از جایش بلند شد و به سمت ابتدای خط به راه افتاد ………… از فکری که در ذهنش شکل گرفته بود ، خشمی غیر قابل مهار در جانش رسوخ کرد و خونش را به جوش آورد ……….. باید با خودش رو راست می بود ……… احتمال اینکه گندم به خانه تیمی ها فروخته شده بود ، بسیار بالا بود . باید برای پیدا کردن گندم هر چه زودتر اقدام می کرد ……… باید به طور نامحسوس تمام خانه تیمی هایی که دختران را روزانه کرایه می دادند را می گشت و او را پیدا می کرد …………. گندم سه سال پیش را به خوبی به یاد می آورد ……….. معصومیت و زیبایی خدادادی اش را به خوبی به یاد می آورد …………. از کاووس بعید نبود که این زیبایی خدادادی گندم را طعمه ای برای بیشتر پول درآوردن از او کرده باشد .
گشتن تمام خانه های تیمی شهر کار آسانی نبود ……… اما با این همه خانه تیمی های در سطح تهران را گشت و خاکشان را برای پیدا کردن گندم به توبره کشید ………… گشتنی که نه تنها چند ماه ، بلکه چندین سال به طول انجامید ………… پیدا کردن جا و مکان مخفیانه آن همه خانه تیمی در سطح تهران و شهر های اطراف ، اصلا کار آسانی نبود …………… گشتنی که برای او هیچ نتیجه ای نداشت ………… هیچ نتیجه ای …………..
****
پنج سال بعد
یزدان درون اطاقش ، پشت میز مطالعه اش ایستاده بود و نقشه راه های بزرگراهی شمال کشور را بررسی می کرد ……………….. با ضربه ای که به در اطاقش خود ، بدون اینکه سر از روی نقشه بلند کرد ، دستور ورود را به آدم منتظر پشت در داد .
ـ بیا تو .
جلال وارد اطاق شد .
ـ قربان ، ارژنگ خان اومدن .
یزدان کمر صاف کرد و ابرو بالا داد و آرام سری تکان داد ………….. انتظار آمدن ارژنگ را نمی کشید .
ـ با چندتا محافظ اومده ؟
جلال پوزخند زنان جوابش را داد :
ـ چهارتا محافظ .
ـ احمق ترسو ………… فکر کرده همین که پاش و اینجا بذاره ، گردنش و بی برو برگرد می زنم ………… برو پایین ، الان می یام پایین …………. شش دنگ حواست و به اون مردک احمق و محافظاش بده .
ـ بله قربان .
با رفتن جلال که نقش دست راست و امینش را در این سیستم ایفا می کرد ، از پشت میز بیرون آمد …………… دو سال از فوت تورج می گذشت و تمام دستگاهی که تورج یک عمر برای آن تلاش نموده بود را به یزدان سپرد …………. تورج حتی آخرین لحظات زندگی اش هم یک درصد هم از این انتقال قدرت به دست یزدان نگران نبود ……………. ایمان داشت که یزدان همان فردیست که می تواند امپراطوری عظیمش را گسترده تر نماید و نام او را برای همیشه زنده نگاه دارد .
دستی به پیراهن مردانه خاکستری رنگ دکمه دار آستین بلندش کشید و از اطاقش خارج شد و پایین رفت ……. قدم هایش محکم بود و پر صلابت ………. بدون ذره ای تزلزل یا لغزشی ………… شاید همین قدم های محکم و استوار او بود که دست و پای هر بیننده ای را در نگه اول گم می کرد .
از پله ها پایین رفت و در همان بدو ورود ارژنگ را نشسته بر روی مبل تک نفره ای دید ……… با چهار محافظ گنده بکی که پشتش ایستاده بودند .
ارژنگ بلافاصله بعد از دیدن یزدان از جایش بلند شد و لبخند چاپلوسانه ای بر لب نشاند ………. از یزدان پانزده سالی بزرگ تر بود ، اما نصف هوش و ذکاوت او را هم دارا نبود .
ـ سلام یزدان خان .
یزدان نگاه کوتاهی به لبخند اغراق آمیز نشسته بر روی لبان مرد انداخت ……….. شاید روباه صفت ، بهترین تشبیهی بود که می شد بر روی ذات این مردِ نون به نرخ روز خور گذاشت .
با همان چهره سرد و خشن و خشک جلو رفت و بدون آنکه زحمتی برای دست دادن با ارژنگ به خودش دهد ، سری برای او تکان داد و مبل رو به رویش را برای نشستن انتخاب کرد .
ـ گفته بودم دیگه این دور و برا پیدات نشه ………….. ببینم سرت به تنت زیادی کرده ؟؟؟
ـ دست پر اومدم یزدان خان .
یزدان پا روی هم انداخت و از داخل سینی که حمیرا مقابلش گرفته بود ، فنجان قهوه اش را برداشت و در دست گرفت .
ـ محموله ای که ازم دزدیدی رو برام آوردی ؟
ـ یزدان خان به خدا من اصلا روحمم از اون اتفاق خبر نداره ……….. حتی برای اثبات حرفم مدرکی هم با خودم آوردم .
یزدان پوزخند زهرآگینی زد و فنجان در دستش را به سمت دهانش بالا برد و در همان حال گفت :
ـ امیدوارم لااقل محکمه پسند باشه ……… وگرنه خیلی هم مطمئن نباش که اندفعه اجازه بدم با همین پاهای خودت از اینجا بیرون بری ……….. حتی با وجود اون چهارتا قول تشن پشت سرت .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا احساس میکنم این دست پری ک ارژنگ میگه گندم باشه؟؟🤨🤨 چون تو خلاصش بود ک گندم پیشکش میشه ب یزدان
ی جایی خلاصش خوندم
گندم پیشکش میشه ب یزدان برای خدمتکاری فک کنم
عالیه❤ فقط یکم طولانی ترش کن پارت هاتو❤
خوب بود 💙 فقط کاش پارتا یکم طولانی تر میشد البته که ما هرچقدرم که بگیم بازم اهمیت نداره مثله بقیه رمانا
عالیه خسته نباشی
ولی انقد گفتیم طولانی تر باشه پارت هات
دیگه رومون نمیشه بگیم
به هرحال رمان قشنگیه و دمت گرم ❤️🫂
روند رمان عالیه
رمان محشریه فقط کاشکی پارتا طولانی تر بود
میشه پارت ها رو یکم طولانی تر کنید