بااینکه باتموم وجودم ازش دلخور وناراحت بودم اما هنوزم وقتی توچشم هاش نگاه میکردم بی اراده دلم میرفت.. اما بعداز این عماد هیچوقت نمیفهمه دوستش دارم .. هیچوقت!
باحالت چندشی نگاهش کردم و گفتم:
_بغل کردن ازکجا اومد؟ چی روباید مجبوربشم تحمل کنم؟ نمی بینی حالمو؟ نیومدم نقش بازی کنم و پیرزن بیچاره رو گول بزنم..
بدون ملاحضه حالش بادوتا دستم به سینه اش کوبیدم و ادامه دادم:
_از سرراهم برو کنار اومدم همه چی رو واسش تعریف کنم..
توچشماش زل زدم و بانفرت ادامه دادم:
_همه ی حقایق رو.. بدون کم وزیاد!
اومدم ازبغلش رد بشم که مچ دستمو محکم گرفت..
چه زوری هم داره بیشرف.. انگارنه انگار دستش شکسته!
نمیخواستم جلوش ضعف نشون بدم اما اونقدر فشار دستش زیاد بود که بی اراده نالیدم:
_آخ… ولم کن.. دستمو شکستی روانی!
_به زودی همه میفهمن چه مار خوش خط وخالی هستی.. عجله نکن.. واسه اعتراف به حیله گر بودنت وقت هست..
اما عزیز الان حالش خوب نیست صبرمیکنی بهترکه شد بهش میگی.. اوکی؟
بانفرت دستمو کشیدم و میون دندون هام گفتم:
_ازت متنفرم.. پیشمونم که عاشق آدمی مثل توشدم.. خداروشکر که بعداز این قرارنیست چشمم تو چشمت بیوفته!
پوزخندی زد و یه کم خیره نگاهم کرد.. بهم نزدیک شد و گوشه ی لبم رو بوسه زد …
باکارش شوک شدم و باچشم های گرد نگاهش کردم…
وقتی دیدم باهمون پوزخند که مثلا لبخند بود، داره نگاهم میکنه، حدس زدم عزیز داره نگاهمون میکنه و داره نقش بازی میکنه!
باگیجی به پنجره های خونه نگاه کردم اما کسی رو ندیدم…
_دنبال کی میگردی؟ کسی به ما نگاه نمیکنه؟
بهش نگاه کردم و بااخم گفتم:
_پس داری چه غلطی میکنی؟
_میخواستم بهت ثابت کنم اگه میخواستم الان بجای کری خوندن توی تختم بودی اما لیاقت اونم نداری.. پس چرت وپرت تحویلم نده و….
یه دفعه همه وجودم آتش گرفت و مغزم سوت کشید.. هنوزحرفش تموم نشده بود که باتموم وجودم کوبوندم توی صورتش و باقدم های بلند به طرف در خروجی حرکت کردم…
مثل من باقدم های بلند دنبالم راه افتاد اما هنوز نرسیده بود که زدم بیرون و در حیاط رو محکم بستم..
هنوز چند قدم از خونه دور نشده بودم که خودشو بهم رسوند و روبه روم ایستاد!
_کجا؟ چه غلطی کردی؟ هان؟ تو؟؟ توی گوش من زدی؟ آره؟
ازشدت عصبانیت گلوم گرفته بود و نفس هام به شماره افتاده بود..
_برو گمشو.. اگه همین الان از سرراهم نری کنار اونقدر جیغ میزنم کل محله سرت بریزن..
_توغلط کردی! امتحان کن ببین دهن باز نکرده دندون هاتو توی حلقت میریزم یانه!
یه کم صدامو بالا بردم و گفتم:
_دست از سرم بردار عوضی.. منو با کس وکارت اشتباه گرفتی..
وقتی فهمید اگه بیشترازاون دیونه ام کنه ممکنه آبروشو ببرم با لحن آروم تری گفت:
_گلاویژ داد نزن.. بهت گفتم عزیز مریضه.. میفهمی؟
محکم توی سینه اش کوبیدم که صورتش از دردتوی هم جمع شد..
_همتون برین به جهنم! نه تو.. نه مادربزرگت.. نه هرچیزی که به تو ربط داره واسم مهم نیست..
ازمن چی تو دستته؟ فیلم؟ عکس؟ هرچی که داری برو نشون بده و بگو گلاویژ یه زن خیابونی بدکاره بود که میخواست خودشو به من غالب کنه!
برو نشون بده.. بروووو.. دیگه واسم مهم نیست.. هیچکدومتون واسم نیستین.. دنبالم نیا که حتی یک قدم هم جیغمو درمیاره!
دستمو گرفت و با لحن آرومی گفت:
_خیلی خب ببخشید.. نباید اون کاررو میکردم.. معذرت میخوام.. زیادی شلوغش کردی.. اما معذرت میخوام..
_معذرت خواهیت به درد عمه ات میخوره.. دستمو ول کن!
نگاهی به اطراف انداخت وگفت:
_نگاه کن.. داری آبروریزی میکنی.. بخدا من بدترین روزهای عمرم این روزارو تصور نکرده بودم.. بیا بریم داخل
اونجا هرچیزی که میخوای بگی رو بگو.. هرچقدر میخوای داد وفریاد کن واصلا رعایت هیچکسم نکن.. باهم همه چی رو میگیم وبعدش توبه خیر ومن به سلامت! اوکی؟
اشک توچشم هام حلقه زد.. بانفرت توی صورتش توپیدم:
_خدالعنتت کنه.. ازت بیذارم..
سری به نشونه ای تایید تکون داد و با دست به خونه اشاره کرد…
اشک هامو محکم وحرصی پاک کردم و برگشتم داخل خونه…
داشتم کفش هامو درمیاوردم که خودشو بهم رسوند و دوباره دستمو گرفت..
باحرص دستمو کشیدم اما فایده نداشت چون محکم گرفته بودش..
آهسته لب زدم:
_ول کن این بی صاحب شده رو؟
صدای پروانه مانع ادامه حرفم شد…
_سلام.. خوش اومدی عزیزم…
لبخند غمگینی زدم و باپروانه احوال پرسی کردم…
به صورت رنگ پریده وچشم های متورم وسرخم نگاهی انداخت وگفت:
_حالت خوبه گلاویژ جان؟ انگار بدتر از عزیز حال تو خوب نیست.. خداروشکر چیزی نشده که.. عمادم هزار ماشالله صحیح وسالم پیشمونه!
جوابی واسه حرفش نداشتم و فقط به لبخندی غمگین بسنده کردم!
عماد متوجه حالم شد.. همونطور که دستم اسیرش بود منو دنبال خودش کشوند و گفت؛
_حالا دیگه گذشته و وقت این حرف ها نیست.. بیا داخل گلاویژ.. عزیز هم تو اتاقه و استراحت میکنه..
همراه عماد رفتم روی کاناپه نشستم که رضا با گفتن یاالله از در اومد تو…
اووووف یعنی باید دو ساعت منتظر بمونم تا گلاویژ رو بذاری😭
واییییی دلم خنک شد زد تو صورتش کاش گلاویژ به جای یکی دوتا میزد یکیش رو هم از عوض من میزد😂
دم گلاویژ گرم بالاخره ثابت کرد اینم یه غروری چیزی داره
بوسه گوشه ی لبم زد و زد و زد و زد و زد و زد و ….ریدم تو این بوسه😏⚡
من بودم اصلاً به هیچ عنوان وارد خونه نمی شدم می گفتم برو هرچی می خوای به عزیز بگی بگو برام مهم نیست
من اگر به جای گلاویژ بودم به عماد می گفتم که می خواستم بروم محسن را با اسید بسوزونم بهش می گفتم اگه می خوالیام نقش واسه مادر بزرگ ات بازی کنم باید اول به حرف هام گوش بدی می دونی عماد همون آخرین روزی که زدی تو دهنم بلافاصله کجا رفتم نه نمی دونی چون اگه می دونستی…. همون روز به خودم گفتم زندگی مو سوزوندی محسن زندگی تو می سوزونم منظورم از زندگی ام تو بودی می دونم باورش سخته منی که از اسم محسن می ترسیدم بخوام یه همچین کاری کنم اگه رضا و بهار منو نگرفته بودن معلوم نبود پشت کدوم میله و زندان بود ولی اصلا برام مهم نبود منیکه زندگی مو آبرومو از دست داده بودم برام مهم نبود چه بلایی سرم میاد دیگه بعد از اون اتفاق من از خودم گذشته بودم زندگی نمی خواستم الآن هم نمی خوام گدایی عشق و محبت کنم خدا شاهده که هیچ وقت این کار نمی کنم منو تو اگه قسمت هم باشیم به هم می رسیم ولی حق نداره به من انگ بی وفایی و خیانت بچسبونی حق نداری به من انگ هرزگی بزنی)
چه طور بود؟
تأثیر گذار بود؟
خیلی⚡🌑
خوبه جای گلاویژ نیستی😂تا این حد توضیح وگرنه الان گلاویژ نمیزد تو گوووشش
سولومون هر روز عشق یکیه چخبرته هوسباز😂🤣
خوبه جای گلاویژ نیستی😂تا این حد توضیح وگرنه الان گلاویژ نمیزد تو گوووشش
سلام
خیلی جالب شده
فاطمه موفق باشی عخشم
خیلی داره جالب میشه
بنظرم اگه گلاویژ محکم باشع
و همش عمادو بزنه تحقیر نشه عماد مغذرت خواهی کنه و ایناخیلی خوب میشه
ولی گلاویژ باید محکم باشع
رمانت داره جالب میشه. خدایی من چرا انقدر در گوشی زدن گلاویژ حالم جا اومد انقدر خوشحال شدم که انگار من اون درگوشی رو زده باشم😂
وای منم حال کردم بلاخره گلاویژ خودی نشون داد
فاطمه جان ممنون ک هر روز سر موقه پارت میذاری؟
میگم میشه ی کوچولو دیگه ام بذاری؟ 🥺🙏
ایول خوشم اومد از گلاویژاصن حقش بود کلا باهاش نره پسره مغرور مزخرف
لعنت به عماد تا گلاویژ رو نکشه راحت نمیشه
آفرین 😂
دلم خنک شد که زدش😂
اما خدایی تو خوشت میاد مارو اذیت کنی؟ خب خواهر من یکم بیشتر بنویس 😒
اما خوشم اومد چون حسابی گلاویژ از خجالت عماد در اومد و خودشو نشون داد😂
نمیدونم چرا اونجایی که زدش من مرذم از خنده 🤣
خو عماااد اصکل اگه دوسش داری چرا اذیتش میکنی؟؟
به نظر من عماد دلش واسه گلاویژ تنگ شده بود دوس داشت بوسش کنه ولی اینو گفت کثااااافطططط😶
یکم کمتر مینوشتی نویسنده جان
🤣