هم دانشگاهی جان پارت ۴۲ - رمان دونی

هم دانشگاهی جان پارت ۴۲

.

 

 

 

کیفمو برداشتم و از در رستوران زدم بیرون

آرتین هم پشت سر من اومد بیرون

مبینا: بچها میگم من یه پیشنهاد دارم

محبوبه: چه پیشنهادی؟

مبینا: راهی که تا دریا نیست بیاین پیاده بریم هوا هم خوبه

کمرم درد گرفته بخدا از بس نشستم

منم حالی نداشتم تو ماشینم مینشستم بچها می‌فهمیدن حالم بده

شاید اگه یکمی راه میرفتم خوب میشدم

بنابراین موافقتم رو اعلام کردم..

بقیه بچهام یکی یکینظر مثبتشون رو اعلام می‌کردن

تصمیم بر این شد که پیاده بریم سمت دریا از تو ماشینم هندزفریمو برداشتم و کیفمو گذاشتم تو ماشین و راه افتادیم

هندزفریمو زدم به گوشیم و گذاشتمش تو گوشامو یکی از آهنگای میثم ابراهیمی رو پلی کردم

عاشق آهنگای قشنگش بودم

یه جورایی بهم آرامش عجیبی میداد

*میزنه باد توی موهات

دلم میخواد صبح تا شب فقط نگات کنم

یه جا خودمو تو

اون چشمات آخه چیکار کنم

فکر نمی‌کردم برا من شی

آخه نداری تو کم و کسری

یه چی بهت میگم در گوشی یواش

خیلی کردم تلاش تا برا من شی

#صبح تا شب پیشت باشم قلبم برات پر میزنه

می‌دونی که عاشق شدم وابستتم من اینهمه…

اگه بمونی پا حرفت…میدم قلبمو من بت..

بذا موهاتو من نازش کنم..بذارم گلم دست توی دستت….

 

تو حین آهنگ گوش دادن دلم رفت پی متنایی که اریا برام میفرستاد

بعضیاش انقد قشنگ بود که باید تو گینس ثبت میشد

هر روز یه متن…

سر ساعت چهار عصر

الآنم ساعت نزدیکای چهار بود و باید منتظر متنش میموندم

خودم میدونستم در حق مهربونیای آریا کم محلی کردم‌..

میدونستم که بیش از این مهربونه..

میدونستم قلبش پاکه

دل بی ریایی داره

اما من تو اون لحظه زندگی کرده بودم

حتی به غلط..

حالا چه فکرم درست بوده باشه یا غلط..

خودمو سر زنش نمیکردم

اما پشیمون بودم

خودم تنها تنها قدم برمیداشتم و آهنگ گوش میدادم

صدای بگو بخندای بچها به گوشم میرسید

حتی مائده ی خجالتی

سر یه عشقی که تو بچگی رخ داده بود زندگیمو به گند کشیده بودم

برای من قشنگ بودن عشق بی معنا بود

چون وقتی به عشق فکر میکنم فقط تصویر تنها قدم زدنم تو شهرمو به خاطر میاوردم‌‌ یا گاهی هم اشک‌های بی وقفه..

شاید اگه من زندگیم اینطوری نبود الان مثل بچها روده هام از خنده درد گرفته بود

از همون ۱۳,۱۴ سالگی تنهایی رو درک کرده بودم

میدونستم باید چیکار کنم

گاهی وقتام میز تحریرم اشکامو میدید و با جون و دل میپذیرفتشون

حق من این نبود که اینطوری آریا رو از خودم دور کنم؟

اون اصلا مرده؟

اگه مرد بود پا پیش میذاشت‌..

اگه مرد بود حد اقل بهم نشون میداد که دوستم داره

نزدیک شیش هفت سال شباشو تو تختم کز میکردمو گریه بالشتمو خیس میکرد

اینا تقاص هایی نبود که اریا باید پس میداد؟

باید راحت و دو دستی خودمو بهش تقدیم میکردم و میگفتم عاشقتم؟

میگفتم ممنون از اینکه اینهمه سال گذاشتی اشک بریزم؟

میگفتم ممنون از اینکه نامردی؟

چی میگفتم؟

شاید بهترین گزینه این باشه که با کسی ازدواج کنم که اینطوری نامرد بازی در نیاره و سراغمو بگیره‌..

 

انقد درگیر فکر بودم که ریزش اشک های بی وقفه از چشمامو نفهمیده بودم

اما تا متوجه شدم کلاه سویشرتمو کشیدم رو سرم تا صورتم دیده نشه و بعدم با دست اشکامو پاک کردم..

عادت داشتم..

هیچوقت بچها گریه های منو نمیدیدن

میفهمیدن حالم بده..اما گریه هامو هیچوقت نشونشون ندادم

باید با مامانم حرف میزدم تا کمی درصد خرابی حالم پایین تر برسه

اما با روشن کردن گوشیم متوجه پیام آریا شدم

نوشته بود *شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟*

پیامشو سین نزدم و وارد تماس ها شدم اسم مخاطب قشنگی به اسم مادر رو لمس کردم و اجازه دادم که بوق بخوره

با بوق دوم جواب داد

_ سلام مامانی خوبی؟

مامان: سلام دختر گلم خوبی مادر؟

چرا زنگی نمی‌زنی یادی نمیکنی؟

نمیگی ما دلواپست بشیم؟

_ ببخشید مامان جان..کم سعادتی از منه.‌.انشالله جبران میکنم

دیگه چخبرا؟

همه خوبن؟ داداش مهیار آبجی دلارام بابا جون همه خوبن؟

مامان:خدا رو شکر مادر همه خوبن

انقد زنگ نزدی که بابات نزدیک بود پاشه بیاد تهراناا

از حالت به ما خبر بده مادر

_ چشم مامان جان دیگه تکرار نمیشه

سرم خیلی شلوغه بخدا یکمی هم کسالت داشتم.. انشالله از این به بعد هر روز بهتون زنگ میزنم

مامان:کسالت چرا؟ چیشده مادر؟

_ هیچی نشده مامانی اینجا هوا یکم سرده سرما خورده بودم

نگران نباش الان خوب خوبم

مامان: بیا..من میگم از حالت بهم خبر بده همینه دیگه..

الان مطمئنی خوبی؟ نمیخوای من بیام اونجا پیشت؟

_ نه مامان جان خوبم شما نمیخواد به زحمت بیفتی بچها هستن

من باید برم مامانی

فعلا کاری با من نداری؟

مامان: نه عزیزم مواظب خودت خیلی باشیا لباس گرم یادت نره

از حال خودم هم بهم خبر بده

خداحافظت عزیزم

_ خداحافظ مامان جان

بعدم گوشیو قطع کردم

همین تماس تلفنی چقد حالمو خوب کرده بود

با مامانم جدی حرف میزدم اما همه ی راز هامو هم بهش میگفتم و خبردار بود از همه چی جز جریانه آریا.‌..

دیگه رسیده بودیم به دریا

یهو قرار گرفتن دستی رو شونمو حس کردم

این دیگه کدوماشون بود؟

خدایا نمیذاری دو دقیقه تنها باشم؟

رومو برگردوندم پشت سرم

رامتین بود

تنها کسی که دیده بود حالم بده

رامتین: چطوری خواهر جان؟ نبینم غصه بخوری؟

_ هیچی نیست داداشی

دلم برا مامانم یکمی تنگ شده بود که بهش زنگ زدم

الان خوبم.

رامتین: مطمئنی؟

_ اره داداش

مطمئنم

تو برو پیش زنت

منم الان میام

رامتین: باشه دلوین من میرم اما اگه خواستی با کسی حرف بزنی من هستماا

_ فدای معرفتت

چشم میام سراغت

حالا شما بفرما پیش زنت منم یکم با خودم تنها باشم

بعدم رامتین با مهربونیت تمام رو سرم دست نوازشی کشید بعدم رفت پیش بچها

منم یکمی اونور تر از اونا کنار دریا قدم میزدم

گوشیمو از کیفم در آوردم و با کفشام

روی ماسه های دریا قدم میزدم و از پاهام هنگام قدم زدن فیلم گرفتم

بعدم یه آهنگ بی کلام غمگین گذاشتم روش و تو واتساپ استوریش کردم و زیرشم نوشتم

*هرجا که باشی..هر کجای جهان که باشی.‌.پیر ترین آدم جهان هم که باشی..دلت که بگیرد میشوی یک بچه ی کوچک که دلش بغل مادرش را میخواهد و بس..!

بعدم سند رو زدم و ارسال شد

دیگه تنهایی بس بود

گوشیمو خاموش کردم و حرکت کردم سمت بچها

صدای خنده هاشون توجه همه رو جلب کرده بود

لبخند مصنوعی زدم و کنارشون نشستم

مائده: کجا می‌گردی دلوین؟ نیستیا!!

_ هیچی بابا همینورام

خوش میگذره؟

محبوبه: اوه کجای کاری دلوین که در آینده ای نه چندان دور از شدت درد روده من باید بیمارستان بستری شم با این دوستات.

_ خب بده مگه میخندوننت

محبوبه: نه بابا خوشبحالت با این دوستات.

_ خیلی دوسشون داری باشن برا خودت..

یگانه: عههه؟ دلوییین؟

_ خب مرگ

چته؟

یگانه: هیچی بابا خوبی؟

_ بد نیستم تو چطوریایی؟

یگانه: ای کثافت

_ خودتی..خودتی..خودتی

بعدم گوشیمو پرت کردم تو بغل محبوبه و زدم به فرار

من چقد امروز دوییده بودماا

حالا من بدو یگانه بدو و آخری دوتاییمون تسلیم شدیم و برگشتیم سر جاهامون

یه دایره ی قشنگ زدیم و وسطشم یه آتیش قشنگ روشن کردیم.

هوا مه گرفته بود و سرد اتیش حال همه رو حتما جا میاورد

یگانه هم دعوتمون کرد به صدای قشنگش همگی همراه هم شروع کردیم به خوندن اما یگانه با صدایی بلند تر

*تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزممم

عزیزمممممم…

انقد خونده بودیم که جوونای دیگه هم هر آهنگی  رو که میخوندیم باهامون همخونی میکردن جبهه‌ ی قشنگی ایجاد شده بود…

 

بچها ایشونم آرتین هستن😁

ایشونم آرتین هستن 😁

( این پارتو‌براتون خیلی نوشتم جبران دفعه های قبل

دستم درد گرفت بخدا 🥺)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

قربون دستات ک درد گرفته
واقعا ممنون که مثل بعضی نویسنده های دیگه از زیر مسئولیت شونه خالی نمیکنی
دوست دارم هوار تا😊😍😂

ثنا
ثنا
2 سال قبل

قربون دستت برم من که انقدر قلمت قشنگ مهربون واقعا ممنونم و مرسی که هر دفعه با عکس ها سوپرایز میکنی ..

negar
negar
2 سال قبل

عالی بود

ستایش
ستایش
2 سال قبل

اوه مای فرند ارتین چه ژاذابع🤩

Maede.F
Maede.F
2 سال قبل
پاسخ به  ستایش

کراش جدید🤣🤣

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Delvin

اینا این چیزا حالیشون نمیشه😂😂

محدثه
محدثه
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

😂😂😂

Maede.F
Maede.F
2 سال قبل
پاسخ به  Delvin

چشم🤣🤣🤣🤣

سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل
پاسخ به  ستایش

اوه مای فرند آریا ژذاب تره هاا!

مهسا
2 سال قبل

هرچی میخوندم تموم نمیشد 🤣👌🏻
عالی بود♡

ادا
ادا
2 سال قبل

واییی عالی بود عشقم دستت درد نکنه

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x