40 دیدگاه

رُمانِ«تُنگِ بُلور»پارت7

2
(1)

تُنگـــ بلــور :

 

 

 

راوی

 

 

 

 

– اذیت که نمیکنه؟

 

 

 

 

میپرسد و مادرش از پشت خط جواب میدهد

 

 

 

– نه مادر این طفل معصوم اصلا صداش درنمیاد شیرش و خورده ، خوابیده ..

 

 

 

 

لبخندی میزند کف دستش را محکم روی پیشانی‌اش فشار میدهد و می گوید

 

 

 

 

– یک ساعت ، دوساعت دیگه میام دنبالش …

 

 

 

 

– بذار امشب رو همینجا بمونه …

 

 

 

 

– نه مامان جان …اذیتت میکنه …الان نبینش ساکته ..نصفه شب تازه موتورش روشن میشه..!

 

 

 

 

بی قراری های ماهور بهانه بود ، نمیتوانست بگوید حتی یک شب هم بدون دخترکش نمیتواند بخوابد.

 

 

 

 

تماس را که قطع میکند ..از تخت پایین می آید…

 

 

 

 

حالش کمی بهتر شده بود و ترجیح میداد یک دوش آب گرم بگیرد .

 

 

 

 

از اتاق بیرون می زند و هنوز چند قدمی برنداشته است که صدای زنگ در سکوت خانه را پر میکند.

 

 

 

 

می ایستد و پس از ثانیه ای مکث به سمت درب ورودی راه می افتد.

 

 

 

 

در را که باز میکند …نگاهش روی چهره به اشک نشسته حنانه ثابت میماند .

 

 

 

 

ابرو درهم میکشد و با لحن سردی می پرسد

 

 

 

 

– بله؟

 

 

 

 

– سلام ..

 

 

 

 

جواب نمیدهد و نگاه غضبناکش تمام اندام های دخترک را به لرز می اندازد

 

– ببخشید من ..کلید خونه رو جا گذاشتم …خانواده‌امم نیستن میش…

 

 

مرد حتی اجازه تکمیل جمله اش را هم نمیدهد

 

– من کلید ساز نیستم خانم …به سرایدار اطلاع بدین بهتون کمک میکنن.

 

می گوید و در را محکم روی چهره هاج واج مانده حنانه میبندد .

تـُنـــگ بـلـور:

 

از در فاصله میگیرد و به سمت حمام قدم برمیدارد

 

 

حس خوبی به این دختر نداشت …اگرنه قطعا کمکش میکرد…

 

 

نگاهش …

نوع برخوردش …

چادری که مدام از روی سرش پایین می افتاد…

 

 

این شیطنت ها را باید پای بچه سال و احمق بودن دخترک می‌گذاشت ، نادیده میگرفت یا طوری برخورد میکرد که دیگر حتی جرات سر بلند کردن نداشته باشد؟

 

 

چه مرگش بود؟ که خط میداد؟

که صدا را نازک میکرد و مدام کشیک رفت و آمد های افراد این خانه را میداد؟

 

 

در این دو هفته بارها این مرد را به همراه همسر و فرزندش دیده بود و باز هم دست از حماقت هایش برنمیداشت.!

 

بیخیال آن دختر و چراغ سبز نشان دادن‌هایش

دوش را باز میکند و تن کرخت و خسته‌اش را زیر آب داغ میکشد .

 

 

حوله خاکستری رنگش را به تن میزند و از حمام بیرون می آید .

 

 

احساس سبکی میکرد …حالش کمی بهتر شده بود و ترجیح میداد این چندساعت را به کارهای عقب افتاده‌اش بپردازد.

 

 

وارد آشپزخانه میشود و تا میخواهد یک لیوان چای برای خودش بریزد باز هم صدای زنگ در بلند میشود.

 

 

* * *

 

– حالت خوبه؟

 

با شنیدن صدا سرم را بالا میگیرم و به امیرعلی که روی صندلی کنارم نشسته بود زل میزنم.

 

کی آمده بود که حتی متوجه حضورش نشدم؟

 

لبخند مضحکی میزنم و زمزمه میکنم

 

– خوبم .

 

– اما زیاد خوب به نظر نمیرسی ..

 

مکث کوتاهی میکند

 

– عوض شدی پناه

 

گیج نگاهش میکنم که ادامه میدهد

 

– مثل همیشه نیستی …تو خودتی … کلافه ای ..گوشه گیر شدی …!

 

– اینارو تو همین چندساعت فهمیدی؟

 

– من اگه بعد از این همه سال تو رو نشناسم باید سرمو بذارم بمیرم.

 

انگشتان دستم را به هم می فشارم و لب میزنم

 

– من حالم خوبه …داری اشتباه میکنی .

 

حرفم را نادیده میگیرد

 

– من هنوزم دوستتم پناه …

 

کلافه سر پایین می اندازم ..کاش تمامش میکرد

 

– درسته به خاطر گذشته ازت ناراحتم …اما تو همچنان برام مهمی …نگرانت میشم.

 

 

خودش را کمی جلو میکشد …دستان مشت شده ام را که میان دستانش میگیرد در جا تکانی میخورم

 

– من و تو با هم بزرگ شدیم پناه…من تمام تو رو از بَرم…هر کی رو بخوای گول بزنی منو نمیتونی…

 

میخواهم دستانم را پس بکشم که اجازه نمیدهد و با لحن غضبناکی میپرسد

 

– چی به سرت آورده؟

 

بهت زده و حیران سرجا خشک می‌شوم…منظورش مهراب بود؟

 

دهان باز میکنم حرفی بزنم که سر و کله ایمان پیدا میشود.

 

از خدا خواسته او را بهانه میکنم .

 

از جا بلند میشوم و به سمتش می روم.

 

– داداش.

 

یک نگاه به امیرعلی می اندازد و سپس لب میزند

 

– جان؟

 

– منو میرسونی خونه؟

 

متعجب میپرسد

 

– الان؟

 

– خسته ام ایمان ..مهراب هم که حالش خوب نیست ، نگرانشم ..برم خونه بهتره …ماشینتو بده خودم میرم.

 

با کمی تردید می گوید

 

– بپوش میبرمت .!

 

با توقف ماشین سرم را از پشتی صندلی جدا میکنم.

 

 

زیر لب از ایمان تشکر میکنم و دست دراز میکنم در را باز کنم که می پرسد

 

 

– ماهور چی؟

 

 

به سمتش میچرخم و جواب میدهم

 

 

– فعلا برم بالا ببینم اوضاع مهراب چطوره …اوکی بود خودم میرم دنبالش..

 

 

سری به تایید تکان میدهد و من هم بدون حرف دیگری خداحافظی میکنم و پیاده میشوم .

 

 

دستی برایش تکان میدهم و به سمت ساختمان راه می افتم..

 

 

کلید را به آرامی در قفل در می چرخانم و وارد خانه میشوم.

 

 

نگاه گذرایی به پذیرایی می اندازم و همانطور که مانتو و شالم را درمی اوردم راه اتاق را در پیش میگیرم.

 

پشت در می ایستم و هنور دستگیره آن را لمس نکرده ام که با شنیدن صدای مهراب سر جا خشک میشوم

 

 

-خوب میخوریا

 

قلبم درون سینه از تپش می افتد و او ادامه میدهد

 

– با هم بریم حموم؟

 

#کسی‌ دلش میخواد قاتل بشه؟حنانه؟😂😡»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۲۳۲۰۰۷۹۷۴

دانلود رمان ناژاهی pdf از آذر اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       کسی از من نپرسید که آیا حاضرم همبستر مردی باشم که نفرت و کینه جزئی از وجودش بود !   کسی نگفت که از او می ترسی یا نه !   کسی نپرسید که دوستش داری یا نه !   طناب دار از…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 5 (1)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
اشتراک در
اطلاع از
guest

40 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

ندا اذیت نکن مادر حتما ماهور رو از پیش مامانش برگردونده

Tamana
7 ماه قبل

😶😶😶😶😶😶نهههههههه

ننه جون این رمانو تا پارت آخرش داری؟؟ منظورم اینه وسطای رمان رهامون نکنی بری بمونیم تو خماریش😐💔😂

Tamana
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

یا ابلفضلللللل خدایا خودا به دادمون برس😭😭😭😭😂😂😂💔💔💔
من با خودم گفتم رمانهایی ک مامان ندا میزاره تا آخرش هست مثل سهم من از تو ک روزی ۲ پارت میزاشتی ،خوشحال بودم اینو میخوندم گفتم مثل اون زود تموم میشه اما اشتب میکردم آره؟

بانو
بانو
7 ماه قبل

خوش بین باشیم میگیم ماهور اورده ولی وای به روزی که بد بین باشیم😤😤😤😤😤

ساناز
ساناز
7 ماه قبل

دوباره گیج بازی در نیاره درو باز نکنه و زود قضاوت کنه ؟!😑😐

Bahareh
Bahareh
7 ماه قبل

حتما ماهور آوردن.

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
7 ماه قبل

ندا بانو دست تون درد نکنه بابت پارت گذاری مرتب تون 🌹❤️

زلال
زلال
7 ماه قبل

قاتل نشین ماهوره شیرمیخوره🤣خداکنه سره ی شک و هیچی زندگیشو از هم نپاشونه اه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
7 ماه قبل

اسم این رمان درس کلاس سومه قصه تنگ بلور 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

نههه ننههه من همچین منظوری نداشتم
شما گلی
من نمیام خونه هوس دمپایی نکردم🥺

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

ععع نننه دلت میاد 🥺
خوب گفتم همه بدونن اسم کتاب کلاس سومه😂
درزم اگه بزنی بچه هام دردشون میگیره 😂😌

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

بله نوه های عزیزت دردشون میگیره😂😂😌

یسنا
یسنا
7 ماه قبل

ننه دلت اومد اینجا قطع کنی؟؟🥺🥺

یسنا
یسنا
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

هعی… چی بگم با دمپایی نیای صورتمو خورد و خاکشیر کنی؟؟لال بشم فک کنم بهتر باشه…

آهو
آهو
7 ماه قبل

بابا این که ماهوره… ولی حنانه رومیخوام تیکه تیکه کنم ازروامیرعلی هم باتریلی هجده چرخ رد بشم

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

نگووووووووو پسره سنگ رویخش کرد بابامهراب خیلی مرده نمیکنه اینکارو

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

ولی یه چیزی بگم بعضی وقتامیزنه به سرم شوهرمو امتحان کنم🤔

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

نه نمیکنم میترسم توزرد ازآب دربیاد🤣🤣

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

والا یه لحظه فکرشوکن الان یه زندگی عالی دارم به امتحانش کنم گندبزنم به زندگیم🤣🤣🤣🤣ولی دورازشوخی شوهرم خیلی دوستم داره

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

مرسی… میشه یه سوال بپرسم آخه هی میگن ننه ندا دوست داشتم بدونم چندسالتونه؟

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

واه روسنت حساسی ها باشه ایشالاخوشبخت باشی میگم حالاننه ندا یه پارت دیگه هم امشب میدی؟لطفا🙏

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

چشمم روشن 😂

آهو
آهو
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

وای نه

Tina&Nika
Tina&Nika
7 ماه قبل

من خاله ندا منننن

دسته‌ها

40
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x