فرداشب وقت پرواز داشتم
یه حس عجیب و غریب داشتم
هم دلم میخواست برم هم دلم نمیخواستم برم
انگار بین یه دو راهی گیر کردم
من الان چیکار…
اوفففف خدایا تو کمکم کن من دیگه عقلم نمیکشه
چمدون ببندم نبندم
از اتاقم نمیتونم برم بیرون
انگار فیونا شدم تو قلعه گیر کردم
کورشم همون اژدها وحشیه...
از این فکری که کرده بودم خندم گرفته بودم
لابد شرک فرهاده
رزا همون پادشاه قد کوتوله باشه
ولی خدایی خودم باید خودمو از این قلعه نجات بدم
من نباید امیدم به بقیه باشم
باید دنبال هدفم باشه
دیگه رفتم چپدونمو ببندم
یه دوتا چمدون از مامان و بابام بود همونا رو ور داشتم
اولین چیزی که برداشت گذاشتم تو چمدون عکسایی بود که باهاشون زندگی میکردم
یه عکسی از مامانمو پیدا کردم
که کنار بابام وایستاده بود
یاد شبی افتادم که چقدر مامان فرهاد شبیه مامان منه
یکم عجیبه هم مثل مامان منه هم فامیلی مون یکیه
بلند شدم لباسا رو از تو کمد در اوردم چیز زیادی نداشتم ولی خوب قابل پوشیدن بودن
دیگه چی یادم رفته؟!
یکم دور و برمو نگاه کردم
چشم خورد به میز روبه روم
همه کشو های میزا رو خالی کرده بودم
چرا اینو یادم رفته بود
بازش کردم یه دست لباس نو ولی قدیمی بود
گذاشتمش تو چمدون
زیر اون لباس قدیمی یه قاب عکس دیگه بود
ورش داشتم ولی مامانم چنتا عکس داره این کیه باهاش عکس گرفته؟!
وای خدا دارم دیونه میشم این مرد کیه؟!
تو کشو رو یه نگاه دیگه کردم یه دستبند سنگ مروارید و یه پاکت نامه اس
دیگه این نامه کوجا بود من تا حالا ندیده بودمش
دیگه نمیتونستم صبر کنم نامه رو باز کردم
هر چی میخوندم بیشتر برام سوال پیش میومد
دفتر؟! راز؟!دختر؟!خان؟!
اینا دیگه چی بودن؟!
دیگه هر چی فکر می کردم چیزای عجیب و غریب تری به ذهنم میرسید
دستبند مروارید مال کی بود؟!
دستم بندازمش یا نه؟!
اصن مال کی بود؟!
بزار با نامه و عکس هر چی هست ببرمش با خودم
چقدر وسیله هام کم بود اصن هیچی نبود
دوتا چمدون بودن گذاشتمشون کنار
نشستم رو تخت رفتم تو فکر
این نامه مال کیه؟!
مامانم؟!
عکس؟!
کلی سوال تو ذهنم بود…
باید خودم جوابشونو پیدا
می کردم
کوروش که میدونست میخوام برم
باید با اهالی خونه خدافزی کنم
دلم براشون خیلی تنگ میشه
چه خاطرههایی باهم داشتیم…
رمانت انقدر خوبه که آدم هرچی میخونه کنجکاو تر میشه فقط منتظرم ادامه داستانو بفهممم
آخه خیلی به دل میشینه💖
مرسی ممنونم خواننده عزیز
نویسنده جان رمان تون خیلی عالی هست فقط کم بود
اگه بیکار بودم کل رمانو تموم میکردم
چشم زیاد میزارم
ممنونم از نظرت
.
نویسنده جان میشع مثل اوایل روزی دو پارت بزاری
ماشالا انقد قشنگه رمانت ادم سیر نمیش از خوندنش
اره رمانت جالبه اما مثل دلارای پارت گذاری میکنی خیلی کم……
چشم حتماً میزارم
مچکرم عزیزم