- ژانر :عاشقانه _ طنز _ خانوادگی
- نویسنده :حمیده منتظری
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :اکرم حسین زاده
- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ خیانت
- نویسنده :مهر سار
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :الهام صفری ( الف صاد )
خری که جفت پا در گل فرو رفته را دیده اید؟! من همان خر هستم! نه راه پس داشتم و نه راه پیش. اگر به بازی ام ادامه میدادم که گند میزدم و اعتراف به بیدار بودن هم یک طور دیگر آبرویم را میبرد! پلک هایم
⭕️قسمتی از رمان دچار نوشته مهرناز.ابهام 💫🌟شروع پارتگذاری به زودی با بالاتنهی لخت به تاج تخت تکیه داده و فقط یک شلوارک سیاه به تن دارد. در این دو روزی که در دره گرسنه مانده کمی لاغر شده و عضلههای خوشفرمش انگار مشخصتر از قبل است. پای چپش
_ چرا همش تو خودتی مادر؟ باهام حرف بزن قربون صدات برم. چند روزه دو تا جمله بیشتر نگفتی، کم کم دارم فکر میکنم که از ما بدت میاد… با غصه به مادرشوهر دیروز و مادر امروزش نگاه کرد. مادری بود که سالها حسرتش
همه گفته بودند او را نمیخواهند. از نریمان طلاق گرفته بود، قرار شد مردی که پانزده بیست سال از خودش بزرگتر است و در آمریکا زندگی میکند به خاستگاری اش بیاید. انگار آن مرد هم یک ازدواج ناموفق داشته. – چیکار میکنی دختر؟
فکر میکردم تا آخر عمرم دیگه قرار نیست ببینمش ولی اینجا؟! دوباره تموم اون کابوسا اومد جلوی چشمم اون حرفا اون تحقیرا اون رویاهایی که خراب کرد و هنوزم ناباوری از اینکه همه ی دو سال آخر زندگیم دروغ بود _اینورا چیکار میکنی؟ با
خودم را به موش مردگی زده بودم و زور می زدم تا یک قطره ای اشک از چشمانم جاری شود. من بی گناه بودم ولی شاهد نداشتم…! امیر آنقدر عصبانی و پر از خشم بود که می ترسیدم حتی تکان بخورم… کاش واقعا غش کرده بودم…!
خلاصه رمان: درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری
_من……اول چایی میخورم زحمت نکشید رنگ نگاهش عوض شد این زن پر از غمه میخنده ولی یه دفعه حالت صورتش عوض میشه این یعنی افسرده اس _حاجی ام اول چایی میخورد حیف تو…..چطوری میشه اون مردو دوست داشت؟ حالم گرفته شد……این
باز هم حرفش را تکرار کرد، باز هم… تمام حرف های قبلش را تحمل میکردم چون ته قلبم به او بابت ناراحتی اش حق میدادم. اما اینکه مرا هرزه بخواند… زیاده روی بود. _ گفتم حق نداری… نگاه سرد و خشکش را برای چند ثانیه
جمله ی همیشگی مادرم برای اینکه گریه ی من را آرام کند ! شهاب اشکم را پس زد و کمکم کرد دست هایم را بشویم … و روی زخم هایم دستمال گذاشت ! … شهاب کاری کرد که آرام شدم … تنهایی ام را
اما فکر اینکه او بخواهد شلوارم را بکند زیادی مزخرف بود! _ گفتم نمیخوادا…برو خودم عوض میکنم! لبخند زد و پیراهنم را پایینتر کشید، آنقدر که روی باسن و رانم را بگیرد: _ پاشو حورا…نگاه نمیکنم، پیرهنت روشو گرفته…میدونم با این
حرکت دوربینی بالای در و بازشدن درها خبر از تکنولوژی جدید میداد. ماشینها وارد شدند در جایی شبیه محوطه مسقف یک حیاط. ورودی زیبایی بود، یک مجسمه فرشته داخل حوضی کوچک. دورتادور آن چمنکاری شده و گلدانهایی پر از گلهای بنفشه و شیپوری. هرچند
خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من
خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع میشود؛ از خانهای مرموز در نقطهای نامعلوم از تهران
خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ،
خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در
خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بیکسی، مجبور به تنفروشی میشود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیلزاده از
خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بیپروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی میکنه و یه روز با دیدن ژینو،