9 دیدگاه

رُمانِ «تُنگِ بُلور» پارت6

2.5
(2)

تـُنـــگ بـلـور:

 

 

نیم خیز میشوم تلفن همراهم را از دستش بگیرم که با خنده می گوید

 

– شوخی کردم بشین بقیه رو ببینم ..

 

اگر هلما نبود …اگر با اخلاق و رفتارش آشنا نبودم تا به الان یک مو روی سرش باقی نمیگذاشتم .

 

روی لپهای ماهورم زوم میکند و من با طعنه می گویم

 

– گفتی خریته که

 

نیم نگاهی به سمتم می اندازد و رک می گوید

 

-گه خوردم من..

 

-دیر شدا بعدا میارمش میبینی ..ول کن اونو.

 

با اکراه تلفن همراهم را به دستم میدهد .

 

پالت سایه را برمیدارد و همانطور که من چشمانم را میبندم می گوید

 

– فرق داره ..

 

لب میزنم

 

– چی؟

 

– منظورم اینه آدم نمیتونه همه رو با یه چوب بزنه … من چون خواهرم از بچه دار شدن خیری ندیده به هر کی برسم میگم بچه دار نشه …ازدواج نکنه ..!

 

مچ دستش را میگیرم پلک های بسته ام را باز میکنم و قبل از اینکه بخواهد واکنشی نشان دهد می‌گویم

 

-من خیلی حساس شدم هلما

 

با دقت نگاهم میکند که با بغض ادامه میدهم

 

– همش میترسم یه اتفاق بد بیفته …مهراب بهم خیانت کنه …منو نخواد …ستاره میگفت منو و مهراب به درد هم نمیخوریم ..

 

-ستاره گه خورده با تو .

 

 

ابرو درهم میکشد و خیره در چشمان پر شده ام ادامه میدهد

 

-تو شتری؟ مغزتو وا کردن ریدن توش؟ به حرف اون ج*نده گوش دادی؟ دختره روزی زیر صدنفر میره و میاد انتظار داری برگرده بگه وای پناه خوشبحالت با مهراب ازدواج کردی؟

 

جا خورده از عکس العملش اشک و بغض را فراموش میکنم

 

– ستاره اگه روش میشد میومد با بابای منم میخوابید ..

 

– هلما ..

 

تند می گوید

 

– مرگ هلما ..اه یه حرفای میزنی توام ستاره گفته …مدرک تحصیلی ستاره چیه؟ ننه باباش کین؟ اصلا چه گهیه که تو سر حرف همچین ادمی نشستی داری واسه من گریه میکنی.

 

– خیله خب آروم باش چرا اینجوری میکنی؟

 

نفس عمیقی میکشد و با لحنی که سعی در کنترل آن دارد می گوید

 

– اعصاب میذاری مگه؟ یه جوری گفتی شک دارم فلان گفتم چه خبره یهو برگشته میگه ستاره … ستاره گوز کدو…

 

دست روی دهانش میگذارم و محکم فشار میدهم

 

– پشیمون میکنی آدمو دارم باهات درد و دل میکنم مثلا ..

 

دستم را پس میزند ، چند نفس عمیق میکشد و کمی آرام تر که میشود می گوید

 

– قلبم درد گرفت بخدا …

 

 

حرف میزنیم …قانعم میکند …مدام گوشزد میکند که زندگی‌ام را به خاطر حرف آدمهای چون ستاره خراب نکنم و رابطه ام را با چنین افرادی تمام کنم.

 

بالاخره پس از گذشت دوساعت آرایشم که تمام میشود …از هلما خداحافظی میکنم و از آرایشگاه بیرون می آیم .

 

پشت فرمان می نشینم و هنوز استارت نزده ام که

صدای زنگ تلفن همراهم بلند میشود.

 

دست دراز میکنم تلفن همراهم را از روی صندلی شاگرد برمیدارم و با دیدن شماره ایمان بلافاصله جواب میدهم

 

– جانم داداش؟

 

-کجایی؟

 

– آرایشگاه بودم …الان دارم میرم خونه …شما کجایی؟

 

– خونه شما.

 

شوکه میپرسم

 

– چی؟

 

– شوهر الدنگتو آوردم ..

 

با دلهره صدایش میزنم

 

– ایمان ..چی شده؟

 

– هیچی ، حالش خوبه …یکم سردرده .!

 

سردرد …همان میگرن های که وقتی عود میکرد عملا او را از پا می انداخت .

 

* * *

 

همانطور که پشت در ایستاده بودم با اضطراب محتویات کیفم را به دنبال کلید زیر و رو میکنم.

 

نمیخواستم زنگ بزنم …حساس بود …میگرن لعنتی‌اش که عود میکرد حتی به صدای ماهور هم حساسیت نشان میداد.

 

بالاخره با کلی کلنجار رفتن کلیدم را پیدا میکنم …

 

– سلام ..

 

با شنیدن صدا تند سر به عقب برمیگردانم ..نگاه متعجب و گیجم را به سر تا پای زنی که با فاصله ازم ایستاده بود می اندازم .

 

چهره اش آشنا بود اما من انقدر هول شده بودم که حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم چه برسد به آن که درست فکر کنم.

 

بی توجه به او کلید را در قفل در می اندازم ، وارد خانه میشوم و در را روی صورت هاج و واج مانده اش میبندم.

 

به محض ورود به خانه با ایمان روبرو میشوم و به آرامی میپرسم

 

– کجاست؟

 

– تو اتاق ، خوابه…

 

کیف و وسایلم را در آغوشش می اندازم و به طرف اتاق پا تند میکنم.

 

وارد اتاق میشوم و با قدم های آرام به سمت اویی که روی تخت دراز کشیده بود می روم.

 

همان که کنارش روی تخت می نشینم ، ساعدش را از روی پیشانی اش برمیدارد و پلک باز میکند.

 

نگاهم روی چشمان سرخ شده اش ثابت میماند و با نگرانی لب میزنم

 

– خوبی؟

 

با صدای گرفته ای زمزمه میکند

 

– چه خوشگل شدی..

 

 

خودم را جلو میکشم ، دست بند دکمه های پیراهنش میکنم و همانطور که یکی یکی آن ها را باز میکنم به جانش غر میزنم

 

-دیگه نمیذارم بری سرکار …

 

با بی‌حالی میخندد ، مچ دستم را میگیرد و زمزمه میکند

 

– بیا ببینم …

 

اجازه مخالفت نمیدهد و تا روی تخت پرت میشوم میچرخد و جاهایمان عوض میشود

 

-برو کنار برم برات یه چیزی درست کنم.

 

بی توجه سر روی قفسه سینه ام میگذارد و زمزمه میکند

 

– خوبم..

 

– حداقل بذار کمکت کنم لباساتو دربیاری

 

– راحتم

 

دست بین موهایش فرو میکنم و باز هم تکرار میکنم

 

– دیگه سرکار نرو …

 

– بمونم خونه در امان نیستی …

 

همانطور انگشت شستم را روی پیشانی اش میکشم میپرسم

 

– از چی؟

 

– حامله شدن

 

– کیه که بدش بیاد؟

 

نفس عمیقی میکشد و با لحن مظلومی می گوید

 

– اذیت نکن پناه…حالم خوب نیست.

 

 

 

چند دقیقه ای که میگذارد …نفس هایش که منظم میشوند خودم را از زیر تنش عقب میکشم .

 

پلک باز میکند ، گنگ نگاهم میکند که بالش را زیر سرش مرتب میکنم و لب میزنم

 

– بخواب

 

انقدر گیج و منگ است که چیزی نمیپرسد و سر روی بالش میگذارد.

 

از اتاق بیرون می آیم …نیم نگاهی به اطراف می اندازم و وقتی ایمان را نمی بینم به آشپزخانه می‌روم.

 

لیوان دم کرده آویشن را به همراه قرص مسکن داخل سینی میگذارم و به اتاق برمیگردم ..

 

سینی را روی میز میگذارم …کنارش روی تخت می نشینم و به آرامی صدایش میزنم.

 

چشم باز میکند ..دستی به صورتش میکشد و میپرسد

 

– تو که هنوز اینجایی پناه…

 

همانطور که لیوان را به دستش میدهم می گویم

 

-دیر نشده هنوز… بخور اینو ..واسه سردردت خوبه.

 

سری به تایید تکان میدهد

 

– باشه تو پاشو برو من حالم خوبه …ایمان کجاست؟

 

– رفت..

 

– بعد میگم گوساله اس نگو نه

 

مکث کوتاهی میکند و ادامه میدهد

 

– به بابات زنگ بزن بیاد دنبالت

 

متعجب میپرسم

 

– چرا؟ خودم میرم خب..

 

– تنها نری بهتره عزیزم..!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۴ ۱۰۱۹۳۶۱۶۳

دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستاره
ستاره
7 ماه قبل

عاقا این علما هم زد ستاره هارو با خاک یکسان کرد.هرچی فحش زشت و ناموسی بود ،داد.
عامو منم اسمم ستاره نالاحت میشم خو.من مث ستاره دوست پناه نیستما. ننه ندا نگاه کول چه گناه دالم؟!!!😑😐😭☹️

ستاره
ستاره
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

مرسی ننه ندا منم تورو دوس https://s.w.org/images/core/emoji/14.0.0/svg/1f970.svg 💓 🌸 🌹 🤩 😍

. .........Aramesh
. .........Aramesh
7 ماه قبل

ننههه میشه بگی پارت گذاری چطوریه

آهو
آهو
7 ماه قبل

چراحس میکنم تابره اون دختره ی سیریش میادخونشون کاش نره چه زندگی قشنگی دارن کاش خراب نشه 🥺 🙏

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط نازنین
....
....
پاسخ به  آهو
7 ماه قبل

چقد مث من فکر کردی
بخدا منم حس میکنم اون بازم ی غذایی میاره دم خونه این ب ی بهونه ای میاد تو خونه

آهو
آهو
پاسخ به  ....
7 ماه قبل

دقیقا بعدشم پناه خانوم سرمیرسه وگند میزنم به زندگیش….ولی عجب دوست باحالی بودهلما چقد قشنگ توجیهش کرد هوفففف یه ذره دلم آروم شد😊

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

نکنه پناه بره حنانه بیاد تو خونه

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  خواننده رمان
7 ماه قبل

۱۰۰ در صد میاد

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x