رمان گلادیاتور پارت 133 - رمان دونی

 

 

 

 

گندم تک ابرویی طلبکارانه برای او بالا انداخت :

 

 

 

ـ من که بهت گفتم یه خیاط برام پیدا کن ، خودت گوش ندادی .

 

 

 

یزدان هم دست درون جیب شلوار لی اش کرد و به او نگاهی انداخت :

 

 

 

ـ منم گفتم دوست ندارم تو عمل انجام شده قرار بگیرم …………. حالا هم اون زبون درازت و کوتاه کن و برو تو .

 

 

 

گندم اینبار دو ابرویش را باهم بالا فرستاد و معترض گفت :

 

 

 

ـ من زبون درازم ؟

 

 

 

اما یزدان بجای جواب دادن به او ، مچ دستش را گرفت و او را به داخل کشید .

 

 

 

ـ سلام بفرمایید .

 

 

 

یزدان به مرد سن و سال دار ، اما بلند قامتی که پشت پیشخوان ایستاده بود و می خورد بیش از پنجاه شصت سال داشته باشد ، نگاه انداخت . این مرد با آن سیبیل های پهن و بناگوش پشت لبانش ، نمی خورد فروشنده لباس مجلسی چنین فروشگاهی باشد .

 

 

 

یزدان جواب او را داد :

 

 

 

ـ سلام اون لباسش صورتی پشت ویترینتون و برای ایشون می خواستم .

 

 

 

گندم به سرعت حرف او را اصلاح کرد :

 

 

 

ـ صورتی نه ، گلبهی .

 

 

 

مرد نگاهش را روی گندم چرخی داد و سر به معنای فهمیدن منظور او تکان داد ……….. در این چند سال آنقدر تجربه به دست آورده بود که بتواند در یک نگاه سایز لباس طرف مقابل را در بیاورد .

 

 

 

با دست به اطاق پرو اشاره نمود :

 

 

 

ـ وارد یکی از اطاق پرو های اون گوشه بشو و منتظر بمون تا همسرت لباست و برات بیاره ……… آقا شما هم دنبال من بیاین .

 

 

 

گندم نگاهش را سمت جایی که مرد  اشاره کرد چرخاند …………. با اینکه گذرش هرگز به چنین جاهایی نه افتاده بود ، اما می دانست اطاق پرو چه جور اطاقی است . چندین باری در فیلم ها دیده بود .

 

 

 

 

 

به سمت جایی که مرد اشاره کرد ، راه افتاد :

 

 

 

ـ گندم .

 

 

 

با شنیدن صدای یزدان که او را صدا می زد ، قبل از اینکه وارد اطاق پرو شود ، ایستاد و سر به سمتش چرخاند :

 

 

 

ـ بله ؟

 

 

 

یزدان نگاه جدی شده اس را در چشمان او تنداخت  و آرام ، به صورتی که صدایش تنها با گوش گندم برسد ، گفت :

 

 

 

ـ تو اطاق پرو که رفتی لباسات و در نیار تا من بیام .

 

 

 

گندم سوالی نگاهش کرد ………….. یزدان به لباس های او چه کار داشت ؟؟؟

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ فقط منتظر بمون تا من بیام .

 

 

 

گندم با اینکه چیزی از منظور حرف های او نفهمیده بود ، اما تنها به سر تکان دادنی اکتفا نمود و داخل اطاق پرو رفت و در را بست و روسری اش را برداشت و به آویز درون اطاق پرو آویزان کرد .

 

 

 

نگاهش را دور تا دور اطاق پرو بزرگی که میانش ایستاده بود چرخاند ……….. خوشحال بود و ذوقی زیر پوستی در جای جای تنش حس می کرد ……….. خوشحال بود که دیگر قرار نیست لباسی که معلوم نیست برای چه کسی است و چندین دست چرخیده و نخ نما شده را بپوشد و به تن زند .

 

 

 

با خوردن ضربه ای به در ، به سرعت قفل در را کشید و در را باز نمود و چشمانش به یزدانی که پشت در به همراه همان لباسی که خواسته بود ، ایستاده بود ، افتاد .

 

 

 

ـ مگه بهت نگفتم لباسات و در نیار تا من بیام ؟

 

 

 

گندم متعجب به او نگاه کرد و دستی له مانتوی در تنش کشید .

 

 

 

ـ لباسام که هنوز تنمه . در نیاوردم .

 

 

 

یزدان داخل شد و لباس را به گیره چوب لباسی در اطاق پرو آویزان کرد و در را بست و چفت کرد .

 

 

 

گندم متعجب تر شده نسبت به ثانیه های قبل ، به یزدانی که موشکافانه جای جای اطاق پرو را بررسی می نمود و دست می کشید نگاه کرد ………… نگاه یزدان به گونه ای بود که انگار هیچ سوراخ و با درزی هرچند کوچک و باریک ، نمی توانست از زیر نگاه تیز بین او در برود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای ولل به اقا یزدان تیز بین

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x