رمان گلادیاتور پارت 192 - رمان دونی

 

 

 

 

گندم نگاهش را سمت او کشید . هوا بسیار خوب و معتدل و دلپذیر به نظر می رسید ، اما گندم نمی دانست چرا با این وجود لرزی عمیق را در تنش حس می کند .

 

 

 

ـ مگه میشه ؟؟؟ مگه ممکنه ؟؟؟

 

 

 

یزدان سری تکان داد …………. توضیح دادن در رابطه آن دخترها ، آخرین چیزی بود که می خواست .

 

 

 

ـ اونا کارشون اینه …………. بهشون میگن روسپی . در ازای دریافت پول ، خودشون و برای مجالس خاص در اختیار تعدادی از افراد قرار میدن ……………. انقدر سعی نکن ، اتفاقاتی که برای خودت افتاده رو با بقیه مقایسه کنی .

 

 

 

گندم باز هم نگاهش کرد …………. هنوز هم حس بدی آن ته مهای دلش نشسته بود و انگار خیال بلند شدن هم نداشت ……….. هرچند از اینکه بالا آمده بودند و از آن جمع مزخرف فاصله گرفته بودند راضی بود .

 

 

 

ـ همه مهمونی های شما این مدلیه ؟

 

 

 

یزدان کلافه تر شده نسبت به قبل ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ بی خیال مهمونی های ما شو گندم .

 

 

 

گندم ابرو درهم کشید …………. حس می کرد ، آن حس بد نشسته در ته دلش ، همچون قطره جوهر سیاهی که در میان تشت آب زلالی افتاده باشد ، داشت تمام قلب و روحس را سیاه می کرد ……….. متنفر بود از آدمانی که جنس مونث را تا حدی پایین می آوردند که تنها برای رفع نیاز هایشان ، آنها را همچون کالایی بی جان معامله و خرید و فروش می کردند .

 

 

 

ـ تو هم دختر خرید و فروش می کنی ؟؟؟ ………….. تو هم همین بلایی که اون فرهاد عوضی و اون کریستیانوی عوضی سر دخترای هم سن و سال من در می یاره ، سر دخترای دیگه در میاری …………. نه ؟؟؟

 

 

 

یزدان با ابروانی درهم گره خورده آرام سر سمتش چرخاند ………… این یک قلم تهمت در کَتَش نمی رفت ……….. او خرید و فروش دختر کند ؟؟؟ …………… او هیچ وقت نه سمت اینجور معامله ها رفته بود ، نه از آن خوشش می آمد .

 

 

 

هشدار آمیز صدایش زد :

 

 

 

ـ گندم .

 

 

 

اما گندم بدون آنکه از حرفی که می خواست بزند واهمه داشته باشد گفت :

 

 

 

ـ معلومه که تو هم خرید و فروش می کنی …………. اگه کارت این نبود که من و پیشت نمی آوردن . حتماً تو من و هم خریدی ………… اما یکدفعه ای از شانس بدت من به پستت خوردم .

 

 

 

 

 

یزدان عصبی و کلافه کاملاً به سمت گندم چرخید و در چشمان خشم برداشته او نگاه کرد و چند دکمه بسته لباسش را باز کرد ………….. برعکس گندم ، او گرمای آزار دهنده ای را احساس می کرد .

 

 

 

ـ من هرگز نه پا تو چنین معامله هایی گذاشتم ……….. نه حتی برای یکبار هم که شده دختری رو خرید و فروش کردم . خوبه خودتم چندین بار از این و اون شنیدی که تو رو به عنوان هدیه به من دادن …………. من هیچ پولی برای دریافت تو پرداخت نکردم .

 

 

 

گندم با حالی متاسف سر تکان داد :

 

 

 

ـ مطمئنم که راستش و نمیگی . خدای من . من چقدر احمقم ……………. اصلا مگه میشه کسی با فرهاد و اون مرتیکه کریستیانو همکاری داشته باشه و تو مهمونی ها و ضیافتاشونم شرکت کنه اما دخلی تو خرید و فروش دخترها نداشته باشه .

 

 

 

یزدان عصبی تر از ثانیه پیش سمت گندم سر خم کرد ………….. دیگر گندم داشت زیاده روی می کرد .

 

 

 

ـ اون یزدانی که ملاحظه این و اون و می کرد و از ترس کاووس خفه خون می گرفت خیلی وقته که مرده گندم ………….. من خودم الان منبع ترس و وحشتم ……………… پس فکر نکن که بخاطر دل خوش کنی تو یا ترس از هر کس دیگه ای به دروغ متوصل میشم ………. مطمئن باش وقتی میگم تو خرید و فروش دخترها دخلی ندارم ، دروغی در کار نیست .

 

 

 

و انگار که یکدفعه ای چیزی به خاطرش آمده باشد ، چشمانش را باریک کرد و ریزبینانه و اندکی هم مچ گیرانه گندم را رصد کرد ………… از میان کلام گندم اسم کریستیانو را شنیده بود …………. او درباره فرهاد و خرید و فروش دخترهایش حرف زده بود ، اما از کریستیانو سخنی به میان نیاورده بود …………… آن هم وقتی که امشب برای اولین بار با او ملاقات کرده بود .

 

 

 

سرش را پایین تر برد و نگاه دقیقش را میان چشمان به اخم نشسته گندم رفت و آمدی داد :

 

 

 

ـ تو از کجا می دونی که کریستیانو با فرهاد تو کار خرید و فروش دختر هستن .

 

 

 

گندم سرش را اندکی عقب کشید ………….. انگاری وسط آن عصبانیت هایش ، ناقافل بند را آب داده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*****
*****
1 سال قبل

نویسنده میشه یه کم سریع تر رمان رو پیش ببری الان ۱۹۲ پارت رفته هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد ، یا مثلا الان دوماهه ما توی یه شب گیر کردیم ، بقیه رمان ها طرف بچه دار شد بچه اش بزرگ شد و خوشبخت شدن و رمانش هم تموم شد ، شما هنوز یه شب رو تموم نکردید
این جوری که می خواد پیش بره و بوش میاد فکر کنم سال ۱۵۰۰ ما این رمان رو تموم کنیم البته شاید

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
1 سال قبل
پاسخ به  *****

دورود بر شرفت
احسنت

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x