رمان گلادیاتور پارت 77 - رمان دونی

 

پناهی با دیدن کبودی های بازوی گندمی که رو به سیاهی سوق پیدا کرده بود ، ابروانش را درهم کشید :

ـ چی کار کردید با دست این دختر ؟ …………. این دست که ناکار شده .

یزدان هم با دیدن سیاهی بازوی او که انگار بیشتر از ساعت پیش شده بود ، ابروانش را بیشتر از قبل درهم فرو برد ……….. سیروس با این گندی که بالا آورده بود ، باید خدا را شاکر می شد که هنوز سری بر تنش نشسته و نفسی رفت و آمد می کند .

ـ آوردمش اینجا که شما بهم بگی دستش چی شده …………. به نظرت ممکنه شکسته باشه ؟ آخه وسعت کبودیشم حس می کنم حتی از ساعت پیش هم خیلی زیادتر شده .

ـ من که ارتوپد یا شکسته بند نیستم که بخوام نظر بدم . من جراح داخلیم ………… اما الان حتی اگه پیش ارتوپد هم برید تا عکس از این دست نگیره ، هیچ جوابی به شما نمیده ……. پس باید اول از این دست عکس گرفته بشه تا بشه نظر قطعی داد .

گندم ترسیده و هول کرده از لفظ شکستگی ، خودش را بیشتر از قبل از پشت به یزدان فشرد ………… انگار قصد داشت درون یزدان برود و خودش را میان تن او پنهان کند ………….. چهار پنج سال پیشش را به خوبی به یاد می آورد ………… وقتی که شست دست راستش ، نه تنها در رفت ، بلکه ترک هم برداشت …………. و هرگز فراموش نمی کرد برای جا انداختن شست و آتل بستن انگشتش چه درد جان فرسایی را که متحمل نشد .

یزدان که ترس نشسته در جان او را به خوبی حس کرده بود ، آرام و نامحسوس بدون آنکه نگاهش را سمت گندم پایین بکشد و یا نظر پناهی را به خود جلب کند ، دستش را آرام همچون ماری خزنده ، روی کمر او خزاند و پهلوی او را میان دستش گرفت و آرام فشرد .
ـ پس بگو بیان همین الان از دستش عکس بگیرن .

ـ اینجا که نمیشه ، باید برید طبقه بالا قسمت رادیولوژی ………….. الان زنگ می زنم به بالا و میگم خود دکتر زاهدی شخصاً از دست دخترت عکس بگیره و معاینش کنه .

ـ باشه ، فقط می خوام هر کاری که لازمه در سریع ترین حالت انجام داده بشه .

ـ هیچ مشکلی نیست ، تا شما برید سمت رادیولوژی ، منم با بالا هماهنگ کردم .

و یزدان سری تکان داد و همراه با گندمِ نالان از دفتر پناهی بیرون زد .

گندم با آشوبی که بر دلش افتاده بود ، با همان چشمان لرز افتاده ، سرش را سمت یزدان بالا گرفت و نگاهش نمود ………. الان دیگر نه ذره ای سلام علیک کردن های خاص کارکنان و نه احترام گذاشتن های بی حد و حصرشان به یزدان ، برایش ذره ای اهمیت نداشت ……… الان تنها چیزی که دوست داشت بشنود ، این بود که بگویند دستش تنها دچار یک کوفتگی ساده شده و لاغیر .

ـ یزدان .

یزدان بدون آنکه نگاهش را از تابلوی سفید مقابلش که مسیر رادیولوژی را نشان می داد ، بگیرد ، جواب او را داد :

– بله .

ـ یعنی میگی ممکنه دستم شکسته باشه ؟

ـ شنیدی که پناهی چی گفت ؟ تا عکسی از دستت گرفته نشه ، نمیشه نظر دقیقی داد .

ـ اگه شکسته باشه چی ؟ اگه عکس بندازیم و بعد بگن دستم شکسته چی ؟

یزدان دندان برهم فشرد و انگار که بخواهد خط و نشانی بکشد ، گفت :

ـ گردن اون مرتیکه رو می شکونم .

و در آسانسور را برای گندم باز کرد و اجازه داد ابتدا او داخل شود .

ـ نمیشه بی خیال شیم برگردیم عمارتت ؟ این دستمم مطمئناً خودش خود به خود خوب میشه .

یزدان اینبار نگاهش را سمت او پایین کشید و سمتش چرخید و کاملا مقابلش ایستاد و دستانش را روی شانه های او قرار داد و سر سمت او پایین کشید و در نی نی چشمان نگران و مشوش و ترسیده او نگاه کرد ……….. درون آسانسور تنها بودند و جز خودشان دو نفر کس دیگری حضور نداشت .

ـ به یزدان اعتماد داری ؟ مثل همون گذشته ها .

گندم از همان فاصله نزدیک در چشمان سیاه و جدی شده او نگاه کرد ………… همیشه به یزدان اعتماد داشت ………. اصلا اعتماد به یزدان انگار تنها چیزی بود که هیچ وقت هیچ خللی در آن به وجود نمی آمد .

بدون ذره ای تردید و شک جوابش را داد :

ـ معلومه که دارم .

ـ پس وقتی یزدان کنارت ایستاده احتیاج نیست از چیزی بترسی یا واهمه داشته باشی ………… چون یزدان حاضره رگ گردنش و وسط بذاره اما نذاره گندمش ذره ای حس تنهایی و آزار و اذیت پیدا کنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

حسم میگ انقد این دوتا حسی بینشون اتفاق نمیفته تا یزدان دوس دخترشو میاره تو خونه بعد تازه گندم میفهمه ک حسودیش میشه ک اتفاقا چنتا موقعیت پیش میاد یزدان گندم رو با لباس خاک بر سری میبینه و حمیرا هم میفهمه هی سعی میکنه گندم رو دلداری بده دوس دختره هم سعی میکنه گندم رو بده کنه بعد یه مهمونی تو خونه یزدان اتفاق میفته ک یکی از مهمون ها از گندم خوشش میاد ک اتفاقا از دوستای یزدان بعد یزدان همچون شیری غرش میکنه ک ب عسل چشمای گندم خدشه وارد نشه بعد ایشالا ۱۰۰۰پارت دیگ تا میان بهم برسن یزدان تو یکی از ماموریت خفن ها زخمی میشه ولی خوب تهش بهم میرسن
فاطمه بی زحمت از نویسنده بپرس اگ روال داستان اینه من دیگ نخونم 🙂🤝

Asaman
Asaman
2 سال قبل

از نظر من اصلا گندم لوس نیست خوب من که تاحالا دستم نشکسته حتما خیلی درد داره بایدم ترسید

ارزو
2 سال قبل

این گندم بچه یکار بوده و اینقده لوسههه؟!؟!؟!؟!؟!

همچو دُر
همچو دُر
2 سال قبل

من متوجه نمیشم الهه اتش نویسنده زاده نور ک بود خیلی بلند پارت میداد،
پس چرا این رمانش انقد کوتاه..؟

همچو دُر
همچو دُر
2 سال قبل

اهااا
🥴😬
بازم مرسی ازت فاطمه جون خیلی عالی پارت گزاری میکنی…

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
2 سال قبل

مار خزنده کی بودی لنتی 🤤😐

Nahar
Nahar
2 سال قبل

گندم لوس!😐 چقدر این یزدان تهدید های توخالی میکنه. 😐

امروز درمورد زیبایی گندم و یزدان نویسنده حرفی نزد 😂😐 چقدر عجیبه مگه ن؟؟

همچو دُر
همچو دُر
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

ای وای ارهههه
راست میگین
نویسنده درمورد زیبایی گندم و ابهت یزدان حرف نمیزنه رمان مزه نمیده
البته حرف ک نع.. کل رمانش به زیبایی این و ابهت و اون میگزره..
یه لحظه فک کردم رمانو اشتباه اومدم

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x