جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_معمایی
- نویسنده :سحر مرادی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :بهار برادران
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی_خانوادگی
- نویسنده :آزیتا خیری
حامی چشم بست تا خودش را آرام نشان دهد اما صدای نفس های عصبی و کشدارش به گوش سراب رسید. کمی در همان حالت ماندند که حامی گلویی صاف کرده و دستی به صورتش کشید. _ بیا بریم دکتر ببینتت، رفتیم خونه حرف میزنیم دردونه.
دستش درون موهایم چنگ شد و با کشیدنشان، صورتم را مقابل صورت خودش نگه داشت. _ روز اولی که پاتو تو این خونه گذاشتی، گفتم قرار نیست هیچوقت ازش بیرون بری… دیگر از آن عسلی های غرق خونش بیزار نبودم، برعکس… دلم جایی میان رگ و
با مکث تقریبا طولانی، بالاخره دست هاش از دو طرفش بالا اومد و محکم دورم حلقه کرد… گوشم رو به سینه ش چسبوندم و به صدای قلب محکمش گوش دادم… چند دقیقه ای بی حرف همدیگه رو بغل کردیم و کم کم فشار دست هاش دورم
با آنکه برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمیتوانست در برابر این یاوهگوییهایش واکنش درستی نشان دهد. سوگل را نمیخواست، دوستش نداشت، به اندازهی همان پنج سال پیش! امید با حرص لب میزند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بیخیال ن*رین به
زمان از دستش در رفته بود غرق تماشای او بود زنی که شرعا و قانونا جایی در شناسنامه و زندگی اش داشت و او برای رفیقش آن را لقمه میگرفت شاید دیوانگی به حساب می آمد شاید اگر به گوش کسی میرسید صفت بی
بی راه نمیگفت، میدانستم این حرکتم ریسم بزرگی ایجاد کرده، اما خب قباد که من را نمیخواست، فرزندش را که میدید قطعا من هم دیگر برایش مهم نخواهم بود و طلاقم را توافقی میگیرم. _ بگذریم خاله نبات، گفته بودی یه خبر برام
خیره نگاهم کرد. -تو هیچ احتیاحی به مرور گذشته نداری ماهرخ… بزار هرچیزی که اتفاق افتاده تو همون گذشته بمونه… دنیای جدیدی پیش روت باز شده و سعی کن ازش لذت ببری…! دست روی دستش گذاشتم. -وجود تو در کنارم برام کافیه شهریار…!!!
در مسیر برگشت، منتظر فرهاد بودیم که یک مرتبه سقلمه آبداری از فروغ جان نوش جان کردم. _ یک کلمه به من حرف نزدی که چهته، حتماً باید فرهاد میاومد که زبون باز کنی؟ به جای جواب دادن، اخم تحویلش داد. _ جواب من
اخم هایش خیلی کم درهم رفت. -این چه طرز برخورد با ارباب رجوع خانوم محترم؟ این حق طبیعی منه که وقتی به یه دکتر مراجعه میکنم داخل مطبش هم منتظر بمونم! افسار گسیختهتر از هر زمانی گفتم: -جدی؟ چه خوب که از حق
رستا با دیدن امیریل انگار دنیا را تقدیمش کرده باشند، سمتش دوید و خودش را توی آغوشش پرت کرد… اشک از دیدگانش پایین چکید… هق زد: امیر من و از اینجا ببر… نمی خوام اینجا باشم… تو رو خدا… دستان امیریل با مکث بالا
حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد. سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد. _ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم. سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد.
چشم هام گرد شد و با وحشت گفتم: -درمورد رابطه امون؟..وای سورن..چی می خواهی بهش بگی؟… اخم هاش بیشتر تو هم رفت و جدی و محکم گفت: -چرا اینقدر ترسیدی؟.. -وای سورن..مامان اگه بفهمه دوتامونو میکشه.. ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت: -دوتامونو میکشه؟!..چرا؟!..
خلاصه رمان: آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو
خلاصه رمان: ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل
خلاصه رمان: روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری
خلاصه رمان: دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره
خلاصه رمان: من از کجا باید میدونستم که وقتی تو خونهی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون
خلاصه رمان: نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست