یزدان به سرعت شستش خبردار شد که فرهاد از چه هدیه ای حرف می زند ……………. از این گونه بازی ها زیاد در دورهمی هایشان اجرا شده بود . دوره همی هایی که حلقه اصلی میانی اشان دختران کم سن و سال روسپی بودند که برای خالی کردن شهوت مردان به این مهمانی ها دعوت می شدن .
یزدان هیچ تمایلی به رفتن به سالنی که مطمئناً برنامه های خاصش از ساعات دیگر شروع می شد نداشت . اگر تنها بود ، اگر گندم را با خود به همراه نداشت ، قضیه کاملا تفاوت پیدا می کرد ……… او اولین بارش نبود که پای در چنین مراسماتی بگذارد ………. اما گندم نه . مطمئناً گندم اولین بارش بود که باچنین صحنه هایی مواجه می شد .
بالاجبار از جایش بلند شد و با گرفتن دست گندم ، او را هم از جایش بلند کرد ………… نمی خواست گندم پا درون چنین مجالسی بگذارد …………. ندیده هم می توانست واکنش گندم را بعد از دیدن دختران میان سالن تصور کند . اما نرفتنشان بدتر از رفتنشان بود . نرفتنشان تنها باعث حساس شدن بیشتر فرهاد بر رویشان می شد و این آخرین چیزی بود که او می خواست .
در حالی به سمت جایگاهی که برایشان در نظر گرفته شده بود راه افتاده بودند که چشمان نگران گندم پی در پی میان جمعیتی که هنوز هم در حال رقصیدن با صدای بسیار بلند موزیکی که از باندها خارج می شد ، می چرخید و دور می خورد و پنجه هایش را بی اختیار بیشتر از قبل میان پنجه های یزدان می فشرد .
در جایگاهشان نشستند و گندم خودش را محسوسانه به یزدان چسباند ……….. خیلی زمان نبرد که صدای بلند موزیک قطع شد و تمام افرادی که میانه سالن در پیست در حال رقصیدن بودند ، به سرجاهایشان برگشتند .
با خلوت شدن میانه پیست چشمان گندم به ردیف دختران نیمه برهنه ای که با لباس هایی زیر کار شده ای که بی شباهت به لباس های رقص عربی نبود ، افتاد . دخترانی که از گوشه ای از سالن وارد شدند و به سمت میانه پیست راه افتادند .
با دیدن دختران رنگ و وارنگ نیمه برهنه ، قلب گندم به تپش افتاد ………… بودن این دختران ، آن هم با این سر و شکل تنها یک پیام را به او می رساند . اینکه باز هم قرار است خرید و فروشی صورت بگیرد .
یزدان با دیدن دختران ایستاده میان سالن کلافه پفی کشید …………. از مراسمات خاص و بیمارگونه فرهاد خبر داشت …………… خرید و فروش این دختران ، یکی از معاملات مورد علاقه فرهاد بود .
ـ قراره ………….. قراره اینا رو هم بفروشن ؟
یزدان با پاشنه کفش واکس خورده اش روی زمین ضرب گرفت ………….. همان چیزی که پیش بینی اش را کرده بود ، اتفاق افتاد . گندم از دیدن این دختران شوکه و وحشت زده شده بود .
نمی خواست گندم با چنین صحنه هایی رو به رو شود . دیدن چنین مراسمات مسخره ای برای روح پاک و دست نخورده گندم زیادی بود . خودش در این دنیا غرق شده بود ، نمی خواست اجازه دهد گندم هم وارد این دنیا شود .
ـ قرار نیست فروخته بشن …………….. اینا هدیه های امشب فرهاده .
نگاه گندم سمت فرهادی که کمی آن طرف تر از دختر ها در صدر مجلس بر روی مبل تکی سلطنتی ای نشسته بود و با خنده دختران را برانداز می کرد ، کشیده شد . هر لحظه فرهاد میان چشمانش وحشتناک تر از قبل می شد .
ـ فرهاد ………… دختر میخره ، می فروشه ؟
ـ آره .
همانطور که گندم نگاهش هنوز روی فرهاد نشسته بود ، آرام گفت :
ـ ازش بدم می یاد …………… هم از فرهاد ، هم از اون مرده که اسمش کریستیانو بود .
یزدان هم که داشت مقابلش را نگاه می کرد و وضعیت موجود را می سنجید ، با شنیدن حرف گندم ، نگاهش را سمت او کشید :
ـ وقتی فرهاد و اون مرده داشتن با هم حرف می زدن ، چی شنیدی که یکدفعه اون مدلی تمام تنت یخ زد و از ترس به من چسبیدی .
گندم نگاهش را از مقابلش نگرفت و حتی برای ثانیه هایی نگاهش را سمت چشمان یزدان نچرخاند ………… باید دیوانه می بود که در چشمان او نگاه می کرد و به دروغ می گفت که : چیز خاصی نشنیده .
آن هم یزدانی که انگار تنها با یک نگاه درون مغز هر آدمی را می کاویید و زیر و رو می کرد .
ـ چیز خاصی نشنیدم .
یزدان پا روی هم انداخت و دندان هایش را روی هم فشرد که استخوان فکش نمایان شد ………….. وقتی گندم اینگونه از نگاه کردن به او امتناع می کرد و سر سمتش نمی چرخاند ، مطمئن می شد که حتماً چیزی وجود دارد که گندم تا این حد از گفتنش به او واهمه دارد .
ـ بالا که رفتیم ، سر فرصت دربارش حرف می زنیم .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الان هیچی گندم یعنی چی؟ وقتی داره می فهمه که توی بار ها می خوان مواد بزارن
بعد هم به نظرتون شخصیت گندم برای فردی که توی سختی بزرگ شده خیلی ناز نازی نیست ، انگار نه انگار توی کلی آدم شیاد و دزد و خلافکار بزرگ شده ، بیشتر شخصیتش به یه دختر ۵ ساله آفتاب مهتاب ندیده که از قصر باباش اومده هست تا یه دختری که از بچگی کسی رو نداشته ،
درسته که شخصیت گندم ، کسی هست که خیلی خوش قلب و پاک اما لطفا اون قدر اغراق نکنید 🙏
هووووف خسته شدیم دیگه چهار تا خط مینویسی میری
خسته نباشی دلاور،باورکن لایک داری بخاطر پارت طولانی و پرهیجان👌👌