” خدمتکار عمارت درد” پارت 37

5
(1)

 

وقتی فرهاد اومد توو حس میکردم دلخوره…

ولی به روی خودش نمیورد

 

کنار فرهاد یه آقایی که فکر کنم باباش بود

 

منم به رسم ادب بلند شدم سلام

 

+ سلام آقای هخامنش

بابای فرهاد یه جور دیگه نگاه می‌کرد انگار منو می‌شناخت

خاله خزانم اومد جلو و منو معرفی کرد

 

خاله خزان: محمد شناختی؟! یاد کی افتاد؟! برادر زادته… یادگار بهار و علی

میبینی چقدر بزرگ شده…

نشد بیاریمش خودش اومده

 

پس بابای فرهاد عموم بوده

یه احساس عجیبی داشتم حس میکردم بی کسم هیچ کسی رو ندارم بغضم گرفته بود که با بغل کردن آقا محمد گریه ام گریه گرفت

 

عمو محمد: خدایا شکرت

خدایا شکرت که یادگار برادرمو بهم برگردوندی

 

+ فکر می کردم بعد مامان و بابام کسیو ندارم

عمو شما کجا بودین؟!

 

عمو محمد: عمو قربونت برم گریه نکن

برات میگم کجا بودیم

چیشد که با فرهاد اومدی تو؟!

کاش فرهادو زودتر می‌فرستادم ایران

 

همین طور گریه می‌کردم

عمو محمد: خوشگل خانم حیف تو چشمات نیس اینقدر گریه میکنی

نکن گریه خودم دلم خونه چرا دیر پیدات کردم

دیگه گریه نکن

تو الان دیگه کنارمونی

 

خودش گریه ها مو پاک کرد

 

عمو محمد: بدو ببین دست و صورتتو بشور بریم شام بعد شام همه چی رو میگم برات

 

بعد اینکه رفتم دست و صورتمو بشورم

تو راهرو فرهاد دیدم که داشت از اتاقش بیرون میومد

وقت خوبی بود تا ازش معذرت بخوام

یه گرمکن مشکی پوشیده بود

 

+ فرهاد

های فرهاد

پیس پیس

 

این چرا صدامو نمیشنوه

رفتم از یه تیکه لباسشو کشیدم

 

+ فرهاد

 

فرهاد: عه سلام دختر خاله

 

+ سلام چرا هر چی صدات میکنم نمیشنویی؟!

 

فرهاد: مگه صدام کردی؟!

حواسم نبوده

 

+ میگم من یه عذر خواهی بدهکارم

 

فرهاد: واسه چی؟!

 

+ سرت داد زدم

میگم من حالم بد بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم منو ببخش

 

فرهاد: اون اشکال نداره

آدمیزاده دیگه اعصابش خُرد بشه

نمیفهمه

نمیخواد معذرت بخوای…

الانم من دلم میخواد بگی پسر خاله بریم شام

چون دارم از گرسنگی میمیرم

بریم؟!

 

+ آره آره بریم

 

فرهاد: خانما مقدم ترن

 

منم جلو تر از فرهاد رفتم

 

همه دور هم دور میز نشسته بودیم

 

فرهاد: به به سکینه خانم چه کرده

قورمه سبزی با سالاد شیرازی

 

+ عه قورمه سبزی

چرا نفهمیدم سکینه خانم قورمه سبزی پخته

اونجا که بودیم آنا جون تا سبزی در میورد می‌فهمیدم

 

فرهاد: منم اگه مثل تو هی غش و ضعف می کردم نمیتونستم بفهمم قورمه سبزی داریم

 

آی آی فرهاد آب زیرکاه منو داشت مسخره می‌کرد

 

+ دلم خواست غش و ضعف کردم

 

فرهاد: من دلم میخواد دیگه نمیبرمت دکتر

 

+ حاضرم بمیرم ولی با دستای تو نرم دکترم

 

خاله خزان: عه فرهاد چرا دخترمو اذیت میکنی

دلت میخواد گوش تو بپیچونم

 

فرهاد: حس اضافی بودن بهم دست داد من برم تو اتاقم

 

عمو محمد: از اولم اضافی بودی

 

هممون داشتیم میخندیدیم چقدر به این جمع خونوادگی نیاز داشتم

 

فرهاد: پس که اینطور چشم مارال درآد میشینم همینجا

 

+ برو ببینم چیکار من داری مگه نمیخواستی بری؟! برو دیگه

 

بعدش فرهاد بامزه بازی در میاره هندیش میکنه بحثُ

 

فرهاد: دیدگاهمان عوض شد همینجا در این کلبه میمانم آری منِ رهگذر مکانی ندارم

 

بعد به عمو نگاه میکنه

 

فرهاد: پدر مرا ببخش من جز و تو خانه کسی را ندارم

 

عمو محمد: زرت و پرت نکن بشین سر جات

 

فرهاد: پدر من تور را بسیار دوست دارم

 

یه قاشق سمتش پرت میکنه که جاخالی میده

 

عمو محمد: یه بار دیگه حرف بزنی تضمین نمیکنم ایندفعه چنگال بهت نخوره

 

من و خاله خزان فقط داشتیم میخندیدیم

 

فرهاد: هی خدا میگن به والدین خود عشق بورزین

عشقم که می ورزیم قاشق پرت میکنن

 

عمو محمد: من نمیدونم تو به کی رفتی

بزار یه شب تا صبح بزارمت بیرون قندیل که بستی بعد عشق میفهمی

 

فرهاد: اصن نخواستیم

بدین شام منو تا بیرونم نکردین

 

چقدر دلم میخواست یه روز تو همچین خونواده ای دور هم جمع شیم با هم غذا بخوریم

 

شام که تموم شد رفتیم تو هال نشستیم

 

خاله خزان: اول من میخوام بگم بعدش بقیه رو تو بگو‌‌

عمو محمد: باشه تو بگو منم قهوه مو میخورم

 

خاله خزان: مارالم فقط گوش کن بعدش که حرفام تموم شد سوالاتو بپرس

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

خداروشکر 😍 

لیلی
لیلی
1 سال قبل

چرا ادامه اش نمیزاری خب دارم از کنجکاوی میمیرم ☺

Roya
Roya
1 سال قبل

نویسنده عزیز رمانت خیلی عالی هست

My nazi
My nazi
1 سال قبل

یه سوال!
داستان از فکر و ذهن خودتونه؟یا از یه جایی میگیرید؟

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

منظورش اینه از روبیکا یا تل کپی کردی!

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

میدونم بابا من منظورش رو رسوندم😂☺

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

ن منظورش اینه که ایده‌ش از ذهن خود نویسندست یا طبق داستانی چیزیع فکنم

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اهاا..

علوی
علوی
1 سال قبل

بد عادتمون کردی، همش منتظر پارت شبانگاهی هستیم  😅  😅 

علوی
علوی
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

ممنون می‌شم. گرچه می‌دونم پرروییه.

هعی
هعی
1 سال قبل

منو گذاشتی تو خماری

پرنسس
پرنسس
1 سال قبل

تو خدا بیشتر بزار

neda
neda
1 سال قبل

عالیه اخ تک دلمو بریدی تا پارت بعدیش

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x