رمان گلاویژ پارت 6 - رمان دونی

وای وای وایییی چی بگم حالا.. یه لحظه یاد فیلم ها افتادم شیطنتم گل کرد! میخواستم بگم فقط در حضور وکیلم حرف میزنم اما جلوی دهنمو گرفتم.. شک نداشتم میزنه همینجا داغونم میکنه!

صدامو محکم کردم ومحترمانه گفتم:
_بله آقای واحدی داشتم میرفتم!
به ساعتش نگاه کرد وگفت:
_ساعت کاری شما تا 6 غروب ادامه داره خانم محترم!

_اما امروز روز کاری نیست و روز تعطیل هست آقای محترم!
_توقانون من تعطیلی وجود نداره!
_من منشی آقای قربانی هستم جناب واحدی! ایشون به من اجازه ی مرخص شدن دادن!

یعنی رسما داشتم باهاش کل کل میکردم! شک نداشتم دلش میخواست همونجا قیمه قیمه ام کنه!
بالاخره آسانسور کوفتی طبقه 4 ایستاد و عماد رفت بیرون!

اومدم با اعتماد به نفس دوباره دکمه همکف رو بزنم که صدای عصبیش بلند شد!
_کجا؟ تشریف داشته باشید کارتون دارم‌!

من میگم این پسره دیونه اس!!
سعی کردم روز اول کاری عصبی نشم و ریکس باشم..
با آرامش پشت سرش حرکت کردم و وارد شرکت شدیم!

رضا نبود.. با اینکه آسانسور گیر بود اما متوجه رفتنش نشده بودم.. انگار از راه پله استفاده کرده بود!
حالا من با این غول تشن تنها شدم چه خاکی توسرم کنم!

همونطوری مثل جوجه اردک سرجام ایستاده بودم که عماد رفت توی اتاقش و قبل رفتن گفت:
_بلدی قهوه درست کنی؟
_بله؟
من سوالی بله رو گفته بودم اما اون اشتباهی به نشونه ی تایید تعیبر کرد!
_پس یه دونه قهوه واسم آماده بعدش میتونی بری!

خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبدارچی بشم.. اونم آبدارچی یه آدم گنده دماغی مثل این زارفه!
پاهام به زمین چسبیده بود و قصد حرکت کردن نداشتن…
گلاویژ باورکن.. باید باورکنی این سرونوشت توئه! یه مدت سختی میکشی اما بجاش درس میخونی و یه روز موفق ترین پزشک داروساز میشی!

نباید ازهمین اول همه رو مقابل خودم قرار بدم.. من باید باسرنوشتم کنار بیام!
نفس عمیقی کشیدم و به طرف آشپرخونه رفتم..
خیلی خوشگل و ناز بود..
اونجا هم مثل بیرونش کناف وچوب کارشده بود ونور پردازی های زیبا داشت!

حداقل یه جوری ساخته بودنش که آدم حس کلفت بودن وبی ارزش بودن نمیکرد..
به لطف بهارکه عاشق قهوه بود توی قهوه درست کردن تخصص داشتم و همیشه من واسش قهوه هاشو درست میکردم..

خب اول باید چیکارکنم!!!!!
اول باید جای قهوه ها روپیدا میکردم..
توی کابینت هارو گشتم و با دیدن اون همه قهوه های متنوع چشمام برق زد!
بچه مایه دار بودن اینش خوبه دیگه!
قهوه اسپرسو رو برداشتم و دستگاه اسپرسو ساز رو روشن کردم..

فنجان و سینی و شکلات هم آماده کردم و منتظر اماده شدن قهوه شدم!
بعدازاون ازتوی یخچال شیرپاکتی درآوردم و با دستگاه اسپرسوساز کف شیر درست کردم که قهوه رو تزیین کنم!

چند دقیقه بعد قهوه آماده شد و با کف شیر قلب درست کردم و حسابی خوشگلش کردم..
نگاهی به فنجان قشنگم انداختم و زیرلب گفتم:
_ببینم میتونی از کارم ایراد بگیری یانه!

احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست..
یه کم توی کمد هاروگشتم اما خبری از کیک یا بسکویت نبود..
بیخیال شونه ای بالا انداختم و سینی رو برداشتم وبه طرف اتاقش رفتم!

اول در زدم و بعدش بدون اجازه وارد اتاق شدم!
مشغول چک کردن لبتابش بود و حتی سرشم بلند نکرد یه تشکر خشک وخالی بکنه!
_چیز دیگه ای لازم ندارید!
_میتونی بری!
بی تربیت بیشعور انگار با نوکر باباش طرفه!
مثل خودش سرد شدم و بدون حرف اومدم برم بیرون که صداش بلند شد!
_این چیه؟
_بله؟

_دفترنقاشی روی قهوه درست کردی؟ مگه رضا بهت نگفته من قهوه ساده میخورم! ببر عوض کن ساده شو بیار!
_اما من فکر کردم….
_اشتباه فکر کردی ببر عوض کن!
بغضم گرفت..

این چرا اینجوریه؟ اون از تشکر نکردنش اینم از نوع برخوردش!
بدون حرف اومدم سینی رو بردارم که صدای عصبیش باعث شد دستم روی سینی خشک بشه!

_دفعه دیگه با این مسخره بازی ها وقلب فرستادن ها سعی نکن پیش ببری من ازاون دسته آدم های احمق نیستم!
با نفرت بهش نگاه کردم…
کاش میتونستم همه ی قهوه رو توی صورتش بریزم و برگردم توی لونه ی خودم!!

_اشتباه برداشت کردید اون فقط یه تزیین بود!
شما کافی شاپ میری قهوه هاشون تزیین شده هستن چشم داشتی به شما دارن؟
_اینجا کافی شاپ نیست وتو هم کافه چی نیستی، گفتم که رعایت کنی!

بانفرت سینی رو برداشتم که بازم صدای نحس ونکره اش بلند شد..
_ولش کن قهوه نمیخوام! منصرف شدم!
خدایا دستمو بگیر سینی رو نکوبونم توی صورتش!!
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم!

_پس با اجازه تون من میرم!
بدون هیچ حرفی باقدم های بلند اتاقو ترک کردم!
کیفمو برداشتم و راه خروجی رو پیش گرفتم!
مشتمو توی دستم میکوبیدم وزیر لب فوش میدادم!

یعنی کارد میزدن خونم در نمیومد..
چطور میتونه اینقدر احمق باشه؟ اون همه اعتماد به نفس چطوری توی اون عوضی جا شده بود آخه؟؟؟؟
توی تمام مسیر خونه فوش وبد وبیراه دادم تا یه کم دلم آروم شد..

جلوی در خونه ماشین رضا رودیدم..
سرجام وایستادم..
نمیخواستم مزاحم باشم..
حس خوبی نداشتم به این موضوع!
به ساعتم نگاه کردم..
3‌ظهر بود!
عقب گرد کردم و به طرف پارک همیشگی حرکت کردم!

روی نیمکت پارک نشسته بودم ودرحالی که دختر و پسری رو زیر نظر گرفته بودم به ساندویچ فلافلم که عاشقش بودم گاز میزدم!!
رفتار اون مرتیکه یک لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفت!
گاز بزرگی به لقمه ام زدم که دست یه نفر نشست روی شونه ام!!

چشمم از ترس گرد شد خشک شده مثل ربات برگشتم وبه پشت سرم نگاه کردم!
_اینجا چیکار میکنی؟؟؟
بهار بود.. نفس راحتی کشیدم و لقمه مو تندتند جویدم وهمزمان بلند شد!

_به معنای واقعی کلمه قبضه روح شدم! اومدم پارک هوا عوض کنم! راستی سلام!
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وبا دلخوری گفت:
_عیلک سلام! ساعت 3ونیم ظهر توی این گرما هوا عوض میکنن؟ صد بار گفتم…

صدای رضا باعث شد حرفشو قطع کنه!
_سلام!
ساندویچمو نامحسوس پشتم قایم کردم وبالبخند مصنوعی سلام کردم!
_شما مگه خوابتون نمیومد چرا نرفتین خونه؟

_قبلش گفتم مقصدم مستقیما خونه نیست! یه کم دیگه میرم!
روبه بهار کردم وادامه دادم؛
_جایی میری؟
_داشتم بارضا میرفتم آتلیه که اینجا دیدمت! برو خونه منم زود میام!

باشه ای گفتم و روبه رضا کردم ادامه دادم:
_بعداز شما جناب واحدی تشریف آوردن حسابی سنگ تموم گذاشتن!
صدا ونگاهش رنگ تعجب گرفت!
_عماد اومد؟ روز تعطیل چطوری اومده؟
تودلم گفتم اومده بود منو بچزونه!
_نمیدونم!
_اذیت کرد؟
_نه ولی کاش قبلش میگفتن ایشون قهوه ساده دوست دارن!
بهار_ ناراحتت کرده؟ اگه اذیت میشی لازم نیست بری!

شونه ای بالا انداختم وگفتم:
_نه اتفاقا خیلی ازم کارم خوشم اومده میتونم ادامه بدم.. شما برین منم کم کم میرم خونه!
بهارخواست حرف بزنه که گفتم؛
_خونه حرف میزنیم آبجی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانا
هانا
2 سال قبل

خیعلی دلم میخواد اون عماد رو بزنم سیاه و کبود کنم😑😂

Parisa
Parisa
2 سال قبل

چرا اینقدر کم؟😕
لطفا پارت بعد بیشتر باشه

رها
رها
2 سال قبل

میدونم که اخر سر گلاویژ و اون گنده دماغ عاشق هم میشن.. اصلا روال رمانا اینطوریه.. 😂
مشتاقم بدونم چجوری..

سولومون
سولومون
2 سال قبل

محسن دیگه نمیاد؟

Miti
Miti
2 سال قبل

قشنگه خیلی قشنگه من اگه به جای گلاویژ بودم میزدم عماد رو له میکردم غرورش رو همش داره میشکونه😐😂

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x