جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :ترانه بانو
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مریم سلطانی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :شکوفه شهبال
کسی متوجه منظورش نشد. تمام سالهای زندگی اش از آن دخترک چشم رنگی متنفر بود اما هیچکس از این تنفر خبر نداشت. او دلیل خودش را برای این نفرت داشت، دلیلی که برای بقیه قابل قبول نبود. همان دختر چشم رنگی مرده باعث
============================== هی از این بغل به اون بغل پاسم می دادن و با ذوق و خوشحالی قربون صدقه ام می رفتن… لبخند از لبم جدا نمیشد و من هم با شادی جوابشون رو می دادم… عسل خنده ی ارومی کرد و گفت: -خب بسه دیگه
شده بودم همان روحی که عامر میخواست. فردای آن شب کذایی عصایی در آغوشم انداخت و طوری که انگار من باری اضافی روی دوشش هستم، با انزجار نگاهم کرده و گفته بود: _ با اینا میتونی تن لشتو تکون بدی! اوایل کار با یک
به خانه برگشتم، کیمیا داشت تلفنی حرف میزد، از میان مکالماتش فهمیدم پشت خط وحید است و دارند راجع به غذا حرف میزنند، پس باز هم غذای بیرون را قرار بود بخوریم، این روزهای اینجا بودن قباد، تهش یا غذا از بیرون میگرفت، یا
جلو رفتم و لیوان آب و قرصها را باحرص دستش دادم. طهورا گوشه اتاق به پسربچه میرسید. _ زنت جوونه، بچهت کوچیکه، میخوای بندازیشون توی دردسر؟ این شهر پر از گرگه! نمیخوای که… لب گزیدم. تکرار وقایعی که سرم آمده بود و اعترافش جلوی
عمه با نگرانی گفت: -تورو خدا این حرفا چیه می زنین..بشینین با ارامش صحبت کنیم..ما فقط اومده بودیم درمورد ازدواج پرند بپرسیم تا خیالمون ازش راحت بشه….. مامان رو به عمه کرد و لبخند نصفه و نیمه ای زد: -خیالت راحت باشه..خداروشکر دخترم از یه
ابروهایش بالا پرید، احتمالا انتظار این حجم از گستاخی را نداشت آن هم بعد از مرگ گربه ای که دم حجله کشته بود! لب زیرینش را به دندان گرفت و سرش را چند باری بالا و پایین برد. رویم که خم شد عضلاتم بی اختیار
خلاصه رمان رویای انار : داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ،
“۳ سال قبل” تو دانشگاه با عسل دوست شده بودم، زیاد درس خون نبود و خودش همیشه میگفت با ده بیست سی چهل سراسری اونم ادبیات قبول شده ولی شعر و شاعری رو دوست داشت اون موقع تازه چند ماه بود بابا رو از دست داده
رستا از بازی که راه انداخته بود، خوشش آمده بود. کمی تقلا کرد تا مثلا رو به امیر ندهد اما مرد کاملا از چشمانش، درونش را می خواند. -دودوتا چهارتای چی…؟! امیر عمیق و نافذ خیره در چشم هایش، پوست دون دون شده بدنش را
– پسر؟ من از تو… پسر دارم؟ گلین عصبی مشت های کوچک و بی جانش را به سینه ی ستبر مرد زد ، فریاد کشید انگار به جنون رسیده باشد. هورمون هایش انگاری جابه جا شده باشند. اما حق داشت. اورا ناجوانمردانه بیرون
از نفرت کلامش دلم گرفت و دستم مشت شد. هنوز باورم نشده بود که قرار است با او در یک خانه زندگی کنم، مگر باورکردنی بود؟ در را با نوک پایش بست و بعد از قفل کردن ماشین، سمت خانه رفت. وارد که شدیم
خلاصه رمان : داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا
خلاصه رمان : در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه
خلاصه رمان : زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری
خلاصه رمان : سَرو، از یک رابطهی عاشقانه و رمانتیک، دست میکشه و کمی بعدتر، مشخص میشه علت این کارش، تمایلاتی
خلاصه رمان : داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانهای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس
خلاصه رمان : دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با