی زد و اروم گفت:

-خوبم خوشگله..نگران نباش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

فاطمه جان هم تعداد پارتا کم شده هم حجمشون لطفا یه رمان با پارت طولانی و هر روزه بذار ممنون🌹💞

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x