رمان گلادیاتور پارت 113 - رمان دونی

 

بی طاقت از زیر پتو بیرون آمد و از تختش پایین رفت و بعد انداختن روسری بر روی سرش و برداشتن کارت اطاقش ، با قدم هایی شتابان و بلند به سمت اطاق یزدان راه افتاد .

در حالی که قلبش جایی میان حلقش می کوبید ، ضربه ای به در اطاق اویی که اندکی میانش باز مانده بود زد ………. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا او همین امشب به اطاق یزدان برود ………. قبل از اینکه پشیمان شود و یا بفرماییدی از یزدان بشنود ، در را کامل باز کرد و وارد اطاق شد .

با دیدن یزدان ، آن هم با بالا تنه ای برهنه و دختری که روی پاهایش نشسته بود ، به یک آن آنقدر شوکه و متحیر شد که قدم هایش از حرکت افتاد و همان طور با چشمانی گشاد شده به یزدان و دختر نشسته بر روی پایش نگاه کرد . حرف در دهانش ماسید و فراموش کرد که اصلا برای چه موضوعی به اطاق او پا گذاشته .

یزدان با ورود نابهنگام گندم به اطاقش ، سرش به ضرب به سمت ورودی اطاق چرخید و با دیدن او ، آن هم میان اطاقش ، ابروانش بدتر از قبل درهم رفت و با خشم دختر نشسته روی پایش را رو به جلو هول داد و دختر با آن کفش پاشنه بلند در پایش ، به سختی تعادل خودش را حفظ کرد ، تا بر روی زمین پهن نشود .

یزدان از لبه تخت بلند شد و عصبی دستانش را به کمر زد و مقابل گندم ، در حالی که پاهایش را به عرض شانه باز کرده بود ، ایستاد . استایل ایستادنش به گونه ای بود که انگار بیش از پیش سینه برجسته و شکم چند تکه عضلانی اش را به رخ گندمِ خشک شده میان اطاقش ، می کشید .

انگار امروز قرار بود گندم با کارهایش او را تا مرز جنون و دیوانگی بکشد .

ـ من بفرمایید گفتم که تو خودت خود مختار همین جوری سرت و انداختی پایین اومدی تو اطاقم ؟

گندم ترسیده و شوکه از صدای بلند یزدان و هیبت درشت و عضلانی او ، شانه هاش بالا رفت و بی اختیار یک قدم به عقب رفت …………. آمده بود که طلب بخشش کند ، آمده بود که گند قبلی اش را پاک کند ، اما انگار گند جدید دیگری به کلکسیون خرابکاری هایش اضافه کرده بود .

بودن یک دختر در اطاق یزدان ، آن هم با این سر و وضع ، آن هم در این وقت ساعت ، تنها یک مسئله را بیان می کرد …………. آن هم اینکه او وقت بسیار نامناسبی برای صحبت کردن با یزدان انتخاب کرده است .

زمانی که در اطاق او را باز کرده بود و بی هوا وارد اطاق او شده بود ، به کل فراموش نموده بود که آدم مقابلش دیگر یزدان سابق نیست ………. آدم مقابلش دیگر پسر آرام و ساده و بی حاشیه گذشته هایش نیست ………….. الان در فاصله یک متری اش مردی ایستاده بود ، با شخصیت و خصوصیات و غرایزی کاملا متفاوت از یزدان سابق .

در حالی که نفس هایش از اضطراب به شمارش افتاده بود ، نگاهش را میان دختر در اطاق و یزدان گرداند :

ـ من …… من ………….. ببخشید ……… فکر می کردم ………… تنهایی .

یزدان یک دستش را از کمر جدا کرد و درون موهایش کشید و سرش را به سمت دختر که عقب تر از خودش ایستاده بود ، چرخاند :

ـ من یک دقیقه پیش چی بهت گفتم ؟

دختر نگاه حرصی و پر از غیظش را به گندم و لباس راحتی در تنش داد :

ـ نمی دونستم قول امشبت و به یکی دیگه دادی ……. وگرنه انقدر برای موندن اصرار نمی کردم . خداحافظ .

و با قدم هایی بلند و پر حرص از کنار یزدان گذشت و تنه نسبتا محکمی به گندم ایستاده وسط اطاق زد و از اطاق خارج شد .

گندم دست پاچه تر از قبل نگاهش را به مسیر رفته دختر داد ………….. فکر می کرد باز هم یک گند دیگر بالا آورده و باعث شده شب آنها را با این ورود بی موقع اش بهم بریزد .

ـ به خدا من نمی دونستم تنها نیستی ……….. می خوای برم دنبالش برگردونمش ؟ ……….. فکر کنم دچار سوء تفاهم شده .

و سمت در چرخید و خواست قدمی بردارد و به دنبال دختر برود که یزدان بازویش را چسبید و مانع حرکت او شد .

ـ کجا ؟

گندم شرمنده در چشمان او نگاه کرد ………… به نظرش امشب بیش از اندازه برای یزدان دردسر درست نموده بود .

ـ برم دنبال دختره ……… می دونم که می خواستی امشب با این دختره …………

و ناتوان از ادامه حرف ، کلامش را نصفه و نیمه قطع نمود ……………. یزدان با همان نگاه جدی در چشمان شرمنده و گریزان او نگاه کرد …………. نمی خواست این اتفاق در مقابل دید گندم اتفاق بی افتد ………… نمی خواست گندم به این زودی ها با این وجه از زندگی او مواجه شود و از نزدیک لمسش کند . اما این اتفاقی بود که افتاده بود و گندم در بدترین شرایط وارد اطاقش شده بود .

ـ کی گفته که من امشب قرار بوده با کسی باشم که تو برای خودت قصه می بافی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
seti
seti
2 سال قبل

گندم جان باجی گند زدی 👍🏻

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط seti
بی نام
بی نام
2 سال قبل

یزدان که کارت اتاقش شکست کارت از کجا اومد

علوی
علوی
2 سال قبل

نویسنده جان، عزیز دل، پارت 106 همین داستان که کمتر از 3 صفحه قبل می‌شه تو تایپ پشت سر هم، یه نره‌خر به اسم معین رو کاشتی پشت در اتاق که این دختره بیرون نره و کسی هم داخل نشه. کارت در اتاق رو هم شکستی.
این نتاقضات تو رمان چاله یا لکه سیاه یا باگ اسم داره، اگه تو حواشی داستان باشه، یا با فاصله زیاد رخ بده،مشکل زیادی ایجاد نمی‌کنه، اما اگه تو فاصله ناچیز باشه مثل این، یا حوالی نقاط عطف داستان باشه، یا تو یکی از صحنه‌های اصلی روند داستان تأثیرگذار بشه، می‌شه حفره داستانی یا سیاه‌چاله داستانی.
لطفاً تو نوشنه‌های بعدی رو این مطالب دقت کن که نوشته‌ات پختگی بیشتر داشنه باشه.
مثلاً اگه به معین گفته می‌شد تا آخر مهمانی اینجا باش و کارت رو هم نمی‌شکست، این ایراد وجود نداشت.

Narges Sharify
Narges Sharify
2 سال قبل

😬 🙃

Narges
Narges
2 سال قبل

😬 🙃

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x