واااای نکنه اشتباهی توی سیم کارت ذخیرشون کردم و موقعی که درش آوردم و شکستمش دیگه هیچی توی حافظه اصلی خود گوشی نمونده
وا رفته روی زمین نشستم و گیج و منگ به گوشی کهنه و قدیمی توی دستم خیره شدم ، من احمق حالا باید چیکار میکردم ؟!
نمیدونم چند دقیقه ای رو اونطوری گیج خیره گوشی توی دستم بودم که یکدفعه با یادآوری چیزی نور امیدی توی دلم تابید و چشمام برقی زد
با عجله بلند شدم و سمت تنها چیزایی باقی مونده ای که لحظه آخر با خودم آورده بودم رفتم و کیفی که پولا توش بود رو با عجله باز کردم
یادمه همیشه یه دفترچه قدیمی کوچولو توی جیب مخفی کیف بود که یادمه چندتایی شماره توش یادداشت کرده بودم پولا رو کناری زدم و دستمو توی جیب مخفی فرو کردم
همین که بیرونش کشیدم با دیدنش زیرلب خداروشکری زمزمه کردم و با عجله شروع کردم چندتا از ورقه های کهنه و قدیمیش رو کناری زدن
بالاخره شماره مراد رو داخلش دیدم چون تنها کسی که توی خونه ما گوشی داشت اون بود با ذوق به سمت گوشی برگشتم و خواستم شماره اش رو بگیرم
ولی با یادآوری چیزی دستم بی حرکت موند و توی فکر فرو رفتم ، یعنی میتونستم به مراد اعتماد کنم و بهش زنگ بزنم ؟!
مرگ یه بار شیونم یه بار
با این فکر دستم بی اختیار روی کیبرد لغزید و شروع کردم به دونه دونه شماره اش رو وراد کردن
شماره اش رو کامل گرفتم ولی هر کاری میکردم دستم روی آیکون سبز رنگ نمیرفت تا تماس رو برقرار کنم
میترسیدم !!
آره از مرادی که گرگ صفت بود و خوی پلیدی داشت برای اولین بار توی زندگیم میترسیدم
اگه لوم میداد و میومدن سراغم چی ؟!
کلافه بیخیال زنگ زدن شدم و گوشی رو کنارم پرت کردم
_اهههه لعنتی !!
دستامو توی موهای آشفته ام فرو کردم و کشیدمشون ، میخواستم از طریق مراد یه یکی از دوستام دسترسی پیدا کنم و باهاشون حرف بزنم
ولی به هیچ وجه نمیشد به مراد اعتماد کرد ، به معتاد و مفنگی که زندگیش بر پایه دود بنا شده بود و مطمعن بودم تا ازش میپرسیدن زودی من رو به دو بسته اسکناس و یه ذره تریاک میفروشه
چشمم به دفترچه چپه شده روی زمین افتاد
به امید پیدا کردن شماره دیگه ای خم شدم و برش داشتم و با دقت بررسیش کردم
نه هیچی توش نبود !!
هه من چه توقعی از اهالی اون محله داشتم اونایی که با وضع مالی بدی که دارن جز چند نفر کسی گوشی نداشت و براشون یه جور حسرت شده بود
پوووف خدایا یعنی این همه دردسر کشیدن برای سیم کارت بی فایده بود ؟؟!
ناراحت خواستم باز دفترچه رو گوشه ای پرت کنم که یکدفته توجه ام به جلد چرم روش خورد یه چیزی روش نوشته بود
خوب که دقت کردم دیدم شماره تلفنِ ، ولی نمیدونستم از کیه !!
یعنی بخاطر مشغله فکری یادم نمیومد
گرفتنش که عیبی نداشت…داشت ؟؟
فوقش برداشت صدای غریبه ای چیزی بود حرفی نمیزنم و تماس رو قطع میکنم
با این فکرا خودم رو قانع کردم و با دستایی یخ کرده و لرزون شماره اش رو گرفتم و دَم گوشم گذاشتم
هرچی بوق آزاد میخورد برنمیداشت !!!
از شدت استرس با دندون به جون ناخن هام افتادم چون اون چند ثانیه داشت اندازه یه قرن برام می گذشت
دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که کسی گوشی رو برداشت و با پیچیدن صداش توی گوشم ناباور خشکم زد
_الوووو چرا چیزی نمیگی مگه لالی ؟؟!
باورم نمیشد صدا صدای امیر بود
با دستای لرزون گوشی رو بیشتر به گوشم چسبوندم که باز صدای کلافه اش توی گوشم پیچید
_اههههه بر مردم آزاد لع……
میترسیدم تماس رو قطع کنه پس دستپاچه توی حرفش پریدم و گفتم :
_امیر
با شنیدن صدام انگار شوکه شده باشه هیچ چیزی نگفت که باز صداش زدم و گفتم :
_امیر خودتی ؟؟
بهت زده گفت :
_آره امیرم ….نازی باورم نمیشه صدای خودته ؟؟
با بغضی که به گلوم چنگ انداخته بود نالیدم :
_آره خودمم !!
یکدفعه انگار منفجر شده باشه صداش بالا رفت و عصبی سرم فریاد کشید :
_ دختره دیوونه کدوم گوری رفتی هاااا ؟؟
گوشی رو از گوشم فاصله دادم
_چرا چی شده ؟؟
نفس نفس زدنای عصبیش توی گوشم پیچید
_یهویی غیبت زده همه دارن دنبالت میگردن بعد میگی چی شده ؟؟ هااا لعنتی ؟؟
بدون توجه به بقیه حرفاش با کنجکاوی پرسیدم :
_کی داره دنبالم میگرده ؟؟
وا رفته نالید :
_هممون دیگه ….اصلا میفهمی چقدر نگرانت بودیم ؟؟
بدون توجه به ناراحتی که قبلا بینمون بود و با یادآوری شدت دلتنگی که براشون داشتم اشک به چشمام نشست و بدون هیچ مقدمه ای یهویی گفتم :
_دلم براتون تنگ شده !!
پشت بندش فین فین کنان دماغم رو بالا کشیدم
که نگران پرسید :
_کجایی تا بیام دنبالت
نمیتونستم مکانم رو بهش لو بدم چون هنوزم میترسیدم پس جدی صداش زدم و گفتم :
_نمیتونم بگم …البته فعلا !!
بهت زده گفت :
_یعنی چی ؟؟
به دیوار سرد و نمور اتاق تکیه دادم
_چون شک دارم هنوز کسی دنبالمه یا نه
عصبی گفت :
_باز چیکار کردی ؟؟ نکنه منظورت با اون پسر آرادِ ؟؟
با آوردن اسمش هشیار شدم و با قلبی که صدای کوبش بلندش داشت گوشامو کر میکرد کنجکاو پرسیدم :
_اومده اونجا ؟؟ دیدیش ؟؟
پوزخند صدا داری زد و با چیزی که گفت حس کردم چطور قلبم از درد فشرده شد و اشکا از گوشه چشمم سرازیر شدن
_خودش رو نه ولی نوچه هاشه دَم به دقیقه توی محل میچرخن و دنبال سر نخی از تو برای رئیسشون هستن تا کلکت رو بکنه
یعنی واقعا تا این حد ازم متنفر شده ؟!
نه نه باور نمیکنم آراد هنوزم من رو دوست داره
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بکیفم بکیفم 😐💫.
بازم کمه ولی بکیف و کفشم😐💫
بازم کمه ولی بکیفم😐💫
😂😂😂
نصفش که برات پارت قبلیه
چرا اینقدر کم
دوستان کجایید
چرا چیزی نمیگید شما
نکنه قید خوندن رو زدین
تاثیری هم داره اگه اینجا چیزی بگیم؟؟
هر روز برای ادامهاش انتظار میکشم آخرش هم کمتر از یه صفحه A4 مطلب میذاره نصفش هم تکراری
هر چی هم بخوای بگی، همین هم کَرَم و لطف نویسنده حسابه.
آخرش هم ادمین میتونه بگه طلب باباتون رو که از من ندارید و خلاص!
اگه پارتای قبل طولانی بود چون دوساله رمانش شروع شده پارتاش کلا زیاد طولانی نیس من از اولش دنبال میکنم 2 ساله تمامه اینجا سریع و پارتای طولانی گذاشتن
یه کانالی توی تلگرام خیلی جلوتره
سایت رمان پلاس دقیقا ی3 و4 پارت جلوتره این فک کنم پارت 335 و ایناعه از سایت رمان پلاس