رمان گلادیاتور پارت 13 - رمان دونی

 

صورت گندم در هم رفته تر شد و لب و لوچه اش آویزان تر از قبل گشت .

– تا اون موقع که خیلی مونده …….. من الان می خوام . نه چند سال دیگه …….. منم می خوام از خودم و خودت عکسای خوشگل بگیرم بذارم رو صفحه موبایلم ………. اصلا دلم می خواد هر وقت دلم برات تنگ شد تندی بهت زنگ بزنم .

یزدان دست دور گردن گندم چرخاند و سر او را به شکمش چسباند و فشرد ……… گندم آمده بود تا تمام عقده های درونی و عاطفی او را پر کند ……….. اگر او دلیلی برای بقای گندم شده بود ، گندم هم بدون آنکه بفهمد یا بداند ، از همان بدو ورودش به خانه امید ، دلیلی برای زندگی ماندن و زندگی کردن او شده بود ……… گندم نادانسته ، ذره ذره خلاء های روحی او را پر کرده بود ……… انگار یزدان احتیاج داشت تا تمام عواطف مردانه و برادرانه اش را صرف کسی همچون گندم کند .

– هر وقت که دلت برام تنگ شد ، فقط کافیه به نسرین بگی تا بهم زنگ بزنه و گوشی رو بهت بده تا بتونی باهام حرف بزنی .

– من که می دونم امکان نداره گوشیش و بهم بده .

***

زمان همچون نور گذشت و دو بهار و تابستان دیگر هم از زندگی گندم رد شد و گندم وارد ده سالگی اش شد ……… سه بهار و تابستانی که شاید سخت ، اما با وجود یزدان ، قابل تحمل گذشت .

یزدان جوانی بیست و دو ساله شده بود …….. خوش قد و بالا و رشید …….. با چشمانی درشتِ مشکی رنگ و ابروان و مژه های پر و مردانه ………. آنچنان که کم پیش می آمد که از جایی گذر کند و نگاه مؤنثی بی تفاوت از روی او گذر کند و یا نگاه را به دنبال خود نکشد .

بچه ها یکی یکی فله های بزرگ دستمال کاغذی را وارد انبار می کردند و گوشه ای روی هم می چیدند ………. یزدان وارد انبار شد و فله ها را چشمی سر شماری کرد .

– دستمال کاغذی ها رو که چیدید ، کارتونای بیسکوییت و آدماس ها رو هم این سمت روی هم بچینید . بیسکوییت ها رو باشن که خورد نشن .

کاووس وارد انبار تاریک گاراژ شد و نگاهش را دور تا دور انبار چرخاند .

– من هنوز نفهمیدم که چرا گفتی دستمال کاغذی و بیسکوییت و آدامس بجای فال و گل بفروشیم .

– من حساب کردم ، سود اینا ، از سود فال و گل بیشتره ……. ضرر مالیشم کمتره .

کاووس دستی به سیبیل های پهن پشت لب هایش کشید ……….. یزدان هوش بسیارش را به دفعات ، به او ثابت کرده بود .

– اگه تو میگی سودش بیشتره ، پس همین راه و ادامه بده .

یزدان سری تکان داد که با به صدا درآمدن زنگ تلفن همراهش ، دست در جیب سویی شرت در تنش کرد و موبایل ساده اش را بیرون آورد و نگاهی به شماره ناشناس افتاده بر روی آن انداخت .

– بله ؟

– آقا یزدان ؟

– خودم هستم .

– باید همدیگه رو ببینیم .

ابروان یزدان از نفهمیدن منظور مرد پشت خط در هم رفت .

– ببینیم ؟ هم و ؟ ولی من شما رو به جا نیاوردم .

– من و نمی شناسی ، اما من خوب تو رو می شناسم ……… فقط هزینه شناختنِ من اینه که بیای جایی که بهت میگم .

– چرا فکر می کنید من باید با شمایی که نمی شناسمتون قرار مداری بذارم .

– چون من اطاعات خوبی از قاتل بابات دارم .

ابروان یزدان بیشتر از قبل درهم گره خورد ……… نگاهش را چرخی روی افراد حاضر در انباری داد و از انباری بیرون آمد …….. قاتل ؟؟؟ ……. قاتل پدرش ؟؟؟

– پدر من به قتل نرسیده جناب …….. کسی که به شما اطلاعات داده ، اشتباه به عرضتون رسونده .

– می دونم که بهت گفتن بابات فقط بخاطر خواب آلودگی و سهل انگاری خودش ، تصادف کرده و مرده ………. اما بهت دروغ گفتن پسر ……….. می دونی چرا ؟ چون باید باور می کردی که مرگ پدرت فقط یه شاخ به شاخ شدن ساده توی جاده بوده ……….. چون باید همه چیز و برات عادی و طبیعی جلوه می دادن .

– تو کی هستی ؟؟؟ …….. این چرت و پرتا رو از کجا آوردی که داری الان تحویل من میدی .

– حرفای من چیزی جز حقیقت نیست …….. اگه دوست داشتی از تمام ماجرا سر در بیاری ، فقط کافیه با همین شماره که رو گوشیت افتاده تماس بگیری ……… من سند و مدرک خوبی برای اثبات حرفم دارم ……… به نفعته که کسی چیزی از این تماس نفهمه …….. مخصوصا اون کاووس حروم زاده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بال
بال
2 سال قبل

ممنون عالی

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط بال
نازنین عمرانی
نازنین عمرانی
2 سال قبل

بنظرتون یزدان با نسرین ازدواج میکنه یا گندم؟

نازنین عمرانی
نازنین عمرانی
2 سال قبل

آره نظر منم‌ همینه
فقط اگ تند تر بنویسه بهتره چون من دیگ طاقت ندارم خیلی کوتاهن

Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

کاش حداقل داره میره تو اوج گندم بزرگ تر بشه
الان گندم بیست سالش بشه این ۳۲ سالش میشه ک خیلی طول میکشه
از الان استرس گرفتم 😂😂😂😂

محدثه
محدثه
2 سال قبل

عکس از شخصیتا نمیزاری عزیزم

سولومون
سولومون
2 سال قبل

الان یزدان جونم میره از گندم خدافیزی میکنه
یا شایدم کاووس باباشو کشته🥺❣

نازنین عمرانی
نازنین عمرانی
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

عه تو هم میخونی ؟😂

Mina Mohamadi
Mina Mohamadi
2 سال قبل

ای جان رفت تو اوجش❤️

نازنین عمرانی
نازنین عمرانی
2 سال قبل
پاسخ به  Mina Mohamadi

ع تو عم ک میخونی

ranosh
2 سال قبل

جالب شد 🤔

Hananeh
Hananeh
2 سال قبل

عالی ولی کم

Maryam
Maryam
2 سال قبل

عالییی😀

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x