رمان گلادیاتور پارت 73 - رمان دونی

 

از مقابل گندم بلند شد و سمت تلفن کنار تخت رفت و گوشی را به گوشش چسباند و نگاهی به او انداخت :

ـ از اطاقت چه لباسی می خوای که به حمیرا بگم برات بیاره .

گندم که فکر می کرد منظور یزدان یک لباس برای پوشیدن به جای این لباس پاره شده در تنش است ، چهره اش آویزان شد ……… مگر لباس درست و حسابی هم داشت که بخواهد از میانشان لباس مناسبی هم انتخاب کند ؟!

ـ من که گفتم این لباس تو تنم تنها لباس درست و حسابیم بود که زدی تیکه پارشم کردی ………. بقیه لباسایی که به اطاقم فرستاده شدن خداروشکر نه بالا دارن نه پایین .

ـ الان و نمیگم ، برای بیرون رفتن و میگم . منظورم مانتو و شال و از اینجور چیزاست ……… برگشتنی برای لباس داخل خونتم یه فکری می کنیم .

ـ آها ……….. فرقی نمی کنه ، بگو یه مانتو و با یه شال و یکی از شلوار لی ها رو برام بیاره .

یزدان سری تکان داد و شماره پایین را گرفت که یکی از خدماتچی های پایین جوابش را داد .

ـ بله آقا .

ـ به حمیرا بگو یه مانتو با یه پیراهن آستین حلقه ای ، با یه شلوار لی و یکی از شال های گندم بیاره اطاق من ……. فقط زود .

ـ چشم آقا .

گندم نگاهی به یزدان انداخت ……… چرا حس می کرد که خواندن ذهن یزدان حتی از قبل هم سخت تر شده .

ده دقیقه ای گذشته بود که حمیرا ضربه ای به در اطاق زد و با “بیا تو”ی یزدان داخل شد .

با افتادن نگاه حمیرا به لباس پاره شده گندم و دست کبود شده او ، ابروانش اندکی بالا رفت و نامحسوس نگاهش سمت یزدان سوق پیدا کرد ……….. اینکه این بلا را یزدان به سر گندم درآورده باشد ، خیلی هم دور از ذهن نبود ……… در این سال ها ، خوب رفتارهای ضربتی و عموماً خشن و قاطع و سرد یزدان دستش آمده بود .

بدون آنکه حرفی بزند و یا بخواهد سوالی بپرسد ، سمت گندم رفت و لباس ها را کنارش لبه تخت گذاشت ………. اولین و اصلی ترین قانون این خانه را بهتر از هر کسی از بر بود …………. اینکه نه حق کنجکاوی دارد و نه حق سوال جواب کردن .

ـ می تونی لباسات و تنت کنی یا من کمکت کنم ؟

حمیرا سری به نشانه اطاعت تکان داد و دست به دو لبه پیراهن در تن گندم که دو طرفش را سفت میان پنجه هایش گرفته بود ، برد و خواست دو لبه را از هم فاصله دهد و لباس را از تنش خارج کند که گندم به سرعت نگاهش را به سمت یزدانی که دست به کمر گرفته و پا به عرض شانه باز کرده ، با چهره ای درهم و عصبی بالا سرش ایستاده بود و به بازوی سیاه شده اش نگاه می کرد ، کشید ……….. نگاه مات شده و به اخم نشسته یزدان می گفت ، شاید نگاه یزدان اینجا باشد ، اما مطمئنا ذهنش سمت و سوی دیگری دور می خورد و می چرخد .

گوشه لبش را گزید …………. اگر می مرد و یا از درد این دست سقط می شد هم حاضر نبود مقابل چشمان یزدان لباسش را از تنش در بیاورد .

حمیرا که از تعلل کردن او کلافه شده بود ، تاپی که در دست گرفته بود تا تن او کند را پایین آورد .

ـ چرا این لباس پاره پوره رو دو دستی چسبیدی دختر ؟

یزدان انگار که با صدای حمیرا به خودش آمده باشد ، نگاهی به گندم که گوشه لبش را به زیر دندانش کشیده بود و زیر چشمی او را می پایید انداخت ………. نفس عمیقی کشید :

ـ من پایین کار دارم ، تا میرم کارم و انجام بدم ، گندم و هم آماده کن بیارش پایین ……….. پایین منتظرتم گندم .

گندم سری برای او تکان داد و رفتن او را با چشم دنبال کرد و تا شنیدن صدای بسته شدن در اطاقش ، لباسش را رها نکرد ………. با بسته شدن در اطاق ، گندم با خیال آسوده لباس در تنش را رها کرد و حمیرا محتاطانه لباس را درآورد و تاپ در دستش را به تن او پوشاند .

نگاهی به چشمان خوش حالت و درشت گندم انداخت ……… فهمیدن اینکه این دختر هنوز هم از یزدان خجالت می کشید ، سخت نبود .

ـ فکر نمی کنی یه ذره برای خجالت کشیدنت دیر شده ؟

گندم نگاهی به حمیرا انداخت و هیچ جوابی به او نداد ………….. یعنی جوابی هم برای دادن نداشت ، آن هم وقتی که حمیرا فکر می کرد او معشوقه یزدان است و جایی از تنش نمانده که به چشم یزدان نیامده باشد .

حمیرا با دیدن سکوت گندم ، با ابرو به بازوی چپ گندم اشاره کرد و ادامه داد :

ـ این دستتم شاهکار آقاست ؟

ـ نه ……. یزدان هیچ وقت رو من دست بلند نمی کنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گز پسته ای
گز پسته ای
2 سال قبل

راست میگیا اون روز اول گف یه زن پیره الان دیگه قاعدتا یا باید خیلی پیر باشه ک نتونه کار کنه یا مرده باشه بعد این همه سال😂😂😂😂

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
2 سال قبل

🤣😂

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x