رمان گلادیاتور پارت 119 - رمان دونی

 

یزدان بدون آنکه نگاهش را از باغ تاریک پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد :

ـ نه دیگه ………… اسم گندم نمی تونه توصیف کننده شخصیتت باشه .

گندم باز هم سوالی نگاهش کرد …………. می دانست پشت این حرف های یزدان حرف و منظور خاصی نشسته است . یزدان ادامه داد :

ـ می خوام اسمت و بذارم تورنادو .

گندم اخمی از نفهمیدن منظور او بر پیشانی نشاند :

ـ تورنادو ؟ تورنادو یعنی چی ؟

یزدان بعد از ثانیه ها نگاهش را سمت گندم که منتظر نگاهش می کرد ، چرخاند و نگاهش کرد :

ـ تورنادو اسم یه طوفانه …………. طوفانی که همه چیز و به یه چشم برهم زدن با خاک یکسان می کنه .

حال گندم خراب تر از چیزی که بود ، شد ………… ناراحتی و پریشانی و پشیمانی تنها چیزی بود که در نی نی رقصان نگاه عسلی شفاف و زلال او می شد دید ………….. انگار خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را می کرد ، زندگی یزدان را دست خوش اتفاقات ریز و درشت کرده بود ………. آنقدر که یزدان را به چنین استیصالی انداخته بود ………. اگر می دانست که با پا گذاشتن به عمارت او ، زندگی اش را این چنین کن فیکون می کند ، هرگز پا به عمارتش نمی گذاشت .

ـ من ……… من نمی خواستم این همه برات دردسر درست کنم …………. می دونم از وقتی که پام به این عمارت باز شده کلی دردسر برات درست کردم …………. یزدان ، من نمی خوام باعث بهم خوردن زندگیت بشم ………. حاضرم از این عمارت و این شهر برم ، که زندگی تو بهم نریزه ……… به خدا جوری میرم که انگار هیچ وقت هیچ اثری از من تو زندگیت نبوده . من نمی خوام باعث ناراحتی و عذاب تو باشم .

ابروان یزدان با شنیدن حرف های گندم لحظه به لحظه بیشتر از قبل درهم فرو می رفت و گره می خورد …………. نگاهش میخ نگاه عسلی گندمی شده بود که مظلوم تر از هر لحظه به نظر می رسید .

ـ دیگه نمی خوام حرفی از رفتن و نیستی بشنوم ………. مفهومه گندم ؟ تو جات اینجاست . کنار من . تو عمارت من . نه هیچ جای دیگه …………… حالا که بعد از چندین سال تنها عضو خانوادم و پیدا کردم ، دیگه اجازه نمیدم حتی ذره ای ازم دور بشی ………. درسته که تورنادویی ………… اما تو شیرین ترین و ملوس ترین تورنادویی هستی که تو این دنیا وجود داره ………… من تورنادوم و دوست دارم .

گندم خودش را به او نزدیک تر و سر بالا گرفت و در چشمان سیاه و درشت مردانه او با آن مژگان مشکی و ابروان کشیده اش ، نگاه کرد . باید صدق کلامش را حس می نمود ، باید حرفش را باور می کرد تا دل در هول ولایش آرام و قرار می گرفت .

انگار یزدان هم حرف نگاه او را خوانده بود که چشمانش را از چشمان او نگرفت و دستش را آرام بدون هیچ عجله ای به دور کمر باریک او حلقه نمود و گندم را بیش از پیش به خودش نزدیک کرد و به سینه اش چسباند .

گندم در چشمانش خیره شد و برای اولین بار توانست نگاه یزدان را بخواند ، انگار این یزدان بود که با برداشتن پرده ای از روی چشمانش ، به او اجازه داد تا گندم صداقت کلامش را با گوشت و پوست و استخوانش حس کند .

گندم با دیدن برق آشنای در چشمان یزدان ، لبخندی بر لب نشاند …………. لبخندی که بغض در سینه اش را سنگین تر از قبل بالا آورد و یزدان را میان نی نی نگاهش تار و مات کرد ………… این بغض جا خوش کرده میان حلقش ، با بغض دقایق پیشش ، زمین تا آسمان فرق می کرد ………. این بغضی از سر شادی بود ، از سر خوشحالیِ حرفی که از زبان یزدان شنیده بود …….. اینکه یزدان او را تنها عضو خانواده کوچکش به حساب آورده بود .

ـ نگاه تروخدا …….. هنوزم که مثل همون موقع ها اشکت دم مشکته ……….. بلندشو برو بگیر بخواب که توی جغله بچه امشب پیر من یکی رو خوب درآوردی .

گندم بدون آنکه توجهی به کلام او کند ، در جوابش گفت :

ـ دوست داری الانم مثل همون قدیما زمانی که با پسرا از بازار برمی گشتی و روی زمین دراز می کشیدی تا روی کمرت برم و مشت و مالت بدم ، الانم به جبران کاری که کردم ، یه مشت ومال درست و حسابی بدمت ؟؟؟

یزدان ابرو بالا داد …….. ذهنش در صدم ثانیه ای به قدیم ها رفت . زمانی که گندم با آن جثه کوچک و کم وزنش روی کمرش می ایستاد تا مثلا کمرش را لگد مال کند تا خستگی نشسته در تنش را در بیاورد .

لبخند آشنای نشسته بر روی لبان یزدان دل گندم را گرم و قرص تر از قبل کرد که این مردی که او را در بر گرفته و به سینه اش چسبانده ، هنوز هم همان یزدان سال های دور اوست …………. همان یزدانی که برای شاد کردن دل گندمش هر کاری می کرد .

یزدان او را به داخل اطاقش برگرداند و به زمین بدون فرش پیش رویشان نگاه کرد .

ـ اینجا که نمیشه راز کشید ……….. فرش و قالیچه ای نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

آخییییی 😍 

S.Sh
S.Sh
2 سال قبل

بیس رمانت عالیه اگه بتونی خوب جمع کنی وپیش ببری عالی میشه..

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

خب دیگه کم کم قراره حسش به گندم عوض شه انگار😂

saman
saman
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

الحق که راست گفتی 😆 

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x