باسرتقی میون حرفش پریدم.. انگارنه انگار همین چندثانیه پیش داشتم واسش گریه میکردم وخونه رو روی سرم گذاشته بودم!
_بیا.. میخوای چیکارکنی؟ داری تهدیدم میکنی؟
_میخوای منو دیونه کنی؟ گلاویژ بیام اونجا واست بد میشه ها..
_ای بابا نمیخوام بیام مگه زوره؟ واسه چی مجبورم میکنین فیلم بازی کنم؟
چرا راستشو بهش نمیگی؟ الان نفهمه چندروز دیگه میفهمه..
باصدای بلند داد زد:
_خفه شو واسه من ادای آدم های صاف وصادق رو درنیار.. حنات دیگه واسه من رنگی نداره..
خیلی خب حالا که میخوای راستش رو بگی خودت تشریف میاری وبهش میگی! فهمیدی؟ همه چی رو میگی! بدون حتی یک کلمه دروغ..!
باحرفش احساس کردم روحم دیگه تو تنم نیست.. خالی کردم.. بهت زده بودم..
وقتی دید هیچی نمیگم ادامه داد:
_نیم ساعت دیگه اینجایی.. نمیخوام به اتفاقات بعدش فکرکنم..
ناباور و بابغض توی سنگینی که راه نفسم رو بسته بود لب زدم؛
_عماد؟
_بعداز این آقای واحدی.. بیشتراز نیم ساعت نشه!
اومدقطع کنه که مانعش شدم..
_اگه نیام چی میشه؟
_مهم نیست.. مجبورم خودم بامدرک همه چی رو بهش بگم.. ولی فکرنمیکنم دلت بخواد عزیز اون عکس هارو ببینه!
به گریه افتادم و با نفرت داد زدم:
_اون عکس ها دروغه لعنتی.. توحق نداری با اون عکس ها تهدیدم کنی.. حق نداری آبرومو ببری.. توی دادگاه بی گناهی من ثابت شد و تایید کردن اون عوضی….
میون حرفم پرید ومثل خودم بلندتر فریاد زد:
_بسهههه! به من توضیح نده.. من ازتو توضیح نخواستم.. به من ربطی نداره!
عزیز واسه جدایی ما حتما دلیل قانع کننده ای میخواد و اون عکس ها بهترین دلیله واسه خاتمه دادن به این لجنزاری که واردش شده بودم..
انتخاب باخودنه.. یا میای و خودت همه چی روبهش میگی اما عکس نشون نمیدم
یا اگه نیای خودم میگم همراه با عکس!
باهق هق جیغ زدم:
_خدالعنتتون کنه.. باآبروی یه دختر بازی کردن تاوان داره عماددد خان..
من گناه نکرده دارم مجازات میشم و باج میدم.. اما من هم خدایی دارم.. می سپرمتون به خدای خودم..
_بسه بابا.. حوصله جیغ جیغ ندارم.. میای خودت میگی یا من بگم؟
_میام.. خدالعنتت کنه.. میام.. آبرومو نبر.. خودم بهش میگم..
_ازهمین الان نیم ساعتت شروع شد..
اینم بدون بخوای اذیت کنی و بپیچونی دیگه به عکس راضی نمیشم و فیلم هارو هم نشونش میدم..
_چی؟ چه فیلمی؟ چی میگی تو؟ کدوم فیلم؟ من از فیلم خبرندارم.. آخه چه فیلمی؟
_نگران نباش اگه مثل آدم حرف گوش کن باشی چیزی نشون نمیدم..
پنج دقیقه کم شدا.. عجله کن..
_عماد چه فیلمی؟ توروخدا حرف بزن.. التماست میکنم حرف بزنم..
_اومدی میفهمی.. و گوشی رو قطع کرد
حالت جنون داشتم.. گوشیمو محکم توی دیوار کوبیدم و روی زمین نشستم.. باآخرین توانم واز ته دلم شروع کردم به جیغ کشیدن…
بهار سعی داشت جلوی دهنم رو بگیره و آرومم کنه امان من فقط جیغ میکشیدم و به موهام چنگ میزدم و ازته قلبم ضجه میزدم…
_دست عماد یه فیلمه بهاررر.. میفهمی چی میگممم فیلـــــم!!!!!! نمیدونم چی توی اون فیلم هست.. بهار من کاری نکردم به امام حسین من با اون حرومزاده رابطه نداشتم اما اون فیلم ازکجا اومده..
_صبرکن خیلی خب یه کم آروممم بگیر.. باهم فکرمیکنیم و از رضا کمک میگیرم واسه پیداکردن فیلم..
اما چرا عماد واسه دادگاه فیلم رو نشون نداده؟ بیا بشین یه کم فکر کنیم درستش میکنیم..
_نه نمیتونم.. باید زودتر برم خونه ی عماداینا.. اگه نرم میخواد همه چی رو نشون عزیز بده.. بدجوری نابود میشم.. رسوای بیگناه میشم.. باید برم..
به طرف اتاق رفتم اما دوباره برگشتم پیش بهار و دست هامو روی گونه هاش گذاشتم و صورتش رو قالب دستام کردم!
_من هیچکاری نکردم بهار.. حتی اگه فیلم هم باشه ساختگیه و من نیستم.. باورم میکنی مگه نه؟
_خل شدی؟ توازگل پاک تری دختر.. هیچوقت بهت شک نکردم وهرگزنمیکنم.. برو زودتر آماده شو خودم میام میرسونونمت
بدون حتی ذره ای آرایش، باهمون صورت متورم وچشم های سرخم، ساده ترین لباس هامو پوشیدم و راهی قتگاهم شدم..
امروز گلاویژ توخونه ی عماد جون میده و پرپر میزنه.. بی گناه و بی پناه..
توراه خونه ی عماد بودیم که بهار گفت:
_کاش یه کم رژ میزدی و مداد توی چشم هات میکشیدی…
-من یه مرده مترحکم.. مرده ها به آرایش نیازی ندارن…
سری باتاسف تکون داد و گفت:
_چی بگم.. انشاالله که این روزاهم بگذره!
چند دقیقه بعدجلوی خونه ی عماد ایستادیم..قلبم میخواست ازتو سینه ام بزنه بیرون..
خدایا من چه گناهی کردم که این همه عذاب کشیدن لایقم باشه؟
اومدم زنگ در رو بزنم که درحیاط بازشد و قیافه برزخی عماد توی چندثانتی از صورتم نمایان شد..
ناراحت بودم.. اندازه تموم زندگیم ناراحت بودم.. حتی از روز مرگ مادرم هم ناراحت تر بودم…
ازش فاصله گرفتم و سرم رو پایین انداختم و بدون سلام کردن از بغلش رد شدم..
بهارهم اصلا منتظر عماد واحوال پرسی نشد و به سرعت از اونجا رفت..
_اومدی تشیع جنازه؟ این چه ریختیه؟
_آره اومدم.. اومدم آرزوهامو، آبرومو، نجابتم رو خاک کنم و برگردم… میذاری برم کنار؟
_اومدم اینجا تافکرکنه جلوی در بغل هارو کردیم وتمام.. اونجوری مجبور نیستیم تحمل کنیم..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خدا لعنتت کنه اغای واحدی
اه این عماد چقد خره تهدید هم شد کار آخه؟؟ُ
کاش گلاویژ بره همه چیو به عزیز بگه برای اثبات حرفاش هم از بهار کمک بگیره و از عزیز بخواد که رابط شون رو درست کنه.
هیییی
تحقیر شدن سخته…
سختر از اون اینک نتونی جواب بدی
فقط بشکنی و بشکنی و بشکنی… ☹️
“من رها در تنهایی خویشم مرا چ میترسانی”
اوو ندا اخر شبی حرفای فلسفی میزنی…😔😂
وای فاطی جون فردا پارت رو طولانی کن
بههههه چطوری نیلو
خوبم تو چطوری عشق
دیگ دیگ…
😅 😂 😇
سیمام قاطی کرده…
☹️
فاطی داشتم گریه میکردم فردا تو روم یادم بنداز دلیلو بگم
عه 🥺🥺
باشه
چرا قاطی دلیلشو بگو😂💔
اگه من جای گلاویژ بودم اول یه کار خوب پیدا می کردم بعد با درآمد خودم برای خودم پیتزا می خریدم بعد پولامو جمع می کردم خونه می خریدم بعدش ماشین البته چون عماد خیلی سنگین بود گذاشتم زمین تا سوسک ها تجزیه اش کنن
عکس بهار و رضا هم بزار
عماد عوضی بی غیرت
چقدر بیشرف
گلاویژ بیچاره دلم براش می سوزه آخه چرا چراااااااااااااااااااااااااااا
کاش این بلا هم سر عماد بیاد بفهمه
فاطمه جان پارت ۴۴ خلسه رو نمیزاری امروز ؟؟؟
مردیم بخدا
عزیزم اونو نویسندهش میزاره مهرناز
عه یعنی امروز نمیزاره ؟
آخه شیش روز شده
خبر ندارم ولی همیشه پنجشنبه ها میزاره
کجا میزاره؟
خخخخخخخخ😂😂
سولومون چندمی؟
هش
عه یه سال ازت بزرگترم چرا حس کردم ازم بزرگتری؟
نمدونوم والا.
پس گلاویژ کی میخواد دنبال باباش بگرده😑😑
چرا عماد حرف گوش نمیده نکبت
خو گوش کن ببین چی می گه مردیکه عوضی تو اگ دوسش داری عاشقشی برو دنبال کاراش ببین چی راسته یا دوروغه
عماد………………..
هیعش
خیلی کمه ما هم گناه داریم
چقد الان از عماد متنفرم
سیتا به دادمون برس
چی میشه؟
من دیگه چیزی درباره ی رمان نمیگم
چون هیجانش میره واسه پارت بعد ک بخواین بخونین
وای خدا چقدسخته حالش خدا قسمت هیشکی نکنه😑😑
آره واقعا
کمهههههههه
خدا
این نویسنده داره چکار میکنه