رمان گلاویژ پارت 11 - رمان دونی

باافکارم لبخند پیروزمندانه ای زدم وتودلم گفتم:
_چکت برگشت بخوره دیدن قیافه ات چه لذتی داره جناب آقای واحدی!!!
خوشحال از اینکه سوژه خیلی خوبی واسه تلافی پیدا کردم مشغول کارم شدم!

یک ساعت ونیم بعد مهمون ها همزمان باهم از سرمیز بلند شدن و خداحافظی کردن!
عماد ورضا خوشحال بودن..
ازتوی شیشه ی اتاقشون بهشون نگاه میکردم!
واسه اولین بار بود میدیدم عماد اینقدر عمیق میخنده..

جز جیگرزده چقدرم خوشگل میخنده!!
نیم ساعت بعد عماد و رضا هم از اتاق اومدن بیرون و عماد بادیدن من فورا اخم هاشو توهم کرد!
انگار ارث پدرشو میخواد مرتیکه ی روان پریش!

رضا به طرف اتاقش رفت و قبل ازاینکه بره داخل به طرف من برگشت منم که خودمو مشغول کار کرده بودم به روی خودم نیاوردم که صداشو شنیدم!

_ممنون خانم خرسند دیزایین میز عالی بود. خسته نباشید!
همین تعریف کافی بود نیستم تا بناگوش بازبشه!
من میگم این مرد خیلی با شعور و جنتلمنه!!!
باخوشحالی که سعی در کنترل کردنش داشتم گفتم؛
_خواهش میکنم امیدوارم همه چیز خوب پیش رفته باشه!
تشکر کرد ورفت داخل اتاقش!

به دربسته ی اتاق عماد نگاه کردم وبا نفرت گفتم:
_قیافه ی فردات حسابی دیدن داره عماد خان!!!

امروز 2روزه که از اون روز میگذره اما خبری از چک وبانک و… نبود!
د‌اشتم کم کم ازسکوت عماد نگران میشدم.. نکنه باز نقشه ای توسرشه؟ یا شایدم خودش حواسش به بانکش بوده و حسابشو شارژ کرده!

بهتره که به دلم بد راه ندم.. امروز از صبح دلشوره دارم و ازاونجایی که ساعت 11 ظهر شده وعماد هنوز نیومده احساس میکنم با اومدنش طوفان به پا میشه!!

همونم شد… ساعت تقریبا 2 ظهر بود که عماد با قیافه ای به شدت عصبانی اومد.. اومدم بیخیال خودمو نشون بدم اما ترسیده بودم و آب دهنمو قورت دادم وبهش نگاه کردم که رفت توی اتاق رضا و بعداز چند ثانیه اومد بیرون و به طرف من اومد!

یا جده سادات.. این چرا اینجوری شده!
_چرا نگفتی بانک زنگ زده واسه شارژ حسابم؟
_ب.. با.. بانک؟ کدوم بانک؟
دست هاشو محکم کوبید روی میز وباصدای شبیه نعره فریاد زد:
_همونی که به من نگفتی تا گند بزنی به 8 سال حساب بانکی وسابقه ام!

_آهان.. وای.. من.. باورکنید.. اصلا یادم نبود..
مثل بید میلرزیدم.. ندونستم اینقدر عصبی میشه و حساب بانکیشو خراب میکنم!
خدایا کمکم کن!
_یادت نبود آره؟ اومد به طرفم خیز برداره که رضا اومد بینمون وگفت:

_چیکار میکنی؟ آروم باش عماد! این چه کاریه؟
_منشی واسه من استخدام کردی که بشه سوهان روحم آره؟
رفتم پشت رضا و باصدای لرزون گفتم:
_من که منشی شما نیستم!

ای ماربزنه به این زبون وامونده ام! ای لال بمیری گلاویژ نمیتونی جلو زبونتو بگیری!!
عصبی دوباره یه طرفم خیز برداشت که بازم رضا مانعش شد ومن از ترسم بیشتر پشت رضا قایم شدم!

_من تورو آدم نکنم اسمم عماد نیست.. کاری میکنم اسم این شرکت به گوشت برسه از 10 فرسخی پا به فرار بذاری..
رضا هم یه کم صداشو بالابرد وگفت:
_عماد؟؟ حواست هست داری چیکارمیکنی؟ داری با یه ضعیفه حرف میزنی خجالت بکش!

دستشو با حالت تهدید واسه رضا تکون دادوگفت:
یک هفته وقت میدم از اینجا بره وگرنه اون روی من رو میبنی رضا.. تصمیم باخودته!

بعداز اتمام حرفش رفت داخل اتاقش و در رو محکم روی هم کوبید!
رضا به طرفم برگشت وبا ناراحتی گفت:
_چرا این کارو کردی؟

باخجالت سرمو پایین انداختم وگفتم:
_یادم رفت!
_میدونی که باور نمیکنم..
_وسط اتوبان ساعت 9 شب ولم کرد ورفت!
_باید اینجوری تلافی کنی؟ اصلا چرا باید با عماد توی اتوبان باشی؟
سرمو پایین تر گرفتم
_گفت بیا برسونمت.. توی رودربایستی افتادم.. ندونستم میخواد اون کارو بکنه!

پوف کلافه ای کشید وگفت:
_من نمیدونم چرا این کارو کرده و چی بین شماها رد وبدل شده فقط میدونم بزرگ ترین اشتباه رو واسه تلافی انتخاب کردی چون عماد داره یه وام سنگین میگیره.. امیدوارم لطمه ای به اون موضوع نخورده باشه!

_معذرت میخوام!
_نباید اینو به من بگی گلاویژ خانم! اونی که باید ببخشه عماده!
با ناراحتی بهش نگاه کردم وگفتم:
_حالا چی میشه‌؟
_نمیخوام اذیتت کنه.. میدونم که هرچی بگه بهش عمل میکنه…

میون حرفش پریدم وگفتم:
_لازم نیست اخراجم کنید.. خودم تصمیم رفتن داشتم!
_بجای رفتن از بخاطر کارت عذرخواهی کن!
اینو گفت ورفت توی اتاقش!

چه غلطی کردم.. کاش این کارو نمیکردم.. آخه ازکجا میدونستم میخواد وام بگیره! خاک توسرت کنن گلاویژ.. لیاقت شغل خوب و درآمد خوب رو نداشتی!!

بی اراده زدم زیر گریه.. مثل بچه ها گریه میکردم.. شروع کردم به جمع کردن وسایلم.. میرم.. از اینجا میرم.. اصلا از پیش بهار هم میرم که دیگه سرزنشم نکنه.. به بی عرضگی محکومم نکنه.. میرم گورمو گم میکنم!

گریه میکردم و وسایلمو جمع میکردم.. دلم مادرمو میخواست.. بچگی هام گریه میکردم دنیا واسش به آخر میرسید.. هرکاری میکرد تا گریه ام بند بیاد.. اما حالا گلاویژ خیلی تنها تراز این حرف هاست که کسی واسه اشک هاش ارزش قائل باشه!

همه ی کارهای رفتنمو کردم وحتی رضا نیومد بگه نرو!
معلومه که نمیگه.. اونم از این بچه بازی های من عاصی شده!
کیف و سایلمو برداشتم وبه طرف درخروجی رفتم!

اماقبل رفتن باید یه کاری رومیکردم!
اشک هامو که بند نمیومد رو با دستم پاک کردم.. به طرف اتاق عماد رفتم وبدون در زدن رفتم داخل!
عصبی بلند شد واومد چیزی بگه که فورا با گریه گفتم:

_خواهش میکنم داد نزنید.. دارم میرم.. دیگه هم نمیام خیالتون راحت باشه.. اومدم معذرت خواهی کنم.. واقعا نمیدونستم اینجوری میشه! هدفم اصلا این نبود.. به ارواح خاک مادرم هدفم این نبود.. بازم ببخشید!

گریه ام به هق هق تبدیل شد و با خداحافظی کوتاهی اتاقو ترک کردم!
وارد آسانسور شدم و توی آینه به خودم نگاه کردم!
چشمای سرخ و اشکی..یه ذره ریملم زیر چشمم ریخته بود.. دماغ قرمز و لب های متورم وقرمز!

همیشه وقتی گریه میکنم لب هام متورم وسرخ میشه!
باهق هق به خودم گفتم:
_کاش این کارو نمیکردی.. کاش…
آسانسور ایستاد و رفتم بیرون..
قدم زنان در حالی که گریه میکردم به طرف مسیری میرفتم که میدونستم خونه نیست!

کتونی هامو پوشیده بودم وراه رفتن واسم سخت نبود.. دلم میخواست تا آخر دنیارو قدم بزنم وبه مادرم برسم!
سرظهر بود و پرنده تو خیابون پر نمیزد!
داشتم همونطور گریه کنان راه میرفتم که ماشینی پشت سرم واسم بوق زد!

بیخیال از اینکه مزاحمه برنگشتم و به مسیرم ادامه دادم..
اومد کنارم دوباره بوق زد..
هرکس دیگه هم بود بوق میزد..
دختری توی این ساعت توی خیابون با این حال معلومه که توجه همه رو جلب میکنه!

مسیرمو به طرف پیاده رو تغییر دادم که یه نفراسممو صدا زد!
_گلاویژ!
به طرف صدا برگشتم وبادیدن ماشین عماد و عماد شکه شدم!
گریه ام به سرعت بند اومد..

باگیجی نگاهش کردم که گفت:
_بیا بالا!
بازم گیج وگنگ فقط نگاهش کردم که گفت:
_کاریت ندارم میگم بیا بالا!

_ممنون.. خودم میرم لازم نی…..
عصبی حرفمو قطع کرد وگفت:
_سوارشو!
ای خدا.. چه گیری افتادم.. خب من که معذرت خواهی کردم.. گورمم گم کردم دیگه چی از جونم میخواد!

باترس وعجز نگاهش کردم که با آرامش گفت: لطفا!
خدایا خودمو به تو می سپرم!
با تردید سوار ماشینش شدم و ماشین به سرعت از جا کنده شد!

سکوت سنگینی فضای ماشین رو در برگرفته بود..
فقط صدای سکسکه های من بود که اونم بخاطر گریه بود..
ماشین توی خیابونی پیچید که ربطی به مسیر من نداشت!

باترس نگاهش کردم که گفت:
_داشتی میرفتی؟
باخجالت سرمو پایین انداختم وگفتم؛
_بله.. نگران نباشید دیگه منو به چشم…
بازم حرفمو قطع کرد وگفت:
_من نمیخواستم اینجوری وبا این حال از اونجا بری!

گیج نگاهش کردم.. یه نگاه به خیابون که نمیدونستم کجاست ویه نگاه به عماد که حرف های عجیب وغریب میزد!
_درسته که چشم دیدنتو ندارم اما بهت وقت میدم که کار جدید پیدا کنی وبعدش بری!

چی داشت میگفت؟ زده به سرش؟ آرامش بعداز طوفانه یا قبل از طوفان دوم؟؟
_متوجه نمیشم!
ماشینو کنار خیابون پارک کرد و درحالی که ترمز دستی رو میکشید گفت:
_یعنی میتونی تاوقتی که کارجدید پیدا میکنی بیای سرکارت.. پیاده شو!

به اطرفم نگاه کردم.. یه رستوران بود.. خدایا یه دونه بزن توی گوش من! نکنه وسط خیابون ماشین بهم زده الان توحالت کما هستم؟ یا شایدم کلا دارم خواب می بینم! این منو آورده رستوران؟

_اینجا کجاست!
_کویر لوت! من گرسنمه میخوای پیاده شو نمیخوای همینجا بمون تا برگردم!
_اما من میخوام برگردم خونه!
به ساعتش نگاه کرد وگفت:
_ساعت کاری شما تموم نشده خانم خرسند!

پیاده شد وقبل اینکه در رو قفل کنه پریدم پایین!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
S
S
2 سال قبل

رمانت خیلی خوبه
میشه روزی دوبار پارت بزاری آخه ما می مونیم تو خماری

Hamta
Hamta
2 سال قبل

عاااااالیییییی 💖💖💖💖💖💖💖💖💖
خواهشا بیشتر پارت بزارین بد جور ما رو میزارین تو خماری🥺🥲

Parisa
Parisa
پاسخ به  Hamta
2 سال قبل

آره روزی دو پارت عالی میشه

Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالی بود❤❤

Parisa
Parisa
2 سال قبل

عالی بود
مثل گل قالی بود😹

Parisa
Parisa
2 سال قبل

وای گلاویژ چه تلافی کردی😹

Miti
Miti
پاسخ به  Parisa
2 سال قبل

وای گلاویژ خیلی قشنگ تلافی کرد😂

ولی این عماد فازش چیه مث دیوونه ها رفتار میکنه 🤣

Armita
Armita
پاسخ به  Miti
2 سال قبل

واییی واقعا عالی میشه روزی دو پارت

سولومون
سولومون
پاسخ به  Miti
2 سال قبل

عماد شکست عشقی خورده🤣🤣

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x