رمان عشق صوری پارت 232
احساس میکردم خوابم اما خواب نبودم. این اتفاقات خوب خوب واقعا داشتن تو بیداری میفتادن و البته… من هم باید مثل شهرام به زبون چرب و نرم مادرم که مار رو هم از لونه اش میکشید بیرون ایمان میاوردم! واقعا جز اون کی میتونست اقا رهام رو وادار کنه