رمان گلادیاتور پارت 84 - رمان دونی

 

با حس سنگینی نگاه گندم ، نگاهش را با مکثی از یزدان گرفت و روی گندم انداخت و ادامه داد :

ـ الان برات یه پماد و یه قرص مسکن به همراه یه مسکن عضلانی می نویسم که هم دردت و کم کنه ، هم کبودی پوستت و زودتر ترمیم کنه ……… مسکن عضلانیت و همین الان می زنی که ، تا یک ساعت آینده دردت تا حد خیلی زیادی کم می کنه ………… این پمادی هم که برات نوشتم هم استفاده کن ، احتمالا تا دو سه هفته دیگه خبری از این کبودی روی پوستت نیست ………… اما اگر بعد از گذشت این مدت باز هم حس درد تو همون ناحیه حس کردی ، دوباره بیا اینجا .

ـ اگه دستم نشکسته ، پس چرا اینجوری کبود شده ؟

میترا دفترچه نسخه ای از داخل جیب روپوش سفید در تنش بیرون کشید و پماد و قرصی مسکنی که در نظر داشت را یادداشت کرد و مهر نظام پزشکی اش را زیرش کوبید و در همان حال گفت :

ـ تا حالا کسی بهت گفته پوست خیلی حساسی داری ؟

گندم خنده ای کرد ………….. این حرف را در گذشته ها ، خیلی وقت ها از یزدان شنیده بود .

ـ آره از همون اول پوست خیلی حساسی داشتم ………….. یزدان همیشه بهم پوست پیازی می گفت .

میترا با حس و حال بد و آزار دهنده ای نگاهش را از گندم گرفت و سمت یزدان چرخاند ………. این حرف گندم ، این مطلب را می رساند که رابطه یزدان با این دختر ، خیلی پیچیده تر از این حرف هاست که نشان داده می شود .

با باز شدن در شیشه ای و ورود دکتر پناهی ، نگاه همه اشان سمت در شیشه ای چرخید ……….. میترا که انگار نمی خواست مقابل دکتر پناهی چیزی را نشان دهد ، بعد از نگاه کوتاه و ببخشید آرومی از کنارشان گذشت و از سالن رادیولوژی خارج شد .

پناهی نگاهی به گندم که نگاهش می کرد انداخت و یزدان را مخاطب خودش قرار داد .

ـ جدیدا تو خط مهد کودک زدید جناب فروزش ؟ قبلا با سه چهار سال کوچکتر از خودتون می پریدید . این طفل معصوم که دیگه خیلی بچه است .

یزدان بدون آنکه چهره اش را تغییری دهد ، لبه های کتش را به عقب راند و دستانش را درون جیب شلوارش فرو کرد و با نگاهی که انگار بی خیال ترین نگاه عالم بود ، به او نگاه کرد .

ـ شما مشکلی با این مسئله داری ؟

ـ من ؟ نه . اصلا به من ربطی نداره ……….. فقط برای یک آن دلم برای این طفل معصوم سوخت ……… وگرنه من پول ویزیت و درمانم و می گیرم و برام فرقی نمی کنه که کی زیر دستم بیاد .

گندم با چهره ای سوالی نگاهش را میان یزدان و مرد چرخاند ………… چرا مرد رو به رویش باید برایش دل می سوزاند ؟ آن هم زمانی که او در کنار یزدان بهترین حالت و شرایط داشت .

***

درون ماشین نشسته بودند و به عمارت بر می گشتند …………. سرعت ماشین زیاد بود و گندم از پس شیشه های دودی ماشین گاهی خیابان های نسبت خلوت را نظاره می کرد ، گاهی هم نگاهش را به چهره متفکر و جدی یزدان که انگار اخم باریکی هم بر پیشانی اش نشسته بود ، می داد .

با ورودشان به عمارت و ایستادن ماشین جلوی پله های ورودی ، جلال از پله ها پایین آمد و در را برای یزدان باز کرد و یزدان بی توجه به افراد دور و اطراف یا نگهبانانی که منتظر دستور او خبردار ایستاده بودند ، سمت در سمت گندم رفت و در را برایش باز کرد و بعد از پیاده شدن گندم ، دست دور کمر او حلقه نمود و او را به سمت پله ها هدایت کرد .

جلال نگاهی به دست یزدان که دور کمر گندم حلقه شده بود انداخت و بلافاصله نگاهش را تا چشمان جدی او بالا کشید .

ـ اون مرتیکه کجاست الان ؟

ـ منظورتون کیه قربان ؟

ـ همون مرتیکه ای که دست گندم و به چنین روزی انداخت .

ـ همون طور که شما دستور دادید که جلو چشمتون نباشه ، بهش گفتم فعلا تو ساختمون نگهبانان بمونه .

ـ برو اون مرتیکه رو خِر کشش کن بیارش اینجا .

ـ اما قربان ………..

یزدان حرصی و عصبی صدایش را بالا برد ……….. دیدن آن پوست تیره و کبود شده گندم ……… و یا آن چشمان اشک آلود از سر دردش بدجوری پا بر روی اعصاب داغان و ضعیف شده اش گذاشته بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا چه شود؟

Elina
Elina
2 سال قبل

یزدان معلوم نیست با خودش چندچنده

ghazal
ghazal
2 سال قبل

من اعتماد به نفسمو از دست دادم حس میکنم من یه کرگدنم اما گندم حوری بهشتی😐😭😭

fati
2 سال قبل
پاسخ به  ghazal

😂😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  ghazal

جدی نگیرنهایت نهایتش پیازه با اون پوست حساسش😂😂😂
ولی اینکه کودک کاره بایدازش پرسیدکرم ضدافتابش چیه که پوست پیازی مونده هنوز اونم باوجودکودک کاربودنش

ghazal
ghazal
2 سال قبل
پاسخ به  نیلی رحیمی

اره مارک ضد افتابشو خریدارم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  ghazal

منم دنبالشم یافتم میگم بهت فکرکنم ازفک خیابون باشه😂😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  نیلی رحیمی

کودک کاره ولی خیلی لوسه انگار ت پر قو بزرگ شده🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

ببخشیدااا توپر گه بزرگ شده توقوی و پر گاهی هم اینجوری ناز ندارن پوست پیاز انتر خیلی هم واسه یزدان جونش ارزش داره جلوی چشاش دکترشو واسه تختش مخ میکنه اونم اتاق بغلی خودش

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط نیلی رحیمی
hadis
hadis
2 سال قبل

از چهره جدی گرگ زخمی یزدان و پوست کرگدنی گندم بکشیم بیرون نویسنده خیلی حاشیه میره که هیچ رمان کامل نمینویسه داغان دیگه چ صیغه ایه

Nahar
Nahar
2 سال قبل

گندم خیلی لوووسه انگار ت پر قو بزرگ شده؟ مکه اون کل عمرشو دستفروشب نکرده؟؟ پس چرا انقدر لوسه؟؟ اون بخاطر کنجکاویش ی ادم دیگه رو ت خطر انداخت خو اون نگهبانه هم وظیفشو انجام داد.

اصن حرف هایی ک میزنن بهم مرتبط نیس و نویسنده باید حرفاشو با منطق پیش ببره مثل رمان وهم😐 از کلینیک اومدن یزدان سردرد گرفت و اعصابش داغون؟؟ دقیقا چی شدد؟؟

پوست حساس گندم؟ چشمان عسلی گندم؟ جثه ظریف گندم؟؟ انگارر داریم رمان حوری بهشتی رو میخونیم
ی پارتش هم ک کلا گرگ و سگ و اسب میاره جوری ک من حس میکردم دارم رمان مستند حیوانات رو میخونم😐

نویسنده رمانش پراز اشکال هست و ی جورایی داره موضوع اصلی رو ب حاشیه میبرع

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
ارزو
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

😂😂😂😂😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

حرفت طلااا…ولی پر قو نه پر گه بزرگ شدن والا بریم کودک کارشیم

ارزو
2 سال قبل

این یزدان میخواست کسی نفهمه که گندم واسش مهم دیگه نه ؟؟؟
الان فقط خواجه حافظ شیرازی نمیدونه😐😐😐😂😂😂💔💔💔

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

دقیقااا

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x