جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 173

      حامی چشم بست تا خودش را آرام نشان دهد اما صدای نفس های عصبی و کشدارش به گوش سراب رسید.   کمی در همان حالت ماندند که حامی گلویی صاف کرده و دستی به صورتش کشید.   _ بیا بریم دکتر ببینتت، رفتیم خونه حرف میزنیم دردونه.

ادامه مطلب »
رمان غرق جنون
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 1

    دستش درون موهایم چنگ شد و با کشیدنشان، صورتم را مقابل صورت خودش نگه داشت.   _ روز اولی که پاتو تو این خونه گذاشتی، گفتم قرار نیست هیچوقت ازش بیرون بری…   دیگر از آن عسلی های غرق خونش بیزار نبودم، برعکس… دلم جایی میان رگ و

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 312

    با مکث تقریبا طولانی، بالاخره دست هاش از دو طرفش بالا اومد و محکم دورم حلقه کرد…   گوشم رو به سینه ش چسبوندم و به صدای قلب محکمش گوش دادم…   چند دقیقه ای بی حرف همدیگه رو بغل کردیم و کم کم فشار دست هاش دورم

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 167

      با آن‌که برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمی‌توانست در برابر این یاوه‌گویی‌هایش واکنش درستی نشان دهد.   سوگل را نمی‌خواست، دوستش نداشت، به اندازه‌ی همان پنج سال پیش!   امید با حرص لب می‌زند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بی‌خیال ن*رین به

ادامه مطلب »
سکوت تلخ
رمان سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 62

      زمان از دستش در رفته بود   غرق تماشای او بود   زنی که شرعا و قانونا جایی در شناسنامه و زندگی ‌اش داشت و او برای رفیقش آن را لقمه میگرفت   شاید دیوانگی به حساب می آمد شاید اگر به گوش کسی میرسید صفت بی

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 272

            بی راه نمی‌گفت، میدانستم این حرکتم ریسم بزرگی ایجاد کرده، اما خب قباد که من را نمیخواست، فرزندش را که میدید قطعا من هم دیگر برایش مهم نخواهم بود و طلاقم را توافقی میگیرم.   _ بگذریم خاله نبات، گفته بودی یه خبر برام

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 155

      خیره نگاهم کرد. -تو هیچ احتیاحی به مرور گذشته نداری ماهرخ… بزار هرچیزی که اتفاق افتاده تو همون گذشته بمونه… دنیای جدیدی پیش روت باز شده و سعی کن ازش لذت ببری…!     دست روی دستش گذاشتم. -وجود تو در کنارم برام کافیه شهریار…!!!    

ادامه مطلب »
رمان شاه خشت
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 103

      در مسیر برگشت، منتظر فرهاد بودیم که یک مرتبه سقلمه آبداری از فروغ‌ جان نوش جان کردم.   _ یک کلمه به من حرف نزدی که چه‌ته، حتماً باید فرهاد می‌اومد که زبون باز کنی؟   به جای جواب دادن، اخم تحویلش داد.   _ جواب من

ادامه مطلب »
آبشار طلایی
رمان آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 70

      اخم هایش خیلی کم درهم رفت.   -این چه طرز برخورد با ارباب رجوع خانوم محترم؟ این حق طبیعی منه که وقتی به یه دکتر مراجعه می‌کنم داخل مطبش هم منتظر بمونم!     افسار گسیخته‌تر از هر زمانی گفتم:   -جدی؟ چه خوب که از حق

ادامه مطلب »
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 20

        رستا با دیدن امیریل انگار دنیا را تقدیمش کرده باشند، سمتش دوید و خودش را توی آغوشش پرت کرد… اشک از دیدگانش پایین چکید… هق زد: امیر من و از اینجا ببر… نمی خوام اینجا باشم… تو رو خدا…     دستان امیریل با مکث بالا

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 172

    حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد.   سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد.   _ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم.   سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد.

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 311

    چشم هام گرد شد و با وحشت گفتم: -درمورد رابطه امون؟..وای سورن..چی می خواهی بهش بگی؟…   اخم هاش بیشتر تو هم رفت و جدی و محکم گفت: -چرا اینقدر ترسیدی؟..   -وای سورن..مامان اگه بفهمه دوتامونو میکشه..   ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت: -دوتامونو میکشه؟!..چرا؟!..

ادامه مطلب »
رمان های کامل
رمان

دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست

ادامه مطلب »
دسته‌ها