رمان گلادیاتور پارت 80 - رمان دونی

 

زن متعجب از جواب یزدان ، پلکی زد ……….. انگار مغزش در حال حلاجی کردن چیزی بود که یزدان گفت ……. به همان سرعت لبخند بازتری بر لب نشاند ………. فهمیده بود سوالش بی جا بوده .

باید احمق می بود که با یک سوال بی جا ، این مرد را از خود می راند و شانسش را برای داشتن او ، از بین می برد .

ـ نه نه ………. من یه پزشکم . وظیفمه که بدون توجه به نصب بیمار ، اون و درمان کنم ………….. فقط یک مقدار کنجکاو شدم .

زن نگاهش را به دست گندم داد و دستی به بازوی سیاه او کشید و کمی بلندش نمود …….. جای انگشتانی ، به خوبی روی بازوی لاغر و سفیدش نمایان بود .

ـ دستت چی شده عزیزم ؟

گندم با لمس دستش توسط زن ، اندک ابرویی درهم کشید و گوشه لبش را گزید و با صدایی که درد در آن به خوبی نمایان بود ، گفت :

ـ فشرده شده .

ـ به نظرت ممکنه دستش شکسته باشه ؟

زن از گوشه چشم و نامحسوس نگاهی به صورت درهم یزدان که با پاهایی به عرض شانه باز ، دست در جیب های شلوار در پایش فرو کرده ، خیره خیره به بازوی کبود او نگاه می کرد ، انداخت ………….. جای انگشتان روی بازوی گندم ، مطمئناً جای دستان یک زن نبود ………… حسی می گفت این بازوی داغان شده باید کار یزدان باشد ……….. دستان بزرگ یزدان را به خوبی به یاد داشت .

ـ شکستگی که به نظر نمی رسه ……… اما ممکنه با توجه به وسعت کبودی و تورم ، استخونش مو برداشته باشه …….. عزیزم برو تو اون اطاق سی تی اسکن ، منم الان می یام .

گندم با شنیدن اسم ناآشنای اطاقی که زن با دست به آن اشاره می کرد ، نگاهش را سمت یزدان چرخاند ……… دلش نمی خواست پا در جایی بگذارد که نه تصوری از آن داشت و نه می شناختش ……… آن هم تنهایی . آن هم بدون وجود یزدان .

یزدان که نگاه منتظر گندم را روی خودش دید ، سمتش قدم برداشت و بدون کوچک ترین فاصله ای پشت سرش قرار گرفت و یک سمت پهلویش را میان انگشتانش گرفت و گردن خم کرد و لبانش را به سر شانه برهنه او رساند …….

یزدان که نگاه منتظر گندم را به روی خودش دید ، سمتش قدم برداشت و بدون کوچک ترین فاصله ای پشت سرش قرار گرفت و یک سمت پهلویش را میان انگشتانش گرفت و گردن خم کرد و لبانش را به سر شانه برهنه او رساند و بوسه ای بر پوست خنک شده او نهاد و آرام میان گوشش نجوا کرد :

ـ من هزار دفعه گذرم به اون اطاق افتاده …….. بهت قول میدم که اون تو هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره …….. فقط قراره از دستت یه عکسی گرفته بشه تا ببینیم بلایی سر بازوت در اومده یا نه ……. قرار نیست اتفاق دیگه ای بیفته .

گندم کاملا به سمتش چرخید و یزدان کمر صاف کرد و در چشمان دو دو زده او نگاهی انداخت .

ـ خب اگه قرار نیست اتفاقی بی افته ، تو چرا باهام نمی یای داخل ؟ ………….. اصلا چرا من باید تنهایی برم اون تو ؟

یزدان نفس عمیقی کشید …………. فهمیدن اینکه گذر گندم هرگز به چنین مکانی نه افتاده و هیچ گونه تجربه ای از عکس بداری ندارد ، آنچنان هم سخت نبود ……… آدم ها همیشه از ندیده ها می ترسند ، نه دیده ها .

ـ علامت سر در اون اطاق و می بینی ؟ ………… مطمئن باش اگر وجود من داخل اون اطاق مشکلی نداشت ، امکان نداشت اجازه بدم تنهایی پا تو اون اطاق بذاری . اما مجبوری که تنهایی داخل اون اطاق بری .

گندم نگاه نگرانش بی هیچ اختیاری سمت در بزرگ و سفید رنگی کشیده شد که رویش برچسب بزرگ قرمز رنگ ورود افراد باردار به داخل اطاق ممنوع ، چسبانده بودند .

خیلی دلش می خواست مخالفت می کرد ……….. دلش نمی خواست مجبور به کاری شود که دلش نمی خواست …………. اما انگار در این زمان او هیچ اختیاری برای سر باز زدن نداشت .

زن که رفتار یزدان را با گندم دید ، نگاهش با سوء ظن بیشتری سمت گندم کشیده شد …………. این آغوش حمایت گر ، این بوسه بر سر شانه ، نمی توانست متعلق به یک آدم غریبه باشد .

بی اختیار خودش هم قدمی جلو گذاشت و دست پشت شانه گندم قرار داد و به سمت اطاق هولش داد ………. باید می فهمید این دختر چه نسبتی با این یزدان دارد .

ـ برو داخل عزیزم .

گندم بی هیچ حرفی قدم هایش را رو به جلو کشید و سمت اطاق راه افتاد و یزدان بی حرف و دست در جیب شلوار فرو کرده ، رفتن او را نظاره کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسل
عسل
1 سال قبل

آقا چرا پارت 54 تا 80 نیست پس؟؟؟

mehr58
mehr58
2 سال قبل

اخییی چه ترسی داره گندم

Shyli
Shyli
2 سال قبل

ینی ع اول رمان هی اومدم فوش بدم هی تدادم هی اومدم فوش بدم هی ندادم رمانش اولا خوب بود شایدم من چون ع نویسنده عقب بودم خوب بوده برام ولی هر چی اومد جلوتر ضعیفتر شد باو ۱۰ پارتش اندازه ی پارته الفبای سکوته اینطوری پیش بره فقط خواننده هاشو ع دست میده خیلی گیره رو چشای بیصاحابه گندم و این کلافم کرده در ضم نویسنده یهو سوزنش گیر میکنه رو ی مکانی نزدیکه ۱۲ پارت داشتن صبونه میخوردن ک تهشم نخوردن اون کوفتی رو الانم ک ۴،۵ پارته درگیره دسه گندمیم خو ی ذره هم ب فکر ما باشین اه اه اه اه

ماریا
ماریا
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

تو رمان دلارای رو نخوندی بفهمی این پارت چقدر طولانیه🤣🤣

Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  ماریا

خخخخخخ رمانه قشنگیه اگه قشنگه برم بخونم

Elina
Elina
2 سال قبل

این بوسه این وسط چی میگفتتتت؟؟؟؟🤨🤣🤣🤣🤣

Hasti
Hasti
2 سال قبل

دوستان تا ۱۰۰ پارت دیگه تو مطب در خدمت گندم زیبا و یزدان هستیم

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

زنیکه فضول😠😠😠

ارزو
ارزو
2 سال قبل

حاللم از گندم به هم میخوره چرا اینقده مامانییه😑😑😑😐😐😐💔💔بابا بچه ی کاره ناسلامتی💔😐

راحبه
راحبه
2 سال قبل

من رمانو از اینجا شروع کردم به خوندن چطوریه داستانش یزدان گندم و دوس داره؟

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  راحبه

معلوم نیست مثلا ی بار میگه مثل بچمه ی بار دیگه میگه خواهرمه .😂 ولی نخونی بهتره ها چون ۲۲ شبانه روز ما باید سر میز صبحونه باشیم و ۴۰ شبانه روز ما باید تو کلینیک باشیم😐 و گندم بسیار بسیار لوسه و در عین حال زیبا که نویسنده با اینکارش اعتماد ب نفس مارو گرفته و اگه یه خط به ما پارت بده از ده تا کلمه‌ش نه تاش اینه ک گندم زیباست😐😂 یعنی همه عاشق گندم هستن و مردی ب جذابی یزدان تو این دنیا پیدا نمیشه و همه دخترا بزا این سر و دست میشکونن این دوتا حوری بهشتی هستن ک همه بهشون حسودی میکنن.
یه چیز دیگه ام هست مثل مستند حیواناته. یزدان مانند شیری غرش کرد یزدان مانند گرگی تنهاست یزدان عقاب زخم دیده. ماشینش همانند خودش غرشی کرد و با سرعت حرکت کرد ماشینش مانند گرگی ک از جنگ امده از دبی اورد 😐😞

😐 خیلی طولانی شد😂 بازم انتخاب خودته

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

وای دمت گرم خیلی عالی همه داستان رو توضیح دادی گلم 👌👍😂

Miss flower
Miss flower
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

😂😂😂😂😂👌👌👌👌

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
2 سال قبل
پاسخ به  راحبه

بیشتر مثل خاهر برادرن😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

گندم لوس😐 اخه دختری ک دستفروشی بوده انقدر لووووسهههه؟ عجب😐

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x