رمان گریز از تو پارت 134 - رمان دونی

 

 

 

با حس سنگینی چیزی روی دستش، ‌پلک های کرختش را باز کرد. نور سفید توی چشمش زد و درد عجیبی از همه طرف توی جانش بالا رفت. سرش را با زحمت تکان داد و نگاهش افتاد به سرم بالای سرش و مایعی که قطره قطره رگ هایش را تغذیه میکرد…

 

گیج بود! تمام بدنش زیر درد عجیبی داشت متلاشی میشد. نه میدانست کجاست و نه دلیل این حال عجیب را میفهمید.

 

_آخ…

 

کتف چپش به طرز عجیبی تیر می‌کشید. جای زخمی روی کمرش میسوخت و… یک لحظه با دیدن گرفتار بودن دستش توی دست ظریفی نفسش بند آمد. سرش را به زحمت چرخاند و چشم های بسته ی یاسمین آخرین تصورش بود!

چشم هایش گرد شد اما نتوانست تکان بخورد.

 

بزور لب هایش را تکان داد: یاسمین؟

 

صدایش به گوش خودش هم نرسید. دستش را تکانی داد و اینبار بلندتر صدایش زد که دخترک هفت متر از جا پرید.

 

_وای…

 

وحشت زده بلند شد و به اطرافش نگاه کرد. اتاق خالی بود و…

 

_من اینجام.

 

سر دخترک چنان چرخید که صدای ترق تروق مهره های گردنش را شنید.

 

_وای ارسلان؟ تویی؟

 

دیگر حالش را نفهمید. با ذوق هجوم برد سمتش و بی توجه به وضعیت او سرش را در اغوش گرفت! درد تا مغز استخوان ارسلان را لرزاند. آخ بلندش همزمان شد با وای وحشت زده دخترک و کنار رفتنش…

 

_خاک بر سرم.

 

ارسلان پلک هایش را محکم روی هم فشرده و فقط نفس میکشید. یاسمین با ترس و لرز جلو رفت و دستش را گرفت…

 

_خوبی ارسلان؟ خاک تو سرم، ببخشید! اصلا حواسم نبود بخدا.

 

هول کرد و مهلت نداد او چیزی بگوید: خوبی الان؟ درد نداری؟

 

ارسلان با مکث پلک باز کرد. با دیدن اشک توی چشمان او، چهره اش جمع شد.

 

_چه خبر شده؟ من چرا اینجام؟

 

یاسمین با تعجب اشک هایش را پس زد:

 

_یادت نمیاد؟ تو با متین رفته بودین یه جایی بعد مثل اینکه تیر خوردی و…

 

یادش آمد. تازه مغزش به کار افتاد… چندین تن جنسی که بر باد رفت و دو گلوله ای که کتف و کمرش را نشانه رفت و نفهمید چطور در دم از پا انداختش.

 

 

 

_حالت خیلی بد بود ارسلان. دکتر گفت یه گلوله از کنار قلبت رد شده و اون یکی درست از کنار مهره های نخاعی ت…! میدونی چند ساعت زیر عمل بودی؟ داشتم سکته میکردم.

 

_چرا؟ میترسیدی بمیرم؟ راحت میشدی از دستم!

 

یاسمین دوباره بغض کرد: تو این موقعیتم بهم متلک میندازی؟

 

ارسلان لبخند کمرنگی زد. دیدن او در این موقعیت شاید قشنگ ترین چیزی بود میتوانست تجربه کند.

 

باورش نمیشد که او اینطور بخاطر حال و روزش اشک می‌ریزد. چهره اش خونسرد بود اما جایی میان سینه ی دردناکش پر شده بود از حسی عجیب و شیرین…

 

یاسمین بی تاب دستش را فشرد:

 

_الان حالت خوبه؟ درد نداری؟ وای برم بگم بهوش اومدی.

 

ارسلان دستش را کشید: کی تو رو آورد اینجا یاسمین؟

 

_منو؟ خب متین اومده بود عمارت مدارکتو برداره که من فهمیدم اینجوری شده باهاش اومدم. انقدر دیر کرده بودین که نگران شدیم و…

 

ارسلان اجازه نداد جمله اش تمام شود:

 

_متین شکر خورد تو رو از عمارت بیروت آورد. کی بهتون همچنین اجازه ای داده؟

 

یاسمین با ترس و تعجب نگاهش کرد: ارسلان؟!

 

ارسلان‌ واقعا عصبی بود: زهرمار…‌ مگه خونه خاله ست که پاشدی اومدی؟ کجاست متین؟ صداش کن بیاد ببینم…

 

یاسمین هول کرد: من اصرار کردم باهاش بیام. نگران بودم داشتم میمردم، بزور باهاش اومدم.

 

_تو غلط کردی.

 

دخترک یخ کرد و بغض پرید توی گلویش! دست و پایش سرد شده بود. باورش نمیشد او تا این حد حساسیت به خرج دهد. ارسلان از درد پلک جمع کرد و نگاه از چشمهای خیس او گرفت تا دلش نلرزد.

 

_برو متین و صدا کن بیاد!

 

یاسمین برخلاف همیشه و زبان درازی هایش، سکوت کرد و سمت در رفت. ارسلان حرص داشت و نمی‌خواست به صدای قلبش بها دهد. تصور اینکه در این مدت اتفاقی برای او میفتاد یا دوباره افشین سراغش می آمد، دیوانه ترش کرد.

 

یاسمین که از اتاق بیرون رفت، نفسش را عمیق بیرون فرستاد و باز درد بدی تیره ی کمرش را لرزاند. به این زخم ها عادت داشت اما این درد هیچ وقت عادی نمیشد.

 

با صدای در اتاق سر چرخاند اما دیدن شایان باعث شد دهانش را ببندد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

سلام فاطمه جون خوبی میگم امشب پارت نمیدین چندروزه از پارت ۱۳۴ میگذره ۴ماه پارت دادی امروز ۸ ماه بود یخورده دلت به حال ما بسوزه🙏 😭

P:z
P:z
1 سال قبل

سلام فاطمه جون پارت نمیذارین؟
من گریز از تویِ خونم افتاده😂😭

Romina jahandoust
Romina jahandoust
1 سال قبل

سلام کسی ایدی تلگرام این رمان و داره ؟ اگه اره میشه بفرسته برام

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

سلام فاطمه خانم خوبی امشب پارت جدید نداریم بخدا ما اینجا پپرس شدیم

...
...
1 سال قبل

امشب پارت داریم؟؟

شقایق
شقایق
1 سال قبل

متشکرم ادمین ….همه اعتراض میکنن گفتم حداقل یه نفر تشکر کرده باشه

Shyyyliii
Shyyyliii
1 سال قبل

صلاااام فاطی جونمممممممممم
چطوریییییی
دلم برات . انگده شده بود
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
رو راهی؟
رو ب رشدی؟
همه چی رو رواله؟؟
پسر گلت خوبه؟؟؟
خودت خوبی؟؟
نی نی جدید نداری؟؟

shyyyliii
shyyyliii
1 سال قبل

هععععییی اونجا یا جای من بود یا جای تو😂😂
الکی میگم درس و مشق و امتحان و بدبختیه نمیرسم بیام دیگ
تموم شد شایلیه همیشه بیکار

Tamana
1 سال قبل

کاش نویسنده هرشب پارت بده🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

دنیام
دنیام
1 سال قبل

کنجکاوم هر روز بزاره پنج خط میشه یا چهار خط!؟!🗿

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

خب چهار پنج روز یبار پارت میدین حداقل زیاد باشه واقعاا خسته نباشید

Yas
Yas
1 سال قبل

🥺 🥺 🥺 🥺

Dina Abdi
Dina Abdi
1 سال قبل

وایییی چقدررر زیادد بودد اصلا نتونستم تمومش کنم 😐 بابا دس بردارین ازین مسخره بازیاتون توروخدا به گدام انقد نمیدن

Sayna
Sayna
1 سال قبل
پاسخ به  Dina Abdi

اسم خواهر منم دیناس خیلی حق گفتی

Dina Abdi
Dina Abdi
1 سال قبل
پاسخ به  Sayna

چه باهال والا بخدا انقدررر زیاد اینو دلارای میدن اصن مخام بخونم همش میگم خدایا چرا تموم نمیشه اخه مگه میشه تابیای یه پارتو شروع کنی به خوندن تموم بشه؟

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x