رمان گلادیاتور پارت 157

5
(2)

 

 

 

 

 

یزدان دست از دور شانه های او آزاد نمود و دست سمت کت در تنش برد و آن را درآورد و گره کرواتش را شل نمود :

 

 

 

ـ تو این مدت انقدر فکر و ذکر تو سرم ریخته که وقت سرخاروندن ندارم ، دیگه چه برسه به شنا کردن .

 

 

 

گندم بازهم نگاهش را سمت استخر کشید ………… بی نهایت دلش می خواست درون این استخر زلال فرو رود و تنی به آب بزند …………. آب درون استخر آنقدر شفاف و زلال بود که حتی می شد کاشی های کوچک سبز فیروزه ای کف استخر را دید و یکی یکی اشان را شمرد .

 

 

 

بی صبر پرده را کامل کنار زد و در کشویی بالکن را باز کرد و وارد فضای جمع و جور استخر شد ………… این عمارت فوق العاده بود . لبه بالکن با نرده های سنگیِ سیقل داده شده ، حصار کشی شده بود و نور آفتاب درون استخر افتاده بود و باعث درخشش آب و برق افتادن کاشی های کف استخر شده بود . فضای رو به روی بالکن کاملاً باز بود و هیچ اثری از ساختمانی که به درون این استخر دید داشته باشد وجود نداشت ………. اما اگر درون آب استخر فرو می رفت ، می توانست از لا به لای نرده های سنگی ، درختان سبز و سر به فلک کشیده پیش رویش را ببیند .

 

 

 

بی طاقت تر از ثانیه های قبل خم شد و کفش و جوراب های در پایش را درآورد و پاچه های شلوار لی در پایش را به هر ضرب و زوری که بود تا نزدیکی های زانویش بالا داد و چمباته زنان لبه استخر نشست و پاهایش را درون آب کرد ……….. درون استخر نمی توانست برود و شنا کند ، اما پایش را که می توانست درون آب ببرد .

 

 

 

ـ نپری توی استخر یه بلایی سر خودت در بیاری .

 

 

 

گندم با ذوقی محسوسانه پاهایش را درون آب تکان تکان داد و موجی درون استخر کوچک انداخت :

 

 

 

ـ نه حواسم هست . تو استخر نمیرم ، فقط پاهام و تو آب می کنم .

 

 

 

یزدان نگاهش را از گندم گرفت و وارد اطاق شد ………… این اطاق فول آپشن ، به اندازه گندم برای او جذابیت نداشت ………. نگاه جدی و ریز بین شده اش را بار دیگر دور تا دور اطاق گرداند ……….. آنقدر جای جای اطاق وسایل و اشیاء تزیینی و گران قیمت قرار داده شده بود ، که با یک نگاه ، پیدا کردن دوربین مدار بسته و یا هر دستگاه شنود و هاشفی ، غیر ممکن به نظر می رسید ……… اما حس و حالش به گونه ای بود که ندیده هم می توانست سنگینی نگاه فرهاد را به خوبی حس کند .

 

 

 

سمت کتش رفت و آن را از لبه تخت بلند کرد و موبایلش را از جیب داخلی کتش بیرون کشید و به جلال پیام داد :

 

 

 

ـ هنوز تو ماشین نشستی جلال ؟ آماده ای ؟

 

 

 

 

 

خیلی نگذشت که جواب پیامش از سمت جلال آمد .

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

ـ خوبه . فرهاد فکر همه جاش و کرده . مطمئنم بزرگترین و بهترین اطاق این عمارت و به من داده که نکنه به چیزی شک کنم . اما همین الانش هم نگاه سنگین و کثیفش و به خوبی حس می کنم .

 

 

 

ـ فرهاد آدم زرنگیه .

 

 

 

ـ من ساک و آروم چهار سمت گوشه اطاق می چرخونم ، هنزفری بیسیمی رو هم تو گوشم میذارم . اگه دستگاه آلارم داد سریعا طلاع بده .

 

 

 

ـ چشم قربان .

 

 

 

یزدان موبایل را روی تخت گذاشت و سمت ساک رفت و از داخل جیب جلویی ساک ، جعبه نقره ای هنزفری بیسیمی اش را بیرون آورد ………… هنزفری اش آنقدر کوچک بود که شاید به اندازه یک سوم بند انگشتش می شد .

 

 

 

در ضخیم آلمینیومی جعبه را باز کرد و هنزفری را از داخل جعبه بیرون کشید و بدون آنکه بخواهد جلب توجهی کند ، درون گوشش گذاشت و روشنش نمود .

 

 

 

ـ صدام و می شنوید قربان ؟

 

 

 

مجدداً به سمت موبایلش رفت و جواب جلال را برایش تایپ کرد :

 

 

 

ـ آره . صدات و دارم .

 

 

 

و دسته کشویی ساک کوچکش را جمع کرد و ساک را بلند نمود و به دست گرفت و آرام ، انگار که در حال نگاه کردن وسایل تزئینی درون اطاق است ، دورتا دور اطاق گرداند .

 

 

 

چند دقیقه ای بود که خودش را مشغول نگاه کردن به وسایل درون اطاق کرده بود و هیچ خبری از جلال نبود ………… اگر صدای نفس های منظم او را نمی شنید ، قطعاً فکر می کرد که تماسشان قطع شده .

 

 

 

کم کم داشت به این نتیجه می رسید که تمام حدس و گمان هایش راجب فرهاد اشتباه بوده که صدای جلال درون گوشش پیچید :

 

 

 

ـ قربان دارم سیگنال دریافت می کنم . لطفاً قدم هاتون و آروم تر کنید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

اصلا رمان هیجان انگیزی نیست

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x