رمان گلادیاتور پارت 143 - رمان دونی

 

 

 

 

یزدان نگاهش را از جلالی که در لپتاب را بست و از کنارشان بلند شده بود گرفت و به سمت چشمان عسلی او پایین کشید :

 

 

 

ـ نه دیگه . منم خستم و برای فردا بمونه بهتره .

 

 

 

گندم که خیالش راحت شده بود که مزاحم کار او نشده با اطمینان بیشتری سر به سینه او تکیه داد و لبانش به لبخندی باز شد و نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند . یزدان آرام تر از ثانیه های پیش ادامه داد :

 

 

 

ـ ساکت و جمع کردی ؟

 

 

 

ـ راستش نه که تا حالا مسافرتی نرفتم ، اینه که دقیقاً نمی دونم چه چیزایی باید بردارم و ساکم و چه جوری ببندم …………. فقط چند دست بلیز و شلوار راحتی برداشتم . یه ذره گیج شدم ، نمی دونم چی بردارم .

 

 

 

یزدان سری برای او تکان داد و نگاهش را در سالن چرخاند و به دو نگهبانی که دم در ورودی ، آماده به خدمت ایستاده بودند ، نگاه کرد …………. بسیار دلش می خواست همین الان سر خم کند و سر گندمش را ببوسد . اما می دانست مقابل دیدگان این نگهبانانی که هرگز چنین رفتارهایی از او ندیدند نمی تواند چنین کاری انجام دهد .

 

 

 

به یاد دوست دخترهای هفت خط سابقش افتاد …………. دوست دخترهایی که خوب می دانستند برای چنین مهمانی هایی چه لباسی انتخاب کنند و یا چه بپوشند که بیشتر به چشم بیایند …….. دوست دخترهایی که هیچ احتیاجی به کمک و هم فکری های او نداشتند و همیشه محرک ترین لباس ها را برای چنین مسافرت هایی انتخاب می کردند ………. اما گندمش با تمام دختران عالم فرق می کرد . گندمش ساده بود و بی تجربه .

 

 

 

ـ به حمیرا می سپرم که تو بستن ساک کمکت کنه ………. هرچی هم که حس کردی کم داری یا نداری بهش بگو تا برات تهیه کنه .

 

 

 

ـ باشه .

 

***

 

 

یزدان درون اطاق کنترل دوربین ها همراه با جلال و دو نگهبان دیگر ایستاده بود و نگاه دقیقش را روی مونیتورها می چرخاند . فردا روزی بود که باید به همراه گندم به سمت محل مهمانی فرهاد می رفت .

 

 

 

 

 

یزدان پا به عرض شانه باز کرده و دست به کمر گرفته و متفکر گفت :

 

 

 

ـ فرهاد به لطف جاسوس هاش الان دقیقا می دونه کدوم قسمت های عمارت دوربین کاشته شده …….. پس در نتیجه برای ورود به عمارت یا باید از قسمت های نقطه کور دوربین ها رد بشه که این غیر ممکنه ، یا باید جوری بیاد که تو دوربین ها نه افته . که این محتمل تره ……….. احتمالاً نوچه هاش فیوز اصلی عمارت و می پرونن تا دوربین ها از کار بی افتن .

 

 

 

جلال ابرو در هم کشید . اگر دوربین ها از کار می افتادند که دیگر دستشان به هیچ جا بند نبود .

 

 

 

ـ دوربین ها از کار بی افتن که کارمون تمومه .

 

 

 

ـ نه کاملا ……… ما تا قسمتی از نقشه های فرهاد خبرداریم . پس می تونیم کاری کنیم که دستمون زیادم تو پوست گردو نمونه ……….. همین امروز بدون اینکه به کسی حرفی بزنی بی یفت دنبال یه موتور برق اضطراری .

 

 

 

جلال انگار که معنای حرف یزدان را نفهمیده باشد ، به او که در حال باز کردن نقشه ای روی میز بود نگاه کرد و بیشتر از قبل ابرو درهم کشید :

 

 

 

ـ موتور برق اضطراری ؟ اما بلافاصله بعد از اینکه دوربین ها مجددا با موتور برق فعال بشن ، اونا متوجه میشن و قطعا موتور برق و هم از کار میندازن .

 

 

 

یزدان نقشه عمارت را کامل باز کرد و با ماژیک قرمز در دستش ، چند جای نقشه را ضربدر زد .

 

 

 

ـ دوربین هایی که در دید هستن آره ……… اما اگر ما دوربین های جدید نامحسوسی نصب کنیم ، مطمئناً یک قدم ازشون جلوتر می افتیم . اونا روی همین دوربین ها برنامه ریزی کردن ، نه روی دوربین های جدیدی که قراره بزنیم .

 

 

 

ـ منظورتون و متوجه نمی شم .

 

 

 

ـ وقتی برق بره ، تمام دوربین های عمارت تا زمانی که موتور برق اضطراری شروع به کار کنه برای چند دقیقه ای از کار می افتن و خب برای افراد فرهاد کاری نداره که همون موتور برق و هم از کار بندازن ……………. اما اگه ما به صورت پنهانی یک سری دوربین جدید تو بعضی نقطه های عمارت جاساز کنیم ، امکان نداره فرهاد به این سرهت متوجه حضور اونا بشن . تمام اون دوربینای جدید هم به موتور برق جدیدی که قراره بخری وصل میشن ، نه موتور برقی که الان داریم …….. اینجوری می تونیم یه آتوی درست و حسابی از فرهاد بگیریم .

 

 

 

جلال سری به معنای فهمیدن تکان داد …………. همیشه عقل و هوش و سیاستمداری یزدان را ستایش می کرد . یزدان برخلاف اکثریت خوب می توانست قدم های بعدی حریفش را بخواند و تحلیل کند .

 

 

 

ـ متوجه شدم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

😍 😍

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x