رضا باتعجب پشت سرم اومد وهمزمان در آسانسور بازشد..
فورا خودمو انداختم داخلش و قطره اشکم روی گونه ام چکید..
_گلاویژ؟ چی شد یه دفعه؟! چرا اینجوری شدی؟
بادستم اشکمو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم..
_چیزی نیست.. عماد تو آشپزخونه بود داخل نرفتم!
_خیلی خب از بیرون واست آب میخرم.. چرا گریه میکنی؟
_از اومدنم خیلی پشیمونم.. کاش میمردم این همه خجالت زده نمیشدم!
وارد پارکینگ شدیم.. رضا همونطور که دزدگیر ماشینش رو میزد گفت:
_ای بابا خواهش میکنم تمومش کن.. یه کم قوی باش.. اینقدر ازخودت ضعف نشون نده!
سوارماشین شدیم وگفتم:
_بخاطر اعصاب جفتتون بهم ریخت و بینتون شکرآب شد.. معذرت میخوام!
ماشین رو به بیرون پارکینگ هدایت کرد و با آرامش گفت:
_خواهش میکنم گلاویژ جان توروخدا این حرفارو نزن.. باورکن اصلا به توربطی نداره و بین من وعماد روزی هزاربار بحث وجدل پیش میاد وچند دقیقه بعدشم هیچی یادمون نمیاد!
بعضی وقت هام این بحث ها لازمش میشه که خودشو پیداکنه و فراتر ازمرزش نره… همیشه که نمیشه من به خواسته های اون عمل کنم.. باید یاد بگیره تصمیم یک طرفه نگیره!
_حق با عماده.. اگه قراره همه چی دو طرفه باشه پس اون کاملا حق داره چون اومدن من خواسته ی تو بوده و تصمیم یکطرفه از جانب توبوده!
_میشه گریه نکنی؟ هرچی که بوده اونجا شرکت منم هست و رفت وآمدهای من تاجایی که به شرکت آسیبی نرسونه به هیچکس جز خودم مربوط نیست..
درحالی که سعی میکردم جلوی اشک هامو بگیرم گفتم؛
_الان عصبیه.. دیدن من حالش رو بدتر میکنه.. کاش بحث نمیکردی میذاشتی هرچی میخواد بگه..
_مگه فقط عماده که مشکل داره؟ مگه فقط اون غم وغصه داره؟ والا بخدا همه ما توزندگیمون مشکل هست..
کسی هست که شرایطش بدتر من باشه؟
چرا من من مثل عماد پاچه مردمو نمیگیرم؟ باید یاد بگیره همه کیسه بوکس آقا نیستن..
باحسرت آهی کشیدم و دوباره اشکم چکید..
_چی بگم.. فقط میدونم توهمین لحظه دلم میخواد بمیرم…
_گلاویژ توروخدا اینقدر ضعیف نباش.. تاوقتی قلب وروحیه ات اینقدر نازک و شکننده اس تو زندگیت موفق نمیشی و باشکست مواجه میشی!
واسه موفق شدن.. واسه شکست دادن با قوی باشی و قلبت رو محکم وسنگی کنی.. واسه آدم هایی مثل عماد هم باید سخت باشی وقتی قلبت آهنی بشه
خواهی دید که یکی مثل عماد چطوری آهنربا میشه و سمتت میاد!
رفیق خودمه دیگه.. از بچگی باهم بودیم و قلقش خیلی خوب دستمه..
یاد اومدن صحرا و دوست دختر جدیدش افتادم.. واسه اومدن من چه مقلطه ای به پا کرد مرتیکه ی بیشعور نفهم…
دوباره صدای رضا…
_ اخلاق اون گنده دماغ دستمه و بلدم چطوری بکشونمش سمت….
دماغمو بالا کشیدم وبا بدخلقی پریدم وسط حرفش وگفتم:
_میخوام صدسال سیاه سمت من نیاد.. چیکار به اون دارم آخه ؟ نیازی نیست به من را چاره نشون بدی، من اگه بمیرمم یک بار دیگه نمیخوام حتی به برگشتنش فکرکنم!
باچشم های گرد شده نگاهم کرد و چیزی نگفت!
البته حق داشت تعجب کنه.. همین چندثانیه پیش داشتم بخاطر اون گریه میکردم وحالا!!!
_من فکرمیکردم که هنوز…
بازهم با بدخلقی میون حرفش پریدم وگفتم:
_اشتباه فکرکردی.. من واسه عماد که ناراحت نبودم.. واسه خودم و غرورم که اون نامرد واسه بارهزارم شکستش ناراحت بودم! همین!
ابرویی بالا انداخت وگفت:
_باشه.. اگه حس کردی که کوچک ترین ارتباطی با این موضوع دارم واقعا ازت معذرت میخوام!
_دیگه مهم نیست.. بهتره که راجع بهش حرف نزنیم هر چی بود تموم شد..نمیتونم زمان رو به عقب برگردونم که!
ماشین رو کنار خیابون پارک کرد وگفت:
_چشم خواهر زن جان هرچی شما بفرمایید.. حالا تشریف بیارید پایین ناهار درخدمتتون باشم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقدر شخصیت این دختر حقیره بابا بخدا ما دخترا اینجوری نیستیم 😐اصلا این نویسنده های بدردنخور رو درک نمیکنم
سلام خوبی فاطی جون
میگم فاطی چرا فایل رمان هایی که تو رمان بارگذاری شده دان نمیشن؟
یا یه صفحه دیگ میاد بالا یا میگه صفحه وبی با همچین آدرسی پیدا نشد و…
سلام عزیزم آره دانلودیا مشکل دارن ب قادر گفتم درست کنه
اره مرسیی.. کاش زودتر درست کنه
هرچقدر میخام رمان گرگها و اهیر رو دان کنم نمیشه
آره ، دان نمیشن
این دو تا توی دسته ها هم هستش فعلا میخوای از اونجا بخون
آخه مشکل نت دارم وگرنه از دسته ها میخوندم
تهش که گلاویژ و عماد به هم میرسن بهار و رضا هم باهم میرن سر خونه زندگیشون . من نمیدونم من چرا بیخیال این رمان نمیشم برم به زندگیم برسم🤔
دیگ یواش یواش داری میری بایگانی
رمانای چرتا…😂
من نوه هام رو میبینم عروسی عماد و گلاویژ رو نه🤣
ضعیف بودن گلاویژ حالم رو بهم میزنه
چه طرز رمان نوشتنه،مردم رو مسخره فرض کردین
وا
چه مسخره
سلام من یه ایده رمان دارم اگه میشه راهنماییم کنید که توی این سایت منتشرش کنم
اوووققق بازهم متن الکی و بی احترامی به خواننده. ی چند روز تحریم کنیم رمانش. نمیشه نویسندش بلاک کنیم. . نویسندگی یادش بیاد
باز اشکش چکید باز گریه کرد باز بخاطر عماد بود بهار کجاست اینو جمعش کنه اوووووووق🤢😏
یکی به من بگه گلا چه مرگشه؟
آخر نفهمیدیم عماد و میخواد یا ازش متنفره.
دختره دم دمی مزاج زرزرو😤😤
تکلیفش با خودش معلوم نیست
فقط میخواد تر بزنه به اعصابمون
میمردین تو همون شرکت خراب شده حرفاتون رو میزدین ؟!!!!!😐
ما رو علاف خودتون کردین
آخرش که گلاویژ به عماد و بهار به رضا میرسه
این وسط ما داریم حرص میخوریم
چقد بی معنی ده پارت دیگ رضا و گلاویژ میخوان حرف بزنن خیلی از اصل داستان فاصله گرفتیم🥴🥴🥴
دقیقا