جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_طنز
- نویسنده :مریم چاهی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :خاطره خزایی
- ژانر :عاشقانه_طنز
- نویسنده :م_مطلق
خلاصه رمان روابط : داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی میکنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اونچه بهشون گذشت مجبورن تو محلهای نه چندان خوشنام زندگی کنن. کبریا بهخاطر پسرش تو خونه کار میکنه و درآمد چندانی نداره.
آخرین ظرف را هم توی کابینت گذاشت و سمت سایه برگشت. -وای کمرم شکست… چقدر ظرف بود…؟! سایه هم کمر راست کرد و با غرولندی گفت: این خودشیرین یهو کجا رفت…؟! رستا حواسش جمع شد. نگاه سایه کرد و بلند شد… از
-کـی بهـت گفـت دنبـال مـن بیـای؟ بـا چـه اجـازهای؟! با صدای فریاد و ناگهانی آشنا شانه هایم بالا پرید و شوکه سر پایین بردم. شهراد در حالی که به شدت فریاد میکشید مقابل یک زن غریبه ایستاده بود. -با تـوام حرف بـزن سلـیطه مـگـه بهـت نـگفـتم
_ درست میگین دکتر، ازین به بعد بیشتر مراقبشم… پوزخندی زدم که دست خودم نبود، دکتر هرچه برداشت کرد، با خنده رو به قباد گفت: _ ظاهرا یه دل رنجور دارین که باید به دستش بیارید، خانمای باردار روحیهی حساستری دارن، تنهاتون
کرده بود را هضم کرد و تشخیص داد، دیگران به کنار گاهی حتی از من هم کناره میگرفت و هیچوقت دیگر اینگونه در آغوشم نیامد! اما حال جوری که انگار شهراد عزیزترینش است به او چسبیده بود! و نمیتوانستم که بگویم حق ندارد!861 این مرد بزرگترین
دلارای بی توجه به آن ها سمت پله ها دوید تحمل نگاه های سنگینشان را نداشت صدای آلپارسلان را میشنید که دستور میداد : _ حورا ، امروز نامزدی پسرِ عبدلحمیده بعد از مراسم میان اینجا نمیخوام نبودِ جمیله حس شه برای بچهها
خلاصه رمان حسرت با تو بودن : عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم
با باز شدن در ورودی، نگاهش را از قاب پیشِ رویش میگیرد. رهام بود که نفس نفس زنان با گونههایی سرخ شده، به داخل آمده بود. هوای سردِ بهمن ماه را میتوانست حس کند. از دیشب رهام را ندیده بود. با نزدیک شدن رهام،
با تمام وجود عربده کشید … و من ناباورانه لبخند زدم … . – من تو رو از دهن شیر کشیدم بیرون ! نفسی گرفتم … و باز گفتم : – من تو رو نجات دادم شهاب ! در قلبم انگار
به پهلو دراز کشیدم و ناخواسته لالایی ای که مادرم در کودکی برایم میخواند روی زبانم جاری شد. روله ی خوشه ویست بینایی چاوم (فرزند دوست داشتنی ام، نور چشمانم) هیزی ئه ژنوم و هیوای ژیانم (توان زانوهایم و امید زندگیام) هه تا دییته وه
عسل سقلمه ای بهش زد و ساکتش کرد.. سورن چشمکی به من زد و بعد نچ نچی کرد و با جدیت رو بهشون گفت: -خیلی زشته..سنی ازتون گذشته هنوز گوش وامیستین..متاسفم واقعا… بعد هم از کنارشون رد شد و از اتاق پرو بیرون رفت…
خلاصه رمان : مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر میپروراند. در شرف نامزدی
خلاصه رمان : کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره
خلاصه رمان : نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن
خلاصه رمان : پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار
خلاصه رمان : رمانی از جنس یک خونه در قدیمیترین و سنتیترین و تاریخیترین محلههای تهران، خونهای با اعضای یک رنگ و
خلاصه رمان : در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان