رمان صیغه استاد پارت 43
سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده… اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟ به گیتی و عشقش میگفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود! نفس بریده
سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده… اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟ به گیتی و عشقش میگفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود! نفس بریده
خندید و به خودش اشاره کرد. گیج نگاهش کردم که نوشت : – من که طرف توام! لبخندی زدم و نوشتم : – نه که برات سودی هم نداره! منو میبری بازجویی میشم و توام ترفیع میگیری منم فرار میکنم. البته.. البته اگه زیر حرفت نزنی! اخمی کرد و
سرطان بدخیمِ تنهایی تمامِ وجودم را گرفته، و حالِ روزگارم پریشان است. که هر لحظه چندبار میمیرم. این مرضِ لاعلاج، نفس که میکشم، به هر کجا که نگاه میکنم، وقتِ خواب، هنگامِ بیداری و حتّی لحظهیِ مرگ هم دلم را برای تو تنگ میکند! دست هاکان را میکشم به سمت
عرض سلام و درود به همه کاربران رمان دونی طبق قول و قرار ابتدا نفرات برتر نقد و برسی رمان های چالش هفته قبل را اعلام میکنیم. نفرات برتر رمان اسطوره: ثنا Lady Lubaba نفرات برتر رمان استاد خلافکار: Jesika Lady Lubaba ayliiinn Aban AmirAli ********* رمان های چالش این
داشتیم به سمت گلخانه کوچکی که پدرم برای تولدم برام خریده بود میرفتیم گلخانهای که از گرفتنش به قدری ذوق زده شده بودم به قدری خوشحال شده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم من که داشتم گیاهشناسی میخوندم این گلخونه برام از هر چیزی با ارزشتر بود این گلخونه
ذهنم رهایم نمیکند. سرم را میان دستانم میگیرم. تظاهر به خوشبختی دردناکتر از تحملِ بدبختی است! صدای بسته شدن در را که میشنوم بلند میشوم و هندزفری و گوشی ام را بر میدارم. اهنگ مورد نظر را پلی میکنم و صدایش را تا اخر بلند میکنم. صدای بلند در سرم میپیچد! ”
قدردان نگاهش کردم که به سمت اشپزخونه رفت. – شام میخوری؟ بسته ها رو تو کیفم جا دادم و گفتم : – باید برم تا متوجه نشدن. هرچی بیشتر سرشون تو بیمارستان گرم باشه دیرتر یاد من میفتن گرچه… تا الان باید متو جه شده باشن. کوله رو برداشتم
شهریار عین ادمای مست خندید و گفت : – عاشق تهدیداتم! اینکه دهن پر میکنی و تهش… سر بالا داد و نچی کرد – تهش هیچ کاری نمیکنی ! میدونی چرا؟ چون ضعفت خونواده اس! چون از وقتی مامان اومد تو خونه زندگیمون. بهت گفتن برادر بزرگه ای گفتن حواست
عرض سلام و درود به همه کاربران رمان دونی ضمن تبریک عید نوروز ایرانیان و آرزوی سالی خوش برای شما چالش جدید رمان دونی را اعلام میکنیم ما تصمیم گرفته ایم هر هفته رمانی را به عنوان چالش اعلام کنیم و کاربران داوطلب رمان دونی میتوانند در این نقد روم
شاید میخواست مسخره بازی دربیاره ولی من راه خودم و در پیش گرفتم و شروع کردم به رفتن. اگه میخواست دنبالم ميومد دیگه! با گام های بلند خودم و به ایستگاه اتوبوس رسوندم و داخلش نشستم تا اتوبوس بیاد. تا دانشگاه تقریبا نیم ساعت راه بود! با بوق های
نویسنده نوشت: سلام خدمت تمام همراهان عزیز سکوت قلب. اگه میشه لطف کنید نظرتون رو راجب رمان شده دو خط برام کامنت کنید میخوام ببینم از نطر مخاطبان رمان چطوره! روندش، نوع دیدش، راجب قلمم، راجب ایده رمان و… لطفا برام کامنت کنید این باعث انگیزه بیشتر من برای رمان
سکوت قلب: -هاک..کان نه این غیر ممکن است. با شتاب برگشتم. اوینارم را دیدم که چشمانش را خمارمانند باز کرده بود و با لی های ترک برداشته اش اسمم را صدا میزد. آخر سر تلاشم بی فایده ماند. این از قطره اشکی که بر گونه ام چکید قابل تشخیص بود.