رمان گلادیاتور پارت 8 - رمان دونی

 

– خیله خب . برو داخل خودت و خوب بشور ……. شلوارتم در بیار بده من بندازم تو رخت چرکای اکرم …….. خودت و شستی صدام کن .

– باشه .

گندم داخل رفت و در را بست ……… اما هنوز زمان زیادی از داخل رفتنش نگذشته بود که جیغ گندم با باز شدن شیر آب بلند شد :

– چی شد ؟

– آب یخه .

– خب گرمش کن .

– بلد نیستم یزدان جون .

یزدان کلافه نچی کرد و ضربه آرامی به در آهنی دستشوویی زد :

– برو پشت در وایسا من آب و برات تنظیم کنم تا گرم بشه .

– باشه .

یزدان آرام در را باز کرد و بدون آنکه نگاهش را از شیر کهنه گوشه دستشویی بگیرد و یا قصد داخل رفتن و چرخاند نگاهش در جای دیگری را داشته باشد ، از همان جا دست دراز کرد و آب را تنظیم نمود :

– بیا گرم شد …….. کارت تموم شد من و صدا بزن .

و سر بیرون کشید و در را بست و منتظر تمام شدن کار گندم شد .

– یزدان جون ، تموم شد .

یزدان لای در را اندکی باز کرد و تکه پارچه کوتاهی را داخل فرستاد :

– اول خودت و با این خوب خشک کن تا شلوار و شورتتم بهت بدم .

گندم با شلواری تمیز پوشیده از دستشویی بیرون آمد و یزدان دستش را گرفت و به سمت تک مبل زوار در رفته گوشه حیاط رفت ………. کاووس وضع مالی خوبی داشت ، اما آنقدر تنگ دست بود که هیچ لوازم رفاهی برای این بچه هایی که شبانه روز برای او کار می کردند ، محیا نمی کرد ……… این مبل زوار در رفته هم چندتا از بچه ها از گوشه خیابان پیدا کرده بودند و به اینجا آورده بودند …….. و به دفعات دیده بود که کاووس بعضی اوقات رویش می نشست و پیت حلب روغن خالی را جلویش می گذاشت و آتشی روشن می کرد و سیگار می کشید .

– یزدان جون ، گشنمه .

یزدان نگاهی به چشمان عسلی و معصوم گندم انداخت و فوش زیر لبی به هوشنگ داد ………… هوشنگ امشب هم جای خواب گندم را از او گرفته بود و هم لقمه اش را خورده بود .

– بشین رو این مبله تا من برم ببینم چی می تونم برات پیدا کنم بیارم که بخوری .

– بشین رو این مبله تا من برم ببینم چی می تونم برات پیدا کنم بیارم که بخوری .

و دست زیر بغل او انداخت و بالا کشیدش و روی مبل نشاند .

– باشه .

یزدان به سمت آشپزخانه راه افتاد و از گوشه چهارچوب آشپزخانه دزدکی ، اکرمی که پای گاز سه شعله ایستاده بود و برای کاووس املت درست می کرد ، دید زد و نگاهش را سمت یخچال که هنوز کلید رویش قرار داشت داد و منتظر شد اکرم برای بردن املت ، از آشپزخانه خارج شود .

تمام لوازم خوراکی درون یخچال و یکی از کمد ها که هر دو کلید داشتند ، نگهداری می شد ……… یخچالشان از آن یخچال های قدیمیِ بیست سی سال پیش بود که هم قفل داشت و هم کلید می خورد و کلیدش هم همیشه در دست اکرم بود ، تا اگر بچه ای برای خوردن چیزی سر یخچال رفت ، نتواند درش را باز کند ………. اما انگار امشب بخت با یزدان یار بود که کلید ، هنوز روی در یخچال قرار داشت .

با بیرون رفتن اکرم با سینی ماهیتابهٔ املت و نان ، از آشپزخانه ، یزدان به سرعت درون آشپزخانه پرید و در یخچال را باز کرد و تکه نان و پنیر و خیاری برداشت و بدون آنکه لقمه اش بگیرد ، از آشپزخانه بیرون زد ………. اکرم زن سن و سال دار و بی اعصاب و صد البته عقده ای به نظر می رسید و یزدان هیچ دلش نمی خواست خودش را در مقابل او قرار دهد .

به سمت گندم رفت و گندم را از روی مبل بلند کرد و خودش نشست و گندم را روی پاهایش نشاند و با چیزهایی که از یخچال برداشته بود ، برای گندم لقمه بزرگی گرفت و به دستش داد ……… و گندمی که فارق از تمام اتفاقات دور و اطرافش لقمه بزرگش را میان دستان کوچکش گرفت و دو لپی خورد و با خیال آسوده به سینه یزدان تکیه داد و مشغول لقمه اش شد .

گندم یک سوم لقمه اش را خورده بود که با حس سیری که پیدا کرد ، باقی مانده اش را سمت یزدان گرفت و یزدان بی حرف لقمه اش را از دستش گرفت و در چند حرکت پایین فرستاد و خورد .

گندم با حس خواب آلودگی که او را فرا گرفته بود ، سر به گوشه سینه او تکیه داد و ناله اش بلند شد .

– یزدان جون .

– بله .

– نمی ریم تو اطاقمون بخوابیم ؟ ……… من خوابم می یاد .

– قراره امشب با هم رو این مبله بخوابیم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساحل
ساحل
2 سال قبل

قلمت خیلی خوبه
فقط کاش زود تر بره به بحث اصلی ماجرا

صحرا
صحرا
2 سال قبل

خوب بود مرسی💋

ZAHRA
ZAHRA
2 سال قبل

واقعا رمان عالیه کاشکی گندم زودتر بزرگ شه

♕♕♕
♕♕♕
2 سال قبل

وااااییی کاشکی زودتر گندم بزرگ بشه😂😂یزدان چه شوگرددی خوبیه

سوگل
سوگل
2 سال قبل

چقدر این یزدانه پتروس بازی درمیاره😂😂

eli
eli
2 سال قبل

خیلی قشنگه

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عالیه

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x