هدیه کمی خوشحال بود از اینکه قرار است در خانه پویا باشد و کمی هم ناراحت برای بی توجه ایه برادرش.
انتظار داشت سپهر سفرش را کنسل کند اما او نامزدشرا به هدیه ترجیح داد!
…
روز بعد آنها به کلانتری رفتند و همه چیز را برای پلیس توضیح دادند.
پلیس- ببینید کسی که وارد خونه شده و فقط وارد یک اتاق شده قطعا از خودتون یا دشمنتون بوده و خبر هم داشته که چند دقیقهی دیگه خانم وارد خونه میشه. به کسی شک ندارید؟
هدیه سرش را تکان داد و گفت -نه ندارم
– باشه به هر حال ما تحقیقات رو شروع میکنیم و اگر به کسی شک داشتید و یادتون اومد بهمون خبر بدید.
…
همراه پویا سوار ماشین شدند و به خانهی پویا رفتند، هدیه حس عجیبی در دل داشت انگار در دلش رخت میشستند.
گوشی هدیه زنگ خورد، آرسا زنگ میزد
هدیه-الو
آرسا- سلام هدیه خوبی؟
-سلام خوبم ممنون شما خوبید؟
-خوبم منم خدا بد نده شنیدم دزد اومده خونتون
-بله متاسفانه
-اتفاق خاصی که براتون نیفتاد؟
-نه خداروشکر خوبم
-کمکی چیزی لازم ندارید؟
-نه ممنون
-باشه اگر چیزی لازم داشتید بهم خبر بدید خوشحال میشم کمکتون کنم.
-دستتون درد نکنه حتما
-خدا نگه دار
هدیه جوابش را نداد و قطع کرد، اصلا حس خوبی نسبت به این آدم نداشت.
-کی بود؟
-همین رفیق سپهر، آرسا
اخم های پویا در هم رفت
-چی میگفت
-شنیده بود دزد اومده، زنگ زده بود بگه خدا بد نده و فلان
-آها
-اصلا حس خوبی نسبت بهش ندارم
پویا سرش را تکان داد و چیزی نگفت.
پویا هم حس بدی نسبت به آن داشت و هم میترسید که به هدیه آسیبی برساند!
به خانه رسیدند. هدیه کوله پشتی اش را که درون آن لباس گذاشته بود را برداشت و با سپهر به خانه رفتند.
وقتی وارد خانه شدند، منظره ای بهم ریخته و نامرتب رو به روی هدیه ظاهر شد.
-پویا با خونه کشتی میگیری؟
چند قدم برداشت و روی مبل نشست
-شاید
-میشه بگی چیکار میکنی که انقدر بهم ریخته اس؟
-خب وسایل رو بر میدارم استفاده میکنم بعد بهم ریخته میشه دیگه.
-اگر برداری و دوباره سر جاشون بذاری اینجوری نمیشه
-اینجا هیچی جای مشخصی نداره برو لباست رو عوض کن منم یکم اینا رو جابه جا کنم توی راه رو اتاق دومیه واسه مهموناست.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.