رمان گلادیاتور پارت 206 - رمان دونی

 

 

 

 

و بعد از پر کردن لیوان خودش ، سر بطری را به طرف یزدان گرفت و خیلی عادی ادامه داد :

 

 

 

ـ می خوری برای تو هم بریزم ؟

 

 

 

ـ نه ، سرم درد می گیره …………….. خیلی وقته فرهاد و می شناسی ؟ چون تا حالا تو دم و دستگاه اون ندیده بودمت .

 

 

 

نسرین سری به معنای نفی برای یزدان تکان داد :

 

 

 

ـ نه . تازه واردم . یعنی مدت زمان زیادی از آشنایی من با فرهاد نمی گذره .

 

 

 

ـ از کجا باهاش آشنا شدی ؟

 

 

 

ـ دنبال یه کار پر سود و پر درآمد می گشتم . فردی به اسم برزو ، من و به فرهاد معرفی کرد . قراره کارم و کنار همین فرهاد شروع کنم .

 

 

 

ـ چه کاری ؟

 

 

 

ـ راستش و بخوای ، هنوز چیزی نمی دونم …….. چون قراره بعد از این پارتی بهم بگه باید سر چه کاری برم .

 

 

 

و سرش را به سر یزدان نزدیک کرد و با آرام ترین لحن صدا ادامه داد :

 

 

 

ـ اما باور کن وقتی همین اول کاری قبل از اینکه من و بشناسه ، ازم دعوت کرد تا تو مهمونیش شرکت کنم ، جا خوردم .

 

 

 

و سرش را عقب کشید و سر بطری را به سمت لیوان مقابل گندم کج کرد و ادامه داد :

 

 

 

ـ گندم تو می خوری برات بریزم ؟

 

 

 

یزدان دست دراز کرد و شیشه بطری را از دست نسرین گرفت و درون ظرف پر از یخ میان میز فرو کرد .

 

 

 

ـ گندم نمی خوره .

 

 

 

نسرین ابرویی بالا انداخت و لیوان نوشیدنی خودش را از روز میز بلند کرد و جرعه ای از مایع بی رنگ درون لیوان را بالا رفت .

 

 

 

ـ اوه . پس گندم خانم هنوز هم بعد از این همه سال ، پاستوریزه باقی مونده .

 

 

 

گندم اخم کرده و ابرو درهم کشیده ، به نسرینی که لبخند بر لب ، نوشیدنی اش را جرعه جرعه بالا می رفت و نگاهش می نمود ، نگاه کرد . به راحتی می توانست تمسخر نشسته در چشمان نسرین را ببیند و یا حتی حسش کند .

 

 

 

 

 

نسرین چند دقیقه ای پشت میز نشست و با گرم تر شدن تنش که متاثر از نوشیدنی بود که بالا رفته بود ، صندلی اش را عقب کشید و از پشت میز بلند شد .

 

 

 

با بلند شدن نسرین ، چشمان گندم روی پرسینگ نگین مانندی که از ناف نسرین آویزان بود و همچون الماس در زیر نور خورشید می درخشید نشست .

 

 

 

ـ بدجوری داغ کردم ………. میرم توی آب بلکه این حرارتم کمی پایین بیاد . یزدان اگه خواستی تو هم بیا .

 

 

 

یزدان سری برای او تکان داد و نسرین به سمت استخر به راه افتاد و گندم با همان ابروان درهم فرو رفته ، او را با چشمانش دنبال کرد .

 

 

 

ـ هنوزم مثل همون وقتا همونطور مغرور و خود بزرگ بینه …………. هنوزم جوری رفتار می کنه که انگار هشتصد سال از من بزرگتره و بیشتر از من می فهمه . آخه به تو چه که من قصد مایو پوشیدن دارم یا نه ……….. اصلا به تو چه ربطی داره که من مشروب می خورم یا نمی خورم .

 

 

 

یزدان به ابروان درهم فرو رفته او ، و صورت بق کرده اش نگاه انداخت و گردن سمتش جلو کشید :

 

 

 

ـ دوست داشتی تو هم مایو می آوردی و مثل بقیه می رفتی تو آب ؟

 

 

 

گندم شوکه از این پرسش یزدان ، نگاهش را از نسرینی که در آب فرو رفته بود ، گرفت و به یزدان داد .

 

 

 

ـ مایو ؟ …… خب ……. خب معلومه که نه .

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ چون شنا بلد نیستم .

 

 

 

ـ فرض کن شنا هم بلد بودی ؟ بازم حاضر می شدی مایو بپوشی ؟

 

 

 

ـ نه .

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ چون دوست ندارم همه ، همه جام و ببینن .

یعنی معذب میشم . خوشم نمی یاد .

 

 

 

یزدان خودش را عقب کشید و به پشتی صندلی اش تکیه زد :

 

 

 

ـ پس اگه نظر و عقیدت واقعاً اینه نباید حرف نسرین و یا هر کس دیگه ای روت تاثیر بذاره یا بخواد ناراحتت کنه . هر آدمی باید نظرو عقیده خودش ، مهمترین ملاکش باشه . نه حرف و حدیث بقیه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x