_هیچکدوم داری به ریش من میخندی و واسه اون دلبری میکنی! پاشو برو پارتنر واسه رقص پیدا کن بیشتر حرص بخوره پاشو اینقدر نشین ور دل من!
_ازکجا پیداکنم این چیزی که میگی رو؟ انگار همه منتظرایستادن پرسنس فیونا پاشه باهاشو برقصه!
_توبلندشو برو سرجات بشین من به پسرعموم میگم همراهیت کنه و بیاد سر میزت!
نگاهی بهش انداختم وگفتم:
_نه بابا؟ شناگرخوبی هستی ها!
_بدو گلاویژ هنوز بخاطر تاج ازدستت دلخورم پشیمون میشما! بدو!
خندیدم و به طرف میزخودم رفتم که رضا هم همزمان به طرف بهار اومد!
لبخندی بهم زدو گفت:
_حال خواهرم چطوره؟ خوش میگذره؟ چیزی لازم نداری؟
بالبخند اجباری گفتم:
_والا داشتم تهدید میشدم فعلا همه چی خوبه وخداکنه امشب جون سالم به در ببرم ازدست خانوم شما!
صدای موزیک زیاد بود و رضا سرشو کنار گوشم آورد وگفت:
_میدونم واسه تاج نداشته اش ناراحته منم تهدید شدم ولی خیلی خوب پیش رفت ممنون کمکم کردی!
_خواهش میکنم…
_میخوام برم سراغ سوپرایز بعدی آماده باش!
_بازم مونده؟ یک دفعه خواهرمونو نبری خونه بخت تنها بشم!
خندید وگفت:
_نه میخوام بگم کیک تولد عمادو بیارن و به دیجی بگم تولدشو اعلام کنه!
نگاهی زیرچشمی به عماد که هنوزم داشت به من نگاه میکرد انداختم وگفتم:
_آهان داشت یادم میرفت.. اوکی من میرم بشینم!
رفتم روی صندلی نشستم و چند دقیقه بعد آهنگ تولدت مبارک توی فضا پیچید و کیک خیلی بزرگی که روی میز چرخدار بود رو آوردن…
بی اراده به عماد که حالا گیج به کیک نگاه میکرد زل زدم!
اشک توی چشمام جمع شد..
رضا میکروفن رو از دیجی گرفت و تولد عمادو تبریک گفت و رفت بغلش کرد..
صدای دست وسوت وجیغ وهورای جمعیت بالا گرفت و قطره اشک من چکید!
_تولدت مبارک مرد پاییز وعشق بی وفای من!
با آهنگ تولد همه ریختن وسط ودوباره رقص وپای کوبی شروع شد
همون پسره که بهش جوجه تیغی میگفتم جلوم ظاهر شد..
باگیجی به لبخندش نگاه کردم که گفت:
_داوود هستم پسرعموی بهارجان.. افتخار یک دور رقص رو به بنده میدید بانو؟ ودستشو سمتم دراز کرد!
ای خدابگم چیکارت کنه بهار پسرعموی جذاب تری سراغ نداشتی تا این بچه قرتی رو نفرستی؟!
اومدم ردش کنم که دیدم عماد وسط چندتا دختر درحال خندیدنه و اصلا حواسش به من نیست!
بی اراده بی خیال مدل موهاش شدم و دستمو توی دستش گذاشتم…
تا ما رفتیم وسط آهنگ عوض شد..
“آهای عروسک جون واسه من سرگردون، نازنکن شبه منو توئه وخوبه حال دوتامون…
وسط رقصیدن داوود با ادااطوار باآهنگ همخونی میکرد و بادست هاش به من اشاره میکرد… خجالت کشیدم ودلم میخواست تمومش کنم اما زشت بود توذوقی بهش بزنم!
“توچشمات.. یه عشقه.. میباره چیکه چیکه… بغل کن.. تودست هات.. بشم من تیکه تیکه…
شرم زده کنار گوشش گفتم:
_میشه این کارهارو نکنید؟ مردم فکر اشتباه میکنن خدایی نکرده!
دستشو توکمرم انداخت و به خودش چسبوندم وبافاصله سانتی کنار گوشم گفت:
عروس خانوم دستور داده من مامورمو معذور
باحرص دستشو ازکمرم جدا کردم وبالبخند چندشی گفتم:
_عروس خانوم غلط کرده باتو.. اومدم برم بشینم که عماد رو پشت سرم دیدم..
لبخندی زدم و رفتم نزدیکش وگفتم:
_تولدتون مبارک انشاالله صدوبیست ساله بشید!
عصبی بود.. رنگ پریده و پریشان!
_چطوره یه دورم با مابزنی؟
درحالی که توی اون شلوغی صدای قلبم رو می شنیدم، خودمو زدم به گیجی وگفتم؛
_چی؟
مچ دستمو گرفتم کشیدم توی بغلش و شروع کرد به تکون خوردن!
اونقدر به خودش چسبونده بودم که شک نداشتم کوبیده شدن قلبم رو حس میکرد..
باترس به چشم های به خون نشسته اش نگاه کردم..
کنار گوشم یه جوری که لب هاش به گوشم برخورد میکرد گفت:
_باهمه پسرا اینجوری جیک توجیک میشی؟
دهنش بوی الکل میداد و فهمیدم گند زدم وحسابی عصبیش کردم!
بهش نگاه کردم و گفتم:
_نه به اندازه ای که باشما جیک تو جیک شدم… میشه یه کم حلقه ی دستتون رو شل تر کنید؟ این شکلی بیشتر شبیه به گارد گرفتن شده تا رقصیدن!
بازهم یه جوری که لب هاش به گوشم میخورد و قلقلکم میومد گفت:
_اون بچه خوشگل که گور خودشو کند.. ولی توبگو باتو چیکار کنم؟
_حالت خوبه؟ چی میگی اصلا؟ فکرکنم اشتباه گرفتی!
سرشو باحرص تکون داد و میون دندون های کلید شده اش گفت:
_بدبازی رو شروع کردی عروسک جان!
ازم جدا شد وباقدم های بلند به طرف در خروجی رفت!
توحال خودش نبود وترسیدم بره بلایی سر داوود بیاره واسه همونم باعجله دنبالش رفتم..
به فاصله چشم به هم زدن عمادو گمش کردم و هرچی چشم گردوندم نبود!
دنباله ی لباس بلندمو دستم گرفتم و درحالی که راه رفتن با اون کفش ها واسم سخت بود به طرف باغ و درخت ها رفتم…
تاریک بود و میترسم جلوتر برم اما مطمئن بودم که عماد اون طرفی رفته بود..
داشتم همونطوری کج وکوله راه میرفتم و دنبالش میگشتم که صداشو پشت سرم شنیدم!
_اینجا چیکار میکنی؟
_وای ترسیدم!
_چرا دنبال من اومدی؟ برگرد برو به دلبری کردنت توبغل پسرا برس !
نور ماه به صورت خوشگلش تابیده بود ودلم رو زیر و رو میکرد..
_چرا اینکار هارو میکنی عماد؟
باحرص چنگی به موهاش زد وگفت:
_گلاویژ برگرد برو ازدستت عصبیم میزنم بلایی سرت میارم و بعدا پشیمونیش میمونه.. به بازوم چنگ زد وبه طرف راهی که اومده بودم راهنماییم کرد و ادامه داد:_ زودباش برو..
بالجبازی بازومو ازدستش کشیدم وگفتم:
_نمیرم! تا جواب سوالمو ندی هیچ جا نمیرم.. نمیرممم عماد نمیرم!
خشمگین به صورتم نگاه کرد و گفت:
_باشه تونرو من میرم!
این دفعه نوبت من بود که بازوش چنگ بزنم!
_توهم هیچ جا نمیری! این دیونه بازی ها واسه چیه هان
توی نیم سانتی از صورتم داد زد:
_ بهم نگفته بودی میری توبغل پسرها ومیذاری لمست کنن!
مثل خودش توهمون فاصله داد زدم:
_خب برم؟ بابامی یا داداشمی یا شوهرمی؟ کدومشی؟ مگه نگفتی به جهنم؟ مگه من چی کم دارم از بقیه دخترهای دورت؟ هان؟ فقط چون سنم کمه نمیتونم مثل ….
میون حرفم پرید و دستشو به طرف تالار دراز کرد و باعصبانیت بیش از حد نعره کشید:
_خودت میدونی دارم از غلطی که اون تو میکردی حرف میزنم و بحث رو نبر سر چیزای دیگه!
میدونستی من دیونه میشم و اینجوری لباس پوشیدی.. میدونستی دیونه میشم دو ساعت اون وسط رقصیدی و جلب توجه کردی.. باصدای بلندتری ادامه داد:
_میدونستی و اونجوری تو بغل اون پسره رقصیدی وگذاشتی خودشو بهت بمالونه؟؟؟
بابغض دستمو روی صورتش گذاشتم وگفتم:
_هرکاری کردم واسه این بود که تو نگام کنی!
دستمو روی قلبش گذاشتم وادامه دادم:
_چون اینجا جایی برای من نداری حرصم میگیره! میفهمی ؟
دستامو پس زد وگفت:
_برو گلاویژ.. توروخدا بیشتر ازاین دیونه ام نکن!
بغضم شکست و قطره های اشک صورتم رو خیس کرد!
_اگه هم سنت بودم، اگه این شکلی نبودم و شبیه اون بودم چی؟ بازم اینجوری باهام برخورد میکردی؟
_حرف بیخود نزن…. برگرد پیش بهار زشته جفتمون تو جمع نیستیم!
_میرم ولی یادت باشه که قلبی رو عاشق خودت کردی که تابحال عشق رو تجربه نکرده بود و توی اولین تجربه نابودش کردی!
توچشمام خیره نگاه کرد و با درد ورنج گفت:
_چی میخوای از جونم؟ چرا نمیذاری درست فکرکنم؟ چرا گند میزنی به همه ی برنامه ی زندگیم؟
_هیچی ازت نمیخوام.. میرم گورمو گم میکنم تا گند به زندگیت نخوره!
اومدم برم که دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش!
چون زمین خاکی بود وکفش من هم زیاد تیز بود تعادلمو ازدست دادم و صاف رفتم تو بغلش!
باچشم های اشکی نگاهش کردم..
باصدای دورگه و بی قرار گفت:
_داری دیونه ام میکنی.. داری دیوونممم میکنی دختر!
ازش جدا شدم وگفتم:
_نگران نباش.. نه تنها از زندگیت بلکه از این شهر هم میرم.. خیالت راحت!
یه دفعه بایه حرکت چسبوندم به درخت و جامون عوض شد با عصبانیت گفت:
_توغلط میکنی جایی بری… و شروع کرد به بوسیدن لب هام..
بی قرار و داغ و پر خشونت.. اونقدر طولانی شد که تموم جونم میلرزید.. ازم جدا شد و بانفس نفس گفت:
_همینو میخواستی؟
ترسیده به چشم هاش نگاه کردم وزیرلب اسمشو زمزمه کردم:
_عماد؟
به لب هام زل زد و کم کم صورتشو جلو آورد….
_چشم هامو می بندم و سریع از اینجا برو گلاویژ.. نمیخوام بعدا پشیمون بشی…!
حالا نوبت دیونه بازی من بود..
کنج لبشو بوسیدم و بدون اینکه لبمو بردارم گفتم:
_نمیشم.. پشیمون نمیشم عماد..
_محدودت میکنم.. غیرتم اذیتت میکنه.. اسیرت میکنم..
دومین بوسه کوتاه روی لبش نشوندم..
_من این اسارت رو میخوام..
_حق نداری پشیمون بشی.. میکشمت گلاویژ.. توقانون من پشیمونی وجود نداره…
دستمو روی صورتش گذاشتم وگفتم:
_نمیشم.. بخدا نمیشم….
_مال منی؟
_تا ابد…
لب هام دوباره شکار شد و این دفعه اونقدر ادامه داد که نزدیک بود ضعف کنم زیر دستش…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا اینطوری میشه هههههه
وای قلبم الان سکته رو میزنم با
نشستم به طرف قبله تا این دوتا بهم برسن 😐
خدایی من ذوق کردم دیگه گلادیژ هیچ پرواز میکنه الان😂😜
منم متولد پاییزم
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
پارت بعدیم گذاشتم بپاچید پارت ۶۵همه
این چی بوددددد
یکی بگه
من عماد و فراموش کرده بودم مهراب اومده بود ولی چرا اینجوری شدم
چرا آخه صحنه ها چرت شدن
چرا اینقدر بوس داره
نویسندههههههههههههههههههه
بازم بچه بازیابی گلاویژژژژژژژژژژ
چرا اینطوری شد چرااااااااااااااااااااا
بهت گفتم فاطی…بهت گفتم اگه همچین چیزاییه بهم بگو نخونم
دیگهههه… دیگه کسی با اسم سولومون نیس
چند سال بعد ک من ۳۰ سالم شد اخلاقم مثه عماد دلیلشم همین کاره عمادهه
فک کردم آخرش همه چی عوض میشه ولی نشد 🥺😂
😂😂😂😂چرا اخه؟؟؟!!
اگه این دوتا بهم برسن آقا من قول میدم عاشق بشم 😁😂
🤣🤣🤣🤣
نشو ببین حال روز منو
از مدرسه خسته و کوفته اومده با چه صحنهای مواجه شد🥺😂
مثل من😂😂😂
🥺💔😂
چرا اینطوری میشه هههههه
وای قلبم الان سکته رو میزنم با
نشستم به طرف قبله تا این دوتا بهم برسن 😐
😂😂
بچها پارت بعدیم بزارم دوباره بد جا تموم شده همینجوری میشه😂
اشکالی نداره بزار تو رو خدا تا فردا صبر نداریم 🥺🥺
مهم نیس الان پارت بعدی خیلی مهمه خوااااااااهش🥺🥺🥺😊🤗
فاطی پارت بعدی رو بزار🥺لدفن🙏🥺🖤🖤
توروخدا یه پارت دیگ ام بزار به خاطره هر کی دوس داری به خدا دق میکنیم توروخدا بزار دیگ
سلام همین الان از مدرسه برگشتم
بزارین برم ی آبی به دست و صورتم بزنم میام میخونم 📌😐
😂😂😂
کلا فاز چیه ی روز محسن ی روز مهراب ی روز سولومون
سولومون جان نخون خواهر😂😂این قسمت واسه کسایی هست که با عماد نسبتی ندارن تو زنشی نخون داره سرت هوو میاره😂😂💔
الیییییی میگن هیچی عشق اول نمیشههههه😟
آقا
من ذوق کردم چه برسه به گلا😂😜😍
چی میشد امروز دوپارت بزاری
😂😂فک کنم اونایی هایی که ایرمان رو میخونن الان ذوق کردن
وای خدای من😍😍😍😂
فاطمه جون نمیشه ی پارت دیگه الان بزاری تو رو خدا تا فردا سکته میکنیم