رمان گلادیاتور پارت 218 - رمان دونی

 

 

 

 

دو ساعت از آموزش دادن های یزدان گذشته بود و یزدان آنقدر در آن دوساعت ، پی در پی از او کار کشیده بود که گندم حس می کرد دیگر حتی ذره ای جان در تن خسته اش باقی نمانده است …………… مانده بود یزدان این همه انرژی خستگی ناپذیرش را از کجا می آورد که بر عکس او ، حتی ذره ای خستگی و بی حالی در چهره اش دیده نمی شود .

 

 

 

در حالی که حس می کرد حتی نای تکان دادن دست و پایش را هم دیگر ندارد ، بی توجه به حرف ها و آموزش های بی پایان یزدان ، خودش را به سمت دیواره استخر کشید :

 

 

 

ـ ولم کن جون جدت ………. پدرم و درآوردی . گشنمه ، خستمه ، حس می کنم انقدر تو آب موندم و بدنم آب به خودش کشیده و تنم سنگین شده ، حتی توان کشیدن بدنم و هم دیگه ندارم .

 

 

 

و دو دست دو لبه استخر گذاشت و خواست خودش را بالا بکشد که با حس دو دست بزرگ یزدانی که دو طرف پهلوانش نشست ، نگاهش را به پشت سرش چرخاند و به یزدانی که بی هیچ حرف اضافه ای او را از آب بیرون کشید و بالا برد و لبه استخر نشاند نگاه کرد .

 

 

 

ـ خیلی گشنمه .

 

 

 

ـ احتمالاً باید دو سه ساعتی از زمان ناهار گذشته باشه . بریم داخل که من زنگ بزنم برامون ناهار و بالا بیارن .

 

 

 

گندم خوشحال از اینکه دیگر لازم نبود برای صرف ناهار و پایین رفتن ، لباس عوض کند و به خودش برسد ، لبخند خسته ای بر روی لبانش نشاند و از لبه استخر بلند شد و به سمت صندل هایی که یزدان برایش دم ورودی بالکن گذاشته بود رفت و به پایشان زد و داخل شد .

 

 

 

ـ چقدر خوبه که لازم نیست بریم پایین .

 

 

 

ـ من الان فقط دلم می خواد یه چیزی بخورم و بخوابم .

 

 

 

ـ آره ، منم .

 

 

 

– پس تا تو میری که یه دوش سریع بگیری و بیای ، منم یه زنگ به پایین بزنم تا برامون ناهار بیارن .

 

 

 

 

گندم سری تکان داد و به سمت ساکش رفت و از داخل ساکش لباس هایش را برداشت و با همان قدم های لخ لخ کنانی که از خستگی روی زمین کشیده می شد به سمت حمام رفت و دوش آب گرم کوتاهی گرفت و بیرون آمد .

 

 

 

 

پشت میز نشسته بودند و ناهاری که خدمتکار بالا آورده بود و روی میز برایشان چیده بود را می خوردند .

 

 

 

گندم آنقدر گرسنه اش بود که با سر درون ظرف غذایش رفته بود و حتی برای ثانیه ای سر بالا نمی آورد تا لااقل نفسی تازه کند . تنها قاشق پشت قاشق غذا درون دهانش سرازیر می کرد .

 

 

 

ـ یه ذره آروم تر بخور گندم . غذا تو گلوت میپره .

 

 

 

گندم بی آنکه سر بالا بیاورد ، تنها سری به معنای نه برای یزدان بالا انداخت و چشم از بشقاب پیش رویش برنداشت ……………. آنقدر تنش خسته و له و لورده بود که حس می کرد تریلی هجده چرخه از رویش رد شده .

 

 

 

یزدان که زودتر از گندم غذایش به اتمام رسیده بود از پشت میز بلند شد و سمت تخت رفت و رویش دراز کشید و زیر پتو رفت …………. او هم به حمام رفته بود و لباس جدید و تمیزی به تن کرده بود .

 

 

 

ـ بلند شو بیا بگیر بخواب .

 

 

 

گندم با شنیدن جمله یزدان ، با همان دهان پر و مملو از چلو گوشت ، سر بالا آورد و متعجب نگاهش را به یزدانی که رو به رویش روی تخت دراز کشیده بود و نگاهش می کرد ، انداخت . او چه کار به خوابیدنش داشت ؟؟؟

 

 

 

با همان دهان پر ، نامفهوم گفت :

 

 

 

ـ تو بگیر بخواب . چی کار به خوابیدن من داری ؟

 

 

 

یزدان ابرویی برای او بالا انداخت و دستانش را زیر سرش فرستاد که عضلات سینه اش ، برجسته شد و بالا آمد و نگاه گندم را برای آنی سمت خود کشید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

black girl
black girl
1 سال قبل

این گندم چه سوسوله:///
همش دو ساعت شنای مبتدی کردی دیگه این ادا هات چیع 😐😐نویسنده به این اغراق کنندگی اونم در مورد کودکان کار که بدبختا از صبح تا شب سر کارن ندیده بودم…

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط black girl z
سلیطه‌ی ماندگار قلب هایتان❤️😛
سلیطه‌ی ماندگار قلب هایتان❤️😛
1 سال قبل

خداروشکر خداروشکر بلاخره آموزش شنا تموم شد حالا باید سه هفته منتظر قورت دادن لقمه توسط گندم باشیم😐😂
این گندمم همچین پاک و سر به زیر نیستا بجای اینکه یزدان چشم چرونی کنه این هی دید میزنه😂😂😐

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x