جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :فاطمه حداد
- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ درام
- نویسنده :فاطمه اصغری
سفارشات را آوردند، خوردیم و او رفت تا حساب کند. من هم به سمت ماشین برگشتم، طولی نکشید که او هم آمد. حرکت کردیم به سمت روستا، دیگر خستگی از صورتم میبارید، از این رو حرفی نزد، من هم سعی کردم راه باقی
رستم موهای دخترش را کشید و به داخل برد نریمان پوزخند زد ، حال افسانه برایش مهم نبود و برعکس لذت میبرد. – اینایی که گفت واقعیت داره؟ رستم دخترک را پرت کرد، مادرش بیدار شده بود و با دیدن حال افسانه و
از بس که جیغ زده و سلیطه بازی درآورده بودم خودم خسته شده بودم… سر و ته مرا از پارکینگ تا آپارتمانش آورده بود که انگار کل خون تنم تو سرم جمع شده بود که همه چیز را دوتایی و تار می دیدم… از
پاساژی بود که خریدهای عقدنامه را کرده بودیم و نهایتش، در همین کافه نشستیم، به یاد دارم او قهوه سفارش داد و من بستنی، و در نهایت با شوخی و خنده گذشت و من… حالا از دهانم پرید و لب زدم: _
خلاصه رمان: در خصوص چند گروه دختر و پسر است که از دوران دبیرستان به جدال و لجبازیهای بچهگانهشان و دردسرهایی که برای خود درست میکنند، ادامه میدهند تا زمانی که وارد دانشگاه میشوند. پای دختران داستان به عمارتی باز میشود که چالشها را ادامهدار میکند و
_به توام خدا پیغمبر یاد داده بودم پس کو؟کجای زندگیته که نمیبینیش….چرا عین آدم زندگیتو نمیکنی؟ عصبی صدامو بردم بالا دوباره کینم بالا زد _چون تو نذاشتی…..یادته به خاطره همین حرفات یه سال صبر کردم تا راضی بشی، تا عروستو قبول کنی؟ ولی
انقدر ذوق زده و با شادی رفتار می کرد که هیجانش به من هم سرایت کرد و پا به پاش شروع کردم به دست و جیغ زدن و اهنگ خوندن… اهنگ می خوندیم و جیغ می زدیم و می خندیدیم.. دخترها هم تو بقیه
بی راه نمیگفت، سر تکان دادم و با هم به سمت پاساژ رفتیم، پیاده روی امروزم در پاساژ گردی خلاصه میشد. همهی مغازهها را تا توانستیم گشتیم، وارد هر مغازه که میشدیم هم سریع صندلیای پیدا میکرد و من را مینشاند، و با
ارسلان بی توجه به او با صورتی که هرلحظه بیشتر سرخ میشد به دختری خیره بود که با لباس عربی و پوشیهای سنگکار شده میان سِن ایستاده بود رقص تازه شروع میشد ریتم آهنگ کند بود اما با هر ضرب ، کمرِ دخترک به
خلاصه رمان: نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم
_فقط حواستو نمیخوام باهاش مثل بقیه رفتار کن با احترام و متانت همیشگیت همونجوری که منو حاجی تربیتت کردیم همونجوری که هر چی بابات مارو شرمنده میکرد تو روسفیدمون میکنی…… آخ که این مادر من چقدر زیرکانه داره منو به آرامش دعوت میکنه در مقابل
خلاصه رمان: قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…
خلاصه رمان: داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر
خلاصه رمان: این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی
خلاصه رمان: یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونهی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به
خلاصه رمان: امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته
خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانوادهای جدید به محله آغاز میشود؛ خانوادهای که دنیایی از تفاوتها و تضادها را با خود به هشتمتری آوردهاند.
خلاصه رمان: داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در