خندید و بامسخرگی سری تکون داد وگفت:
_من نه! اما حس میکنم تو برخلاف حرف ها ورفتارهات خیلی دلت میخواست صنمی بامن داشته باشی ومتاسفانه و خوشبختانه باید بهت بگم که کور خوندی!

اون گلاویژ گاو واحمقی که میشناختی مرد عمادخان..
واسم مهم نیست از دیدگاه تو من چی هستم اما باور بفرما هرگوهی که باشم تو اگه تنها مرد روی این کره خاکی باشی من ترجیح میدم از تنهایی بمیرم اما باتو صنمی نداشته باشم..

نمیدونم چی توی چشم های گلاویژ بود که دلم رو لرزونده بود و بی اراده باحرف هاش ته دلم خالی شده بود..
عصبی واسه اینکه دیگه ادامه نده میون حرفش پریدم و گفتم:

_ببین من حوصله شر و ور تفت دادن های تورو ندارم اگه سخنرانی هات تموم شد راه بیوفت بریم من هزارتا بدبختی دارم وقت الکی و اضافه ندارم پای تو حروم کنم..

باپرخاش یک باردیگه به سینه ام کوبید و به عقب هولم داد و گفت:
_چی میگی تو‌؟ کی گفته من قراره باتو جایی بیام که توهم زدی؟

بیخودی تا اینجا اومدی و وقت گران بهات رو حروم من کردی من باتو جایی نمیام بفرما ور دل جوجو جونت وقت حروم کن.. هری!
عصبی بودم.. خیلی عصبی..

اونقدر که میتونستم همونجا جونش روازش بگیرم.. دندون هامو بافشار روی هم ساییدم و به بازوش چنگ زدم وگفتم:
_من نفرهای قبلی نیستم بامن اینجوری حرف میزنی ها..

یه کاری نکن زیر دست وپام بندازمت و دق ودلی تموم دنیارو سرت خالی کنم.. بامن درست حرف بزن باشه؟
_ولم کن.. درست حرف نمیزنم.. میخوای چیکارکنی هان؟

دوباره به بلند حرف زدن و کولی بازی متوسل شده بود و توی موقعیت و جای مناسبی نبودیم که بشه بهش نشون بدم چیکار میتونم بکنم!

نگاهی به اطرافمون انداختم و از دور دیدم که چندتا پسر دارن رد میشن و توی اون لحظه دهن به دهن گذاشتن درمقابل کولی بازی هاش ارزش بی آبرویی رو نداشت..

کنترل شده میون فک قفل شده ام گفتم؛
_بیا بریم اینجا جای بحث کردن نیست زشته نصف شب صداتو بلندنکن بخدا بی آبرویی افتخار نیست!

دوباره دستشو ازدستم کشید و با لجبازی گفت:
_نمیام.. مگه کری نمیشنوی چی میگم‌؟ دست ازسرم بردار.. من بی آبروهستم.. چرا دنبال من راه میوفتی؟

_گلاویژ دارم بهت میگم نه وقت مناسب و نه جای مناسب واسه لجبازیه.. من غلط بکنم دفعه ی دیگه حتی اگه مرده باشی هم دنبالت بیام.. راه بیوفت بریم!

_اتفاقی افتاده آبجی؟ مزاحمت شده؟
این صدای یکی از اون پسرهایی بود که از دور دیده بودم و حالا نزدیک شده بودن!
وای گلاویژ لعنت بهت.. همین یکی رو تجربه نکرده بودم!

اخم هامو توهم کشیدم و باپرخاش گفتم؛
_راتو بکش برو به تو مربوط نیست..
پسر با گستاخی جواب داد:
_ازتو سوال نپرسیدم که جواب بدی.. مزاحمته آبجی؟

گلاویژ که انگار نقطه ضعف من رو پیدا کرده باشه باصدای آرومی گفت:
_اگه همین گورت رو گم نکنی میدمت دست همین ارازل دق ودقی تموم لات بازی هاتو ازدماغت بیرون بکشن!

باحرفی که زد ازشدت عصبانیت قلبم تپیدن رو فراموش کرد..
چی شد؟؟ این احمق چی داره میگه؟ من رو از چی ترسوند الان؟
واسه یه لحظه خون به مغزم نرسید…

بایه تصمیم یکدفعه ای به طرفشون رفتم و به پسری که زر زر کرده بود حمله کردم و باتموم قدرتم کوبوندم زیر چشمش..
هنوز دستم پایین نیومده بود چشمم برقی زد وازشدت درد گنگ شدم

بانامردی وته کارد کنار شقیقه ام کوبیده بودن و هرچقدر مقاومت کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گیج و منگ روی زمین افتادم ودست شکسته ام به شدت تیرکشید..

فقط صدای جیغ وگریه ی گلاویژ که میگفت ولش کن شوهرمه و باجیغ کمک میخواست رو میشنیدم..
پسرهافرار کردن و سرم روی پای گلاویژ قرار گرفت..

باگریه اسمم رو صدا میزد..
_عماد؟ توروخدا بلندشو غلط کردم.. گوه خوردم عماد توروبه امام حسین چشم هاتوبازکن.. یکی کمک کنــــــــــه!

دیگه صدایی نشنیدم.. نمیدونم چقدر گذشته بود که چشم هامو باز کردم وخودمو توی اتاقک نگهبانی پیدا کردم

وصدای گلاویژ روشنیدم که با گریه التماس یکی از خادم هارو میکرد که به بیمارستان برسوننم!
یکی دیگه ازخادم ها که انگار نگاهش به من بود متوجهم شد وگفت:

_بیدارشد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرک دل بست به تیله هاى آبى چشمانش… دلش لرزید و ویران شد. دخترک روحش میان قبرستان دفن شد و جسمش در کنار دیگرى، با جنینى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر ۱۶ ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
2 سال قبل

تولدتتتت مبارکک عزیزمممممم
بی زح
مت کلا چند تا پارت دیگه مونده تا کلا تموم بشه
میشه هر روز دوتا پارت بزاری دوست دارم ببینم آخرش چی میشه

Nazanin.ch
Nazanin.ch
2 سال قبل

فاطمه خانم با تاخیر تولدت مبارک
با آرزوی بهترینها
ممنون بابت زحماتت در پارت گذاری رمانها
🥳❤❤❤❤🌹🌹🌹🌹

اتنا
اتنا
2 سال قبل

رمان جالب شد 😁
راستی فاطمه جان تولدت مبارک.
و یه مورد دیگه من یه رمان دارم مینویسم میشه توی سایتتون قرار بدید. باید چیکار کنم؟ کجا ارسال کنم برات؟

لمیا
لمیا
2 سال قبل

گلاویژ چقدر م سفت و محکم رفتار کنه باید اخری رو بزنه زیر گریه…
پارت بعدی رو باید اشتی کنن دیگه طاقت نمیاریم

Fat_k.m
Fat_k.m
2 سال قبل

بَند بَندِ دِلِت بَندِه به بَند بَندِ دِلِ بَندِه
دِلبَندِ بَندِه تولدت مبارک😍❤️😘🥳🥳
برات خدا و بهترین گزینه‌های روی میزش رو آرزو میکنم فاطی جونم🥰❤️

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fat_k.m
Maman arya
Maman arya
2 سال قبل

فاطمه جونم تولدت مبارک عزیزم
ممنون بابت همه زحماتت گلم ❤💋
انشالله ک ب آرزوهای قشنگت برسی😍😍❤❤

Mahi
Mahi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

تولدتون مبارک فاطمه خانم ، مرسی که اینهمه برای ما داستان های قشنگ میذارین 😍😍😍😍

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

حتما تو رمان ها یکی باید بیفته بیمارستان که طرف قدرشو بدونه یا بخوان با هم آشتی کنان😂

راستی فاطمه جون تولدت مبارک 😝❤️برسی به آرزوهات و همیشه خوشحال باشی🤍

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خیییییلی کم بود😞

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سوگل
P:z
P:z
2 سال قبل

فاطمه جون مرسی که هر روز سرموقع پارت میزاری حتی تو روز تولدت
تولدت مبارک ایشالا همیشه شاد و سلامت و موفق باشی مهربون❤💋❤

گز پسته ای
گز پسته ای
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

تولدت مبارک فاطمه جون ایشالا به تموووم ارزو های قشنگت برسی عزیزم🌹💘❤

مهسا
2 سال قبل

اگه برات نظر تماشاگرانت مهمه یه پارت دیگه بزار

Hadis
Hadis
2 سال قبل

عی گوه بگیرن دستای فلج نویسندرو

مهتاب
مهتاب
2 سال قبل

واااااااااااااای تورو خدا پارت ۱۲۴ هم بزار😭😭

مهسا
2 سال قبل

اگه ما برات اهمیت داریم یه پارت دیگه بهمون هدیه بده♡♡♡♡♡

نینی
نینی
2 سال قبل

اخ که دلم خنک شد

Ani
Ani
2 سال قبل

داری عنشو در میاری دیگه

Nazila
Nazila
2 سال قبل

وااااییی
یکدونه دیگه هم بزار ترخدا..🤦‍♀️🙏

hana
hana
2 سال قبل

ای خدا من تا فردا دق میکنم بگید چی میشه یه پارت دیگه میزاری لطفااااااا

مریم
مریم
2 سال قبل

میمیرم تا فردا که

دسته‌ها
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x