رمان گلادیاتور پارت 28 - رمان دونی

 

با رسیدن به خانه تورج ، دستی به پیشانی عرق کرده اش کشید ………. عرق از گردنش راه گرفته بود و روی تیره کمرش سر می خورد و پایین می رفت ………. راه زیادی از آن سر شهر تا این سر شهر آمده بود .

بدون هیچ تردیدی زنگ خانه را فشرد …………. زمان زیادی برای فکر کردن و یا نفس گرفتن نداشت . در بدون آنکه صدایی از پشت آیفن تصویری به گوشش برسد ، باز شد و او داخل رفت و تمام مسیر باغ را با قدم های بلند طی نمود .

با ورود به عمارت ، با همان خانمی که دفعه قبل از او استقبال کرده بود ، مواجه شد و اینبار هم او را به سمت مبلمان هایی هدایت کرد که دفعه پیش رویشان نشسته بود .

تن خسته اش را روی مبل انداخت و پیراهنش را بالا داد و کیسه مدارک را از لای کمر شلوارش بیرون آورد و کیسه را روی میز مقابلش انداخت .

با شنیدن صدای قدم هایی ، سرش سمت صدا چرخید و توانست تورج را اینبار هم با تیپی تابستانی اما لبخند بر لب ببیند .

ـ ببین کی اومده ……… یزدان خان .

یزدان سلامی زیر لبی داد و به پای تورج بلند شد ………. هنوزم نفسش جا نیامده بود و حس می کرد لبانش از تشنگی و خستگی به هم چسبیده اند .

ـ سلام تورج خان .

ـ سلام پسر ……… کم کم دیگه داشتنم از اومدنت نا امید می شدم ………. با خودم میگفتم این مهلت دو هفته ای هم داره تموم میشه و هیچ خبری از این پسره نشد .

ـ گشتن تمام سوراخ سمبه های او گاراژ با وجود چشمای تیز بین کاووس و اکرم ، زیادی سخت و زمان بر بود .

ـ حالا امیدوارم که با دست پر این همه راه و تا اینجا اومده باشی .

یزدان خم شد و از روی میز کیسه را برداشت و مدارک را از داخلش بیرون کشید و همه را سمت تورج گرفت .

ـ اینا تموم اون مدارکی هست که من تو این مدت پیدا کردم …………. امیدوارم اینا همون چیزایی باشه که شما از من خواسته بودید .

تورج مدارک را گرفت و عینکش را از داخل جیب پیراهن گشاد آستین کوتاه گل دارش بیرون کشید و به چشمانش زد و قبل از اینکه بررسی اش را آغاز کند ، بلند خدمتکار شخصی اش را صدا زد .

ـ حمیرا .

ـ بله آقا ؟

ـ می خوام به نحو احسنت از مهمونم پذیرایی کنی . می دونم کلی راه اومده و حتما خسته است .

ـ چشم آقا .

حمیرا لوازم پذیرایی را مقابل یزدان چید ، اما یزدان جز لیوان آب میوه ای که مقابلش قرار گرفته بود ، خیال خوردن چیز دیگری را نداشت ……… یعنی اگر می خواست هم نمی توانست چیزی بخورد و از گلویش پایین بفرستد ……….. بیش از نیم ساعت بود که تورج در سکوتی خفقان آور یکی یکی مدارک را بررسی می کرد و کناری می گذاشت ……….. اینکه از سکوت این مرد چیزی دستگیرش نمی شد ، عذابش می داد ……….. می ترسید این همه خطر کردن هایش ، این همه جان کندن هایش برای پیدا کردن این مدارک ، بی ثمر بوده باشد و باز سر پله اول برگردد …….. چیزی که به هیچ عنوان نمی خواست .

ـ چی شد قربان ؟ …….. اینا ……. اینا همون مدارکیه که ……….. ازم خواسته بودید ؟

تورج سر بالا آورد و عینکش را برداشت و به قد و قامت یزدان نگاه کرد …………. یزدان می توانست همان چیزی که او می خواست و احتیاجش داشت ، بشود .

ـ خیلی بیشتر از اون چیزیه که من می خواستم ……………. می دونستم اون کاووس از هیچ فرصتی برای جمع کردن مدارک چشم پوشی نمی کنه …… اما واقعا فکرش و نمی کردم چنته این مردک تا این حد پر باشه .

یزدان با شنیدن جواب تورج نفس راحتش را بعد از روزها بیرون فرستاد و با خیال راحت تری به پشتی مبل تکیه داد .

ـ حالا شما پای قولتون هستید ؟

ـ چه قولی ؟

ـ اینکه قول دادید در قبال این مدارک ، شما هم بهم کمک کنید تا قدرتمند بشم ، تا قوی بشم ……….. تا بتونم برای خودم کسی بشم و مقابل کاووس به ایستم و دودمانش و بر باد بدم .

ـ همه می دونن که تورج حرفی رو نمی زنه ، یا اگه بزنه ، حتما بهش عمل می کنه و امکان نداره زیر حرفش بزنه ………… تو جربزه خودت و بهم نشون دادی و می دونم به زودی می تونی به اون چیزی که می خوای بررسی . من این و به خوبی تو وجودت می بینم ………. اما قبل از اون باید اعتمادم و جلب کنی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
2 سال قبل

با اینکه کم بود ولی خوب بود مرسی فقط اگه یکم پارتاهم بیشتر بشه خیلی خوب میشه😊

hadis
hadis
2 سال قبل

این پیر خرم داره شورشو در میاره دیگه

Salin
Salin
2 سال قبل

چه قدر کم

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x